در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سید محمد باقرآبادی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:37:15
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من با قصد قبلی به تماشای این نمایش نیومدم، در حقیقت قصد تماشای نمایش دیگری داشتم که چون بلیط تمام شد بدون شناخت قبلی این نمایش رو برای عصر جمعه انتخاب کردم، اما اتفاق جالب اینجا بود.......
از روز گذشته شروع کرده بودم به خواندن کتاب "گزارش گمان شکن" علی شمس، و انگار دست طبیعت بود که در ادامه اون کتاب جذاب که در کمتر از ۲۴ ساعت کامل خواندمش و لذت بردم به سمت تماشای این نمایش در همان فضا رهنمون شدم.....
امان از دست طبیعت.....
تو کتابِ "کتابخانه نیمه شب" اثر مت هیگ یه جایی میگه:طبق یکی از اصول ترمودینامیک و شاید تمام هستی، همه جهان میل به بی نظمی دارد. و شاید پیرو همین اصل ما قِل خوردیم و افتادیم تو این نمایش تا از این نمایش هم مثل اون کتاب لذت ببریم.
این نمایش هم مثل همون کتاب تو یه فضای سوررئالِ جفنگِ جذاب بود.
من شخصا این فضای فانتزی رو خیلی دوست دارم، بوکوفسکی پرنده‌ی آبیِ ادبیات تو کتاب "سوختن در آب، غرق شدن در آتش" می‌نویسه : فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل‌تر است!
باید یه وقت هایی رها شیم از جدیت و پرنده تخیل رو آزاد کنیم تا بتونیم زیر این هجمه از فشارها زنده بمونیم.دوره‌ای ... دیدن ادامه ›› که دالی با بونیوئل جفت شده بود یه جایی نوشت اگر بیست‌وچهار ساعت بیدار باشم بیست‌ودو ساعت‌ش رو در جهان تخیل و رویا می‌گذرونم....
لذت بردم از قلم نویسنده و دوست داشتم دنیای ذهنی قشنگش رو، فکر می‌کنم جدی نگرفتنِ اون‌چه اکثریت [در معنای کلان] جدی می‌گیرن، خودش جدی‌ترین کاریِ که یک‌نفر می‌تونه انجام بده و دمت گرم آقای سعیدی....
موسیقی خوب بود هر چند یه جاهایی فالشی داشت، برخی بازی ها خیلی ضعیف بودن ولی بازی نقش کارگردان مستند و خصوصا خانم بازجو فوق العاده بود
در کل دم همتون گرم
در خصوص جناب آقای سالار عقیلی که له واقع از تکنیکی ترین و خوش صدا ترین خوانندگان زنده ایران هستن یک نکته به شدت ذهن من‌رو درگیر کرده
با توجه به حضور گسترده ایشون تو تبلیغات یخچال فریزر و کتونی و.... به شدت دارم به مفهوم برند سازی و نابودی برند فکر می‌کنم
شاید بشه گفت:
هیچ کس چون ایشان به قتل خویشتن ننشست



من اجرای قبلی با حضور آقای حجت تشرف زاده را رفتم در سعدآباد و فوق العاده بود
یه نمایش کمدیِ غمگین، که یادمون میندازه غم و شادی برعکس آب و روغن می‌توانند با هم مخلوط شوند.....
بازی های بسیار خوب و عالی، واقعا لذت بردم از هنر بازیگری بدون اغراق هر دو بزرگوار
دکور جالب و جذاب
موسیقی متن نه چندان همراه و بعضا بی ربط
متنِ عالی.....
در کل شب خوبی رو برام رقم زد
به عنوان یه تماشاچی عام برداشت ها و احساسات خودم رو از لحظه های نمایش به اشتراک میذارم:


- شروع شاد بعد یه فلش فوروارد به آینده تلخ و دوباره بازگشت به لحظات شاد (تو لحظه ای که به آینده تلخ رفتیم و بعد برگشتیم دوباره ... دیدن ادامه ›› به زمانِ شاد حال، ناخودآگاه یاد جمله ای از حسین معروفی تو کتاب سال بلوا افتادم:مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند… ؟!) و پایان تلخ....
چرخه تکراری امید، نا امیدی، امید و باز ناامیدی...
زندگی هر روزه ما در این جغرافیا...

