فهم ادیسه
-------------
این اثر بنابر گفته نویسنده اش نمایش ویرانی است که این ویرانی با تفسیر رستگار میشود. این رستگاری اما به چه معنا است ؟
آیا رستگاری این اثر به معنای رهایی بیننده از اضطراب و تنش حاصل از نفهمیدن آن است؟ که اگر چنین باشد این اضطراب خود ویران کننده است. در واقع مخاطب میکوشد تا ارتباط معنایی مشخصی بین تصاویر و دیالوگها بیابد تا باقی نشانه ها را حول معنایی که "پیروزمندانه برای خودش ترسیم کرده" قرار دهد تا تفسیر اثر برایش ممکن گردد. بارقه هایی از تفسیر پذیری اثر در ذهن مخاطب، اضطراب ناشی از نفهمیدن آن را فرو می کاهد. اینجاست که همه چیز رنگ و بوی آشناتری به خود میگیرد و بیننده را در تجربه نمایش با خالقان آن اثر شریک میکند.
اما آیا واقعا این اثر تلاشی در جهت "ایجاد تفسیری منسجم" در ذهن مخاطب
... دیدن ادامه ››
کرده است ؟
به نظر من در این نمایش ما با "تلی از نشانه ها" روبروییم که طبیعتا هر یک میتواند بنابر هدف مشخصی در آن گنجانده شده باشند اما این انبوه نشانه ها که شاید قرار است به لایه لایه کردن آن بیانجامد و یا مخاطب را به نقطه مشخصی هدایت کند در موارد بسیاری به سردرگمی اش می افزاید و تمرکز بیننده را نشانه میرود. این عدم تمرکز که معمولا با سپری شدن دقایقی از شروع هر نمایشی کمرنگ و کمرنگ تر میشود در اینجا با جلو رفتن نمایش بیشتر میگردد. چرا که مخاطب به دنبال یافتن خط سیر اصلی کار و یا "ساختن یک مفهوم و یا موضوع مشخص برای خویشن " است که اگر در ترسیم خط سیر نمایش و یا یافتن مفهوم اصلی کار توفیقی نیابد نمایش از یک جا به بعد برایش به تصاویر بی ربطی می ماند که به هنگام انتظار در مطب دندانپزشکی از منیتور آن محل پخش میشود و او ناچار است تا به آن چشم بدوزد تا نوبتش فرا رسد. اما من در اینجا چون تجربه دیدن چند اثر از کارگردان این نمایش را از سر گذرانده ام تا انتها صبر می کنم که شاید معجزه ای رخ دهد و کارگردان التفاتی به مخاطبانی کند که نظری مشابه من داشته اند. معجزه ای که چه دیر اتفاق می افتد و به گمانم در 10 دقیقه پایانی، آن دیالوگها چراغ راهی میشود ( از نوع کم نورش) برای فلش بک به آن همه نشانه و دیالوگهایی که دیگر اثر کمتری از آنها در حافظه باقی مانده اما ظاهرا نمایش خود را متعهد به دادن کلید واژه ای پر رنگ تر از آنچه در ذهن خود میگذرد به مخاطب نمی داند. شاید دوستان به کلید واژه های متعددی اشاره کنند که در خلال نمایش بارها به آنها اشاره شد مانند "توقف زمان بر روی ساعت یک و نیم" که نشان از بی زمان بودن اثر دارد اما به نظرم تعدد موضوعاتی نظیر "جهان خیالی"، "جهان های موازی"، "سیطره خدایان بر زندگی انسان"، "افزودن دو اولیس دیگر به داستان" و .... اینها همگی موضوعاتی بودند که میشد به تنهایی تم اصلی کار را تشکیل دهند که به اینها اضافه کنید"ابعاد روانشناختی شخصیتها"، "یافتن ارتباط این نمایش با اصل داستان اودیسه"، "یافتن روابط افراد با یکدیگر"، "وجود المانهای امروزین در بستری از دیروز" و غیره را.....که اینها همگی منجر به تداخل ادراکی در معنای این اثر می گردد و هر سناریویی را که قصد شکل گیری در ذهن دارد با انباشت نشانه ها در دقایق آتی و تداخل موضوعات به محاق می برد.