در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عمار عاشوری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:43:00
 

بازیگر

 ۲۲ آبان ۱۳۶۳
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آقای عاشوری استادی مهربان و بازیگری حرفه ای است
من در کنار ایشان افتخار میکنم هنرجو ایشان و گروه کوانتوم هستم
میثم محمدی و امیرمسعود فدائی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
🔴
"میگن اون کسی که تیغ رو اختراع کرد دنبال ساختن یک جامعه آرمانی بوده..."
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
♦️♦️♦️

به خاطر اون من 3650 روز با چشم باز ـ باور می کنید ـ با چشم باز نگهبانی دادم. با خودم کاری کردم که دیگه نمی تونم استبداد کنم
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
بیا نزدیکتر تا سلاخی کردن رو بهت یاد بدم
آرش دادگر......
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
ابرشیر
نه متاسفانه ... نه به هیچ یک......
آقا رو حساب از اودیسه نباید خوشت میومد؟!
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
آقا رو حساب از اودیسه نباید خوشت میومد؟!
نظر کامل من درباره ادیسه که در اردیبهشت 95 نوشتم می تونی بخونی
https://www.tiwall.com/wall/post/149918
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
این نمایش پیش از این در جشنواره فجر با نام ( مدرنیته، اورست، یا چه کسی فرمانده را کشت؟ ) در سالن سمندریان مجموعه ایرانشهر به صحنه رفت که در اجرای عموم نسبت به جشنواره تغییرات زیادی انجام شده است.
اگه کسی از دوستان این نمایش رو در جشنواره دیده نظرشو بفرماید لطفا!
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
اگه کسی از دوستان این نمایش رو در جشنواره دیده نظرشو بفرماید لطفا!
جناب فتحیان گویا تغییرات زیادی داشته.
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
اگه کسی از دوستان این نمایش رو در جشنواره دیده نظرشو بفرماید لطفا!
من دیدم جناب فتحیان، متوسط بود برای من، ولی پتانسیل خوب شدن هم داشت به نظرم، امیدوارم با تغییرات صورت گرفته کار خوبی رو شاهد باشیم
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
نمایش «پیش از کشتن» به کارگردانی آرش دادگر از هفته دوم مرداد در تماشاخانه شهرزاد روی صحنه می‌رود.

آرش دادگر بازیگر و کارگردان با سابقه تئاتر درباره جدیدترین فعالیت خود در عرصه تئاتر، به تئاتر آنلاین گفت: نمایش «پیش از کشتن» جدیدترین کار گروه تئاتر «کوآنتوم» است که توسط شهرام احمدزاده و بر اساس «اورستیا» اثر آیسخولوس نوشته شده و دراماتورژی، طراحی و کارگردانی این اثر نیز بر عهده من است.

وی که پیش از این و در سال ۹۷ نمایش «او» را در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه برده بود، درباره روند تولید نمایش «پیش از کشتن» یادآور شد: حدود یک سال و نیم زمان صرف تولید نمایش «پیش از کشتن» شد و ۶۰۰ ساعت تمرین برای این نمایش داشتیم. بهمن ۱۴۰۰ «پیش از کشتن» را در جشنواره تئاتر فجر روی صحنه بردیم که البته با تغییرات زیادی نسبت به جشنواره، اجرای عمومی ... دیدن ادامه ›› می‌شود.

دادگر با اشاره به اینکه «پیش از کشتن» به صورت کارگاهی شکل گرفته، درباره گروه بازیگران نمایش گفت: امین طباطبایی، عمار عاشوری، امیر رجبی، ندا حبیبی، الهام ابنی، آبان زارعی، سعید راستی، شیرین صفایی، مهراب رستمی، آیت بی‌غم، هانیه مهری، سید شهاب‌الدین خاضع‌حق، یونس افسری، مینا امامی، مهدی سلطانی، هانیه موسوی، محمد خدایی و خودم در این نمایش به عنوان بازیگر حضور داریم.

نمایش «پیش از کشتن» به انتقامی خانوادگی می‌پردازد؛ اعضای یک خانواده به دنبال گرفتن انتقام از یکدیگر هستند.

«کالون و قیام کاستلیون»، «صبحانه برای ایکاروس»، «شاه لیر»، «هملت»، «اودیسه ۲۰۲۰» و «اسب» از جمله آثاری هستند که پیش از این آرش دادگر در مقام کارگردان تئاتر به صحنه برده است.