- نوزادی دختر با نام ایران (تمثیلی از این جغرافیا) که امید آورد و کلی رویا برای آینده بهتر و سر انجام بر اثر ناامیدی از زوالش دوستدارانش (مادر) مهاجرت کرد و همسایه خودکشی

- وقتی زن در حال جمع کردن وسایلش برای مهاجرت بود، در یک لحظه غفلتش مرد باتِل عطرَش را برای یادگار برداشت،به قول کتلین تسارو تو کتاب کلکسیونر عطر یا همون The Perfume Collector:
عطر یعنی باز آفرینی خاطره ها با رایحه، یه شعره در فوری ترین شکل ممکن، و شاید تنها چیزی که از عزیزان در جانمان می ماند.
آنا گاوالدا در گریز دلپذیر می‌نویسه عطرها بی‌رحم‌ترین عناصر زمین هستند. بی‌آن‌که بخواهی تورا تا قعرِ خاطراتی می‌برند که برای فراموش کردنشان تا پایِ غرور جنگیدی...
فراموش نکنید عطرها روان‌گردان هستند.


- زن: چایی را گرم کن زیرش رو خاموش کرده بودم،
مرد: وقتی خونه سرد باشه باید چایی رو هم سرد نوشید.
یه جایی تو مجموعه کتابهای پاندای بزرگ و اژدهای کوچک نوشته جیمز نوبری، میگه:
بهترین چیزی که با چای میچسبه، یه دوست خوبه....


-مرد: احساس میکنم رو تردمیل می دوم، به هیچ جا نمیرسم، یه لحظه وامیستم نفس تازه کنم ۷ - ۸ متر عقب میفتم،
این تجربه زیسته همه ماست در این جغرافیا تمام ما در حالِ بوییدنِ بدنِ عریانِ نابرابری و رنج هستیم. فقط برخی روی بغض‌های مداوم خودشون جلد خنده می‌چسبونن. که خوشحالیم؛ مثلا!!


- خودکشی زن همسایه،
شاید... فقط شاید... بشه حق زندگی کردن رو از انسانها گرفت، ولی حق مردن رو هرگز نمی‌توان.



اما تکه های طنزِ طول نمایش:
طنز سلاح بُران انسان های بی سلاح است، نوعی انقلاب صلح آمیز و آرام که می توان برای خنثی کردن واقعیت های دردناکی که بر انسان تحمیل می شود استفاده کرد.
رومن گاری
به نام پدر....

