خونه ای که دیگه خونه نیست.
هر شب باز چشممونو رو همه چی میبندیم و فرداش میبینم چند نفر دیگه هم نیستن. بدون هیچ صحبت یا دفاعی.
کاش آسیاب بچرخه. کاش نوبت ما هم بشه.
خوب و بد این نمایش رو قبلا همه گفتن. من ازون لحظه هایی میگم که خودم به وجد اومدم.
درمورد متن، روایت درهمتنیده لحظههای مختلف و کلیدی زندگی کیوان که اونو به این نقطه رسونده بود.
درمورد بازی، ترس، تردید و عصبانیت همیشگی کیوان رو باهاش به خوبی ارتباط گرفتم.
شاید اگه فقط وقایع اصلی رو برای کسی تعریف کنی کیوان رو مقصر اصلی بدونه. ولی وقتی کیوان رو یکساعت از نزدیک میبینیش و بهش گوش میدی، قضیه فرق میکنه.
مگه حد سرقت دوتا دونه دایناسور چنتا ضربهاس؟
درمورد نور و صحنه، نور دمدم صبح و صدای اذانی که پخش میشد زمینه رو به نحو احسنت برای شروع
... دیدن ادامه ››
پایانبندی آماده کرد.
تشکر میکنم از همهی کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
پن: امان ازین مترو تئاترشهر. از یک نمایش جدا گذشته دیگه. سیرکیه برای خودش. پر از دلقک.