لینک خبر: https://www.mehrnews.com/news/5545849/%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D9%86-%D8%A2%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF-%DB%B6%DB%B0%DB%B0-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA-%D8%AA%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش پیش از کشتن i
خلاصه نمایش:

آگاممنون برای پیروزی در جنگ تروا، مجبور می شود دختر خود، ایفی ژنی را قربانی کند. مادر آن دختر (کلمنتسترا) پس از بازگشت فاتحانه آگاممنون از جنگ ۱۰ ساله، شوهرش را در وان حمام با تبر به قتل می رساند. سالها بعد الکترا و اورست (فرزندان دیگر خانواده) به انتقام قتل پدرشان، مادر خود را به همراه معشوقش (آگیستوس) می کُشند.
این اثر روایتی است نو و چند زمانی از داستانی کهن
الان شما کل نمایش رو گفتین؟ :(
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
عمار عاشوری (ammarashoori)
امیرمسعود فدائی
آقا تو برگهٔ نمایش تاریخ جدید گذاشتن، نوشتن ۲۸ مرداد، مورد تأییده؟! من در اقصی نقاط وجودم عروسیه الآن😊😊
جدیدا ظاهرا همه چی بستگی به فروش داره. می گم جدیدا چون از سال 99 دیگه اجرایی نداشتیم. اگه استقبال بشه تا اون تاریخ تمدید می کنن. خیلی در جریانش نیستم چون تو گروه اجرایی این کار نیستم.
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
عمار عاشوری
فرزاد جان درست می گی چون از بخش خلاصه کپی کردم اینجوری شد ولی داستان مشخصه داستان جدیدی نیست البته روایتی که انجام شده کاملا متفاوته. این کار برداشت آزاد از اون داستانه. به همین دلیل تصمیم گرفته ...
درسته آقا عمار جان ، پاینده باشی 🙏🌸🙏
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
نمایش اسب به پایان رسید. سپاس از همه شما دوستان که با نظراتتان ما را یاری کردید.
کاش دوره اجرا طولانی تر بود و حداقل یک بار دیگرهم میشد این کار و دید.
جناب عاشوری مهر ماه سعادت دیدن نمایش مکبث فریز رو از گروه کوانتوم خواهیم داشت؟
۱۹ اسفند ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
نمایشنامه اسب قاتلین نوشته رضا گشتاسب منتشر نشده
۲۲ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
اثر پروانه بر دوش «اسب» قاتل
نویسنده: احسان صارمی

آرش دادگر از نمایش «هملت» تا «اسب»، به نظر در حال جست‌وجوی یک چیز است و آن چیزی است اندر ... دیدن ادامه ›› میانه جهان او نمی‌تواند آن را بیابد و بیانش کند؛ پس مدام در حال پرسش است. فقدان پاسخی قاطع بر این پرسش موجب شده است که حرکت آرش دادگر در آثار اخیرش در نمودار نوسانات، شدیدتر و شدیدتر شود. همه‌چیز به سوی هرج و مرج پیش می‌رود. مخاطب با جهانی روبه‌رو می‌شود که مدام در حال از هم پاشیدن است و از انفجار در ساختار نمایش‌ها مشهود است.

در سه سال گذشته دادگر چهار نمایش روی صحنه برده است که یکی را دوبار اجرا کرده است و یکی دیگر بازسازی اجرایی قدیمی. «هملت» نسخه‌ای پست‌مدرن از شاید مهم‌ترین نمایشنامه جهان است که در آن داستان شاهزاده غمگین و فیلسوف دانمارک از هم پاشیده شده است. هملت با شلوارک جین و شیطنت‌های روی صحنه‌اش که مدام با کاغذها ور می‌رود و نمی‌تواند کتاب‌ها و روزنامه‌ها را از چنگ پولونیوس نجات دهد، همواره از این رنج می‌برد جهانی پیش‌رویش از آن کیست. او رنجور و رنجیده از آن است که برای این جهان نمی‌تواند خدایی متصور باشد و مقام خدایی نیز از او سلب شده است. او دیگر انسانی در عصر پر طمطراق روکوکوی شکسپیر نیست که انسان را به مرکز عالم هستی سوق می‌داد. او هملت قرن آتش و خون است.

دادگر سپس با بازخوانی دوباره نمایشنامه حمیدرضا نعیمی، «کالون و قیام کاستیلون» را در ایرانشهر روی صحنه برد. نمایشی که در آن مرد خدا علیه مرد خدا می‌ایستد تا دریابد حقیقت چیست. کاستیلون (با بازی آرش دادگر) کشیشی علم‌دوست در میان کتاب‌هاست و در مقابل کالون، کشیش راست‌کیش هلندی می‌ایستد و او را مستحق حکومت الهی برساخته‌اش نمی‌داند. کاستیلون در راه کشف حقیقت و شک در باب خدای کالونی قیام می‌کند.

آرش دادگر در سومین گام به سراغ اولیس می‌رود و برای خودش اودیسه‌ای تئاتری ترتیب می‌دهد. نمایش سه برش از سه اولیس است. هر یک از اولیس‌ها وجهی از اولیس اصلی به حساب می‌آیند. اولیس نخست، اولیس خانواده‌دوست است و این همان وجهی است که اولیس را از تروا تا ایتاکا همراهی می‌کند. اولیس دوم، مردی است اسیر دست سفر، بسته به ستون‌ها و مغروق در اقیانوس منجمد شمالی و این وجه دیگری از اولیس است که به نفرین پوزئیدون اسیر دریاست. سومین اولیس که نقشش را شخص دادگر ایفا می‌کند، دانشمندی است مشکوک به واقعیت جهان و در پی حقیقت هستی. این وجه، وجه خردمندانه اولیس است، همان چیزی که او را به ساختن اسب چوبی ترغیب می‌کند. با این حال این اولیس نیز همچون کاستیلون و هملت در وجود خدا شک می‌کند و نمی‌داند آنچه حقیقت است امری ملموس و محسوس است یا آنکه همچون جهان کوانتومی قرن‌ها و قرن‌ها در خفا.

با چنین ذهنیتی شاید «اسب» پروژه‌ای خاص برای گروه کوانتوم و آرش دادگر نباشد؛ اما اگر دقت کنیم می‌بینیم این اساطیر برآمده از تاریخ در این سه سال گذشته آشفته‌تر و آشفته‌تر شده‌اند. «اودیسه» دادگر در زمان اجرا به پروژه‌ای ناموفق بدل شده بود. نمایش نتوانسته بود هواداران «هملت» را اقناع کند. می‌شد دید که از «اودیسه» تا «اسب» دادگر محتاط شده است. بازگشتش با «هملت» گواه بر این مساله بود، نمایشی که شبحی از نمایش نخست او بود.

«اسب» در این بزنگاه بازگشت به مسیر اصلی است؛ اما با دادگر آشفته‌تر و درگیرتر با آن پرسش ابتدایی. او در جست‌وجوی چیزی است که نمی‌داند چیست و «اسب» همه این ندانستن‌ها را یک‌جا دارد. اولین گام اقتباس از یک نمایشنامه‌ است، امری که چندان مرسوم نیست. نمایش رضا گشتاسب که نخوانده‌ام بدل به یک فرادرام شده است. فرو ریخته و از هم پاشیده با شخصیت‌های گاه‌به‌گاهی که می‌آیند و می‌روند. آنان نمودی بر عدم قطعیت هستند. با توجه به شناختی که از رضا گشتاسب و متونش دارم، شاید این آشوب در دل «اسب قاتلین» نیز نشسته باشد.

کش با بازی آرش دادگر، نویسنده‌ای است که از رابطه زنش با دوست صمیمی‌اش آگاه و این موجب هرج و مرجی شده است. در پی این آشوب او می‌کشد و می‌پرسد و از چنگ قانون می‌گریزد؛ چون قانون برای او معنایی ندارد. او شک دارد و قانون به عنوان نماد قطعیت، در جهان قطعیت‌زده کش، مشروعیت خودش را از دست داده است. با این حال کش آزاد نیست و اسیر پرسشی است که نمی‌داند چیست؛ اما برخلاف دیگر شخصیت‌های دادگر صریح‌تر می‌پرسد که آیا خدا وجود دارد. با این صراحت دادگر در مقام فیلسوف به جهانی پیشاکانتی پرتاب می‌شود.

با این حال «ماتی»، همان رقیب عشقی که به ضرب گلوله «کش» کشته شده است و به عشق سابقش دست‌درازی کرده است، پس از هر بار خروجش از جهنم می‌گوید: «کش! هر چیزی که در مورد جهنم می‌گفتند درسته. » آیا ماتی می‌تواند نمادی بر قطعیت جهان باشد؟ باید بدانیم او کسی که «لورا» را اغوا کرده است و برای اغواگری و رفتار توأم با خیانتش، نیازمند خرده‌ شیشه است، چیزی که گویا کش از آن بی‌بهره است. او صرفا پنهان می‌کند و حرف نمی‌زند؛ چون چیزی برای گفتن ندارد. او در برابر پرسش، پاسخی الکن دارد.