تماشای این نمایش با محوریت پدر برایم سخت بود، و سخت تر در این غروب پنج شنبه ای که بیشتر از همیشه دلتنگ پدر هستم.....
تماشای این نمایش برام، لمسِ اصطلاحِ آچمز در شطرنجِ بی‌رحم تقدیر بود.
نوشتن در مورد بازی ها برای منِ آماتور که در طول نمایش غرق در بازی آقای کیانیان بودم امکان پذیر نیست، پس برداشت های خودم به عنوان یک بیننده آماتور رو به اشتراک میگذارم:
صحنهِ جذاب با تغییرهای سریع،
نور پردازی ... دیدن ادامه ›› خیلی زیبا،
طنزهای به موقع و به جا،
موسیقی بسیار زیبایی که کاملا متناسبِ کار هست و در لحظه های پایانی جایی که "آن Anne" در صحبت با پدر می‌خواد تصمیمش رو برای انتقال او به خانه سالمندان بگه و به یکباره نت ها کش دار میشن و ریتم کند میشه و حس کشیدگی رو القا می‌کنه حسی شبیه اینکه قدیم تو ضبط ها نوار جمع میشد، (نمیدونم اونجا صدا خراب شد یا هوشمندانه و با فکر این کار با موسیقی انجام شد) و تو اون لحظه داشتم به نقاشی ساعت های سالوادور دالی فکر میکردم....
انتقال سریع بین زمان های مختلف و دغدغه های مختلف آندره در طول نمایش و روایت تو در توی گذشته و حال و ترکیب زیبای این پازل ها که به مرور کلیت داستان رو برای بیننده نمایان می‌کنه...
نشان دادن زیبای زوال در طول نمایش، همراه با قصه، گویی که ما هم داریم با آندره این سقوط حافظه رو زندگی می کنیم.
تاکید آندره بر اُبژه ساعت و پیگیری ساعت و تاکیدش بر دانستن ساعت و داشتن ساعت....
شروع با آندره خوش پوش محکم که دغدغه اطرافیانش گره کفش زیباش هست تا پایانی با آندره ای که پیژامه پوشیده و بدون کفش حتی...
شروع با آندره قوی که خودش رو بالرین می‌دونه تا پایانی با آندره ای که مثل یه بچه کز می‌کنه...
درگیری های آندره با خاطره الیزه، دختری که تو تصادف از دست داده ولی باورش نمی‌کنه و نمیخواد باورش کنه پس فرافکنی می‌کنه و اون رو عاشق سفر میدونه و حتی علی رغم ابتلای آندره به آلزایمر باز هم این خاطرات الیزه است که هر لحظه همراهش هست و هرکسی را شبیه او میبینه، به قول داستایوسکی تو کتاب مردمان فرودست:
خاطرات چه شیرین و چه تلخ ، همیشه منبع عذاب هستند، و این مفهوم در این رابطه کاملا درک میشه، و ما بیشتر به این فکر میکنیم که خرده ریزهای گذشته مثل لنگری هستند که روح رو به چیزی بند می کنند که دیگه حتی شاید وجود نداشته باشه..... تو این اشارات به الیزه توسط آندره خیلی داشتم به این جمله آریا معصومی فکر میکردم : "انسانی که آلزایمر می‌گیرد قدم زدن را از یاد نمی برد پس چیزی هست، کسی هست، که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود"....
دامادی که مرتبا از آندره میپرسه تا کی میخواد به اذیت کردن بقیه ادامه بده و آلزایمر رو انتخاب آندره می‌دونه تا "آن" که باید انتخاب کنه بین پدر و همسر و انتخاب کنه بین بردن پدر به خانه سالمندان و سفر به لندن یا بودن کنار پدر و از دست دادن عشقش... و این انتخاب های لعنتی....
و شاهکار نمایش، سکانس پایانی، حرکت آندره برای جمع کردن گوی های ریخته شده بر زمین در انتهای نمایش و آخرین تقلای او برای سر و سامان دادن به خاطرات تکه پاره و جمع کردن هر بخش از خاطراتش کنار هم (زیبایی این سکانس اینه که قبل تر هم در بخشی از نمایش در قالب تصاویر روی پرده دختر بچه ای را می‌بینیم که با این گوی ها مشغول بازی بوده -شاید همون الیزه-)
بسیار لذت بردم از این نمایش
به سراغ من اگر می‌آیی با فراموشی بیا...!
امشب به همراه دو مهمان عزیز به تماشای این نمایش رفتیم
در بدو ورود فضای سنگین ورودی تالار حافظ (که البته هیچ ربطی به نمایش و عوامل نداشت) آدم رو کالَپس میکرد، ای کاش این نمایش تو سالن دیگری اجرا می‌شد....
اما نمایش:
دکور صحنه خوب و به جا
طراحی لباس خوب و متناسب
بازی ها خیلی روان وگیرا
کارگردانی ... دیدن ادامه ›› خوب
و داستان.....
نمایشی که در دسته بندی نمایش های ابزورد قرار میگیره (یا همون تئاتر معناباخته یا تئاتر پوچی) که بنا بر تعاریف کلاسیک این نوع نمایش قراره نیست داستانی خطی و متعارف با پایان خوش برای مخاطب روایت کند، (شاید نقد برخی دوستان ناشی از این انتظاری بوده که در نمایش رعایت نشده، و البته نباید هم رعایت میشد) در کارهای ابزورد مثل اغلب آثار آلبر کامو ما قراره با فضایی سوررئال روبرو بشیم، (دقت کنیم که این سبک بعد پشت سر گذاردن دوجنگ جهانی و نهضت های کمونیسم و نازیسم و فاشیسم متولد شد) در این سبک نویسنده به دنبال تفکری که زندگی را فاقد معنی می‌داند داستان را روایت می‌کند. تاحالا یک آفتاب‌گردانِ پیر رو تماشا کردید؟ دیگر به سمت خورشید نمی‌چرخد. سر خم می‌کند و در سایه‌ی گل‌های جوان پنهان می‌شد. خسته و دل‌شکسته از قمارِ باطل و تکراری نور....
در این نمایش هم ما مواجه می شویم با آدم هایی که روزمرگی و تکرار و تکرار و تکرار آن ها را به نقطه ای رسانده که خارج از قواعد عادی و عقلانی در خیال خود برای یافتن معنی در زندگی در تلاش هستند ( دیالوگ کلارا: این مرد تنها شانس زندگی منه، یا اشارات سایر شخصیت ها به اینکه مدت هاست مشتری ندارن و این فرد تنها مشتری ایشان هست جوری که به شوق این معنی حتی وجهی از او دریافت نمی‌کنند) چه اینکه رویاپردازی تنها مُسکنِ ما برای خلاصی از دردِ استخوان‌سوزِ 'آدمیزاد بودن' است....
در نهایت هر مخاطبی متناسب با دریافت خود برداشتی از این نمایش خواهد داشت (پس انتظار پایان بندی به سبک نمایش های تلوزیونی ملی انتظاری نا به جاست)
پیکاسو می‌گفت من اشیا را آن‌گونه نقاشی می‌کنم که به ذهنم می‌رسند نه آن‌گونه که آن‌ها را می‌بینم و هر آن‌چه در خیال بگنجد واقعی‌ست.........
در پایان باید بگویم درکنارِ عطر، تنفس، آب، پاییز، قهوه، گیسوی سیاه، بوسه‌ی اتفاقی، نوازش دیرهنگام، دوست‌ت دارمِ ناگهانی، قصرهای ادینبرو، چای، شیرخشک، پفک‌نمکی، تنباکوی ویرجینیا و چند موردِ دیگر، 'ندانستن' را یکی‌از مهم‌ترین عوامل بقا می‌دانم.
تشکر از نگاه دقیق و درستتون... امیدوارم این امکان دست بده در سالن بهتری اجرا رو ادامه بدیم
۲۲ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با اینکه کلا با جریانات چپ (و نه لزوما تفکر چپ) زاویه اساسی دارم و معتقدم حکومت های چپ جز نکبت چیزی برای مردمشان نیاوردند (چراکه در اندازه اجتماع پوپولیست همیشه بر منطق پیروز است) ولی از تماشای این اجرای زیبا لذت بردم، در این دوره‌ی ناجور که قطارِ نافرمان ما دائم سنگ به شیشه‌ی خود می‌بیند چنین نمایش هایی و پیام‌هایی هم‌چون دمیدنِ نفسی گرم برروی خاکسترِ رو به خاموشی است. توگویی آتشی کوچک زنده می‌شود. دوباره شعله‌ای کم‌حجم. بودنی مختصر...
یه دوئل جذاب دو نفره که ۱ ساعت تمام شما رو میخکوب میکنه و سوپرانوی به موقع و استادانه که تو پیش زمینه این دوئل به زیبایی همراهی می‌کنه
متن بسیار عالی که ناشی از دانش و مطالعات و اطلاعات خوب نویسنده از تاریخ آمریکای لاتین و البته فلسفه هست.
و بازی عالی هر دو طرف این دوئل که به واقع تاثیرگذار بود خصوصا بازیگر نقش لری که شب پر فروغی داشت.
ضرب آهنگ کار خیلی خوب در طول اثر حفظ شد جوری که اصلا متوجه گذر زمان نشدم.
و البته کنایه های ظریفی که در متن وجود داشت و بیننده رو بیشتر به فکر فرو می‌برد مثل اشاره به دلتنگی برای مادر که این مادر رو می‌شد خیلی تأویل و ... دیدن ادامه ›› معنی کرد...
و البته پیام اصلی نمایش که نقش رسانه در تاریخ و تعریف آن هست، آدمی در این عصرِ یخ‌زده‌ی ناجور که در زرادخانه‌ی هسته‌ای زندگی قلب‌ش همچون اتم‌ دائماً شکافته می‌شود ناگهان خودرا می‌یابد و می‌فهمد که ای دل غافل چگونه بازیچه دست رسانه شده است و چگونه فاتحان تاریخ را نوشتند.....
البته خوب نقدهایی هم هست که بارزترین آن نگاه اسطوره سازی ما ایرانی ها، که شخصیت "چه" رو در حد فرشته و "لری" رو در حد شیطان تصویرسازی می‌کنه و البته طراحی لباس که میتونست بهتر باشه ....
اما چند جمله زیبا از این نمایش که شب من رو ساخت و خوراک فکری و درگیری ذهنی و کنکاش رو برام به ثمر آورد(،نقل به مضمون):
- سر مهمه یا مغز؟
- این مردم فقط میخوان بخندن، شاد باشن کاری با تفکر ندارن...
- چوپانی که ازش دفاع میکردی تو رو به کشتن داد چون صدای سربازهات باعث اذیت گله اش میشد

