من در صحنهی تماشاخانه استاد سمندریان، جنون و نبوغ کارگردانی را دیدم. سید محمد مساوات بر صحنه تمام قد و با شکوه ایستاده. همچون هستی که نیست، نیستی که هست....
اگر کریستوفر نولان با استفاده از جلوههای رایانهای زمان را به چنگ میگیرد، سید مساوات با استفاده از بدنِ بازیگر زمان را به سُخره گرفت. اگر آنجلوپولوس و تارکوفسکی با قابلیتهای دوربین و در سینما! پلانهای طولانی ضبط میکنند، مساوات اما در تئاتر! این کار را انجام میدهد. همه و همهی اینها در خدمت متناند.
شکوفههای گیلاس، داستانِ رویاروییِ آدمی با خود است. همانگونه که سقراط گفت: «خودت را بشناس» با این تفاوت که خودشناسیِ سقراط در بستر عقل صورت میگیرد اما در شکوفههای گیلاس فلک و طبیعت آیینهی تمام نمای انسان میشوند.
همیشه مواجهه آدمی با خود، رنجآور است. تا جایی که آدمی به سایهی خودش هم حَسَد میورزد چرا که سایهاش دوستداشتنیتر است!
ودر نهایت این «عشق» است که آدمی را به وحدت وجود میرساند.
اجرای بینظیر حامد رسولی انگار سماع بود. میرقصید و به رقص وا میداشت.
متن و موسیقی را به غایت دوست داشتم.
گاهی عدم هماهنگی در صدا وجود
... دیدن ادامه ››
داشت که برای اجراهای اول قابل چشم پوشیست.
صحنهای بود که نورِ پروجکشن زیاد و بازیگرها نبودند. تماشگران بودند و سکوت و .... خیلی اون صحنه رو دوست داشتم.
گفتنیها بسیار است و زبان من الکن در بیانِ این همه زیبایی که در صحنه دیدم.
خسته نباشید میگم به عوامل. خدا قوت.