هر چه نرسیدن به پاسخ برای دادگر در مقام هنرمند طولانی‌تر می‌شود، جهان نمایش‌های او نیز آشفته‌تر می‌شود و در مقابل آثار او شخصی‌تر می‌شوند. این مهم با ورود شخص دادگر در قالب فیزیکی‌اش در آثار نمود بیشتری پیدا می‌کند. کاستیلون شاید نامش در دل نمایش بوده باشد؛ اما سهم او از نمایش اندک است. در «اودیسه» دادگر تنها یک سوم نمایش را در اختیار دارد؛ اما در «اسب» او مرکز است. مرکزی که کمی به حاشیه رانده شده است. به میزانسن باید توجه کرد. او پشت به تماشاگر است. عمق را از آن خود می‌کند و ما جهان را از ورای او می‌بینیم و گاهی در کنار او. با این حال کش یا همان دادگر هیچگاه با مخاطب رودررو نمی‌شود؛ چون قرار است ما با او همذات‌پنداری کنیم؛ اما تا چه اندازه؟ آیا مخاطب نیز همچون دادگر بدین آشفتگی نائل شده است؟ آیا برای مخاطب پرسش‌های پیشاکانتی مطرح است؟ آیا او می‌اندیشد که خدا هست یا نیست؟ آیا او خود را مرکز جهان هستی می‌بیند؟

پاسخ این پرسش نیز همانند همان چیزی است که گویی دادگر نمی‌داند و در پی آن است تا بیابد. این فقدان پاسخ برای برخی به مفهوم موقعیتی اگزیستانسیالیستی است که در آن مهم وجودی است که می‌اندیشد و این سوژه آگاه از ناآگاهی خود رنج می‌برد؛ پس در هرج و مرج و آشفتگی اسیر می‌شود و آنچه در نهایت برایش می‌ماند، رویایی است که در ذهن – دلالت بر سوژه‌بودگی او – می‌پروراند. برای کش این رویا اسب است؛ اما به نظر نگارنده وضع برای کش به نحو دیگری رخ می‌دهد. به نظر می‌رسد این عدم‌بودگی محصول وجودگرایی نیست؛ بلکه برآمده از نظریه آشوبی است که جهان علم را سال‌ها درگیر خود کرده است. نظریه آشوب در ساده‌ترین فرم خود با اثر پروانه‌ای شناخته می‌شود. در نظریه آشوب آغاز و پایان هر کنش و واکنش فیزیکی و علمی مشخص است؛ اما آنچه در این میانه رخ می‌دهد تا چیزی آغاز کند و در نهایت پایانی یابد، نامعلوم است. همانند اصطکاک که هیچگاه قابل اندازه‌گیری نیست. در نظر داشته باشید که نام گروه نمایشی دادگر کوانتوم است که اشاره به یک بخش مهم از فیزیک دارد.

«اسب» محصول این آشوب است. آغازی دارد و پایانی می‌بینید؛ ولی آنچه این دو نقطه را به یکدیگر متصل می‌کند غیرقابل اندازه‌گیری است. چرایی وجود این عدم نیز در همان کوانتوم نهفته است: اصل عدم قطعیت. اصلی فیزیکی، محصول اندیشه هایزنبرگ، دانشمند شهیر و اندک بدنام آلمانی. در «اسب» نیز همه‌چیز در عدم قطعیت به سر می‌برد. همانند شخصیت‌هایی که نمی‌دانیم چه هستند و مدام زمان را بر هم می‌ریزند. مکان را به سخره- در معنای دقیق کلمه‌اش - می‌گیرند. ماتی را به یاد آوریم که مدام زنده می‌شود یا میان جوانی و میانسالگی در تکاپو است.

«اسب» محصول آشوب دادگر است. شاید دلیل کار کردنش با گروهی جوان و نبودن حسام منظور و امین طباطبایی همین باشد. دادگر در مرحله فرو ریختن است تا شاید از برساخته این ذهن منفجر شده، «هملت» دیگری ظهور کند. باید منتظر نشست.

http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?News_Id=98223
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
زمان انتقام سختی از ما می گیرد
گفت و گوی «اعتماد» با آرش دادگر، کارگردان نمایش «اسب»

نویسنده: بابک احمدی

آرش دادگر با نمایش «اسب» تجربه ای تازه پیش روی تماشاگر می گذارد. درک جهان چند بعدی روی صحنه تئاتر که در مسیر کاری گروه تئاتر کوآنتوم اتفاقی متفاوت است. دادگر در نمایش «اودیسه» نیز شمایی از این رویکرد را نشان داده بود، اما این ایده حالا بیش از گذشته