داستان "چه" و روایتی که در این نمایشِ زیبا ازش شد من رو یاد این متن انداخت:
بمیر، بمیر ای شمعِ قصیر! زندگی چیزی نیست مگر سایه‌ای رَونده وُ گذرا وَ بازیگری بینوا که ساعتی از عمرِ خویش را با تَبختُر؛ جوشان و خروشان بر روی صحنه می‌خرامد وَ بِشور وُ هیجان می‌آید وَ از آن پس دیگر آوایی از او به گوش نمی‌رسد. افسانه‌ای است پُر از هیاهو وُ خشم وَ غضب که دیوانه‌ای آن را گفته وُ هیچ معنی ندارد. / شکسپیر. نمایش‌نامه‌ی مکبث. پرده پنجم.
امشب به تماشای این نمایش نشستم
و چقدر غرق شدم در شجاعت شما در اجرای این نمایش.
نقاط ضعفی هم بود که بیشتر ناشی از جوانی بازیگران ولی آن‌قدر این نمایش زیبا و تاثیر گذار و پر مغز و با اشارات و استعاره های به جا و مناسب و فرم و محتوای فکر شده بود که جز تحسین چیزی نمیشه گفت.
به نظرم تک به تک مردم باید این نمایش رو ببینند، نه تنها ببیند که بشنوند و تفکر کنن.....
ده دقیقه پایانی طوفانی بود
و یک جمله ( البته که این نوع جملات امشب زیاد بود ولی این یکی از همه بهتر) که شب من رو ساخت برای ساعت ها فکر کردن و قلم فرسایی:

مملکتی که حاکمانش پشت در پشت مستبد بودن، مردمش یا نادان(زودباور و فریبخور) میشن و یا طماع و دروغگو.......
امشب فرصتی دست داد تا همراه خانواده و دوستان خوبم به دیدن این نمایش بشینم و بعد از سپری کردن یک هفته سخت و پر تنش و استرس مجالی شد برای لختی فراموشی و لبخندی بر لب....
نمایش مفرح و شادی بود
بازی ها بسیار محکم و قوی
شخصیت پردازی های خوب
انتخاب بازیگر متناسب
کارگردانی بسیار عالی که حتی برای جزئیات در این صحنه شلوغ فکر و طراحی داشت
طراحی صحنه و لباس ... دیدن ادامه ›› خوب و مناسب
نور خوب
اما.......
اما حسرت خوردم که این بازی های خوب و کارگردانی خوب چرا این داستان ضعیف؟ قصه نخ نما شده به سبک داستان های لاله زاری.
داستانی هم نام اثری از غلامحسین ساعدی ولی خیلی سطحی
البته که برای ایجاد فضایی مفرح و شاد خوب بود و حتی بسیار خوب....
لحظاتی به شادی می گذشت اما مخاطب را به فکر وا نمی‌داشت (حتی در خصوص موضوع ارث و وارث و... یا حتی مسئله حق زنان و مردسالاری جامعه) بیشتر مخاطب منتظر گرفتن خنده بود تا دریافت جمله و تمثیلی برای اندیشیدن.‌‌‌...
تمام شخصیت های داستان (اعضای خانواده) به شکل اِگزَجره ای درگیر رازهای مگو و کلاه برداری از هم بودند طوری که به یاد نمایشنامه‌ی کذایی از شکسپیر افتادم. طوفان! جایی که مابین خشم دریا و زیر حجم جادوها اریئل می‌گوید : جهنم خالی‌ست؛ تمام شیاطین همین‌جا هستند!!!
البته که همیشه معتقدم آدمیزاد شاکله ای است که در نقص ادراک و تزلزلِ برداشت معنی میشه! هیچوقت، در برخورد با یک اثر فلسفی، علمی، هنری و... نباید فکر کنیم همه چیز رو فهمیدیم. نرسیدن! بزرگترین نعمت ماست. که بهمون انرژی میده برای بیشتر دویدن؛ بیشتر خواستن؛ بیشتر فهمیدن. پس این نوشته هم حاصل دریافت ناقص من است.
ممنون که مارو به تماشا نشستین🙏🌹
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
خیلی ممنونم که وقت و هزینه خود را برای تماشای خانه روشنی گذاشتید. ممنون بابت اشتراک گذاری نظرتان با ما
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
🙏❤️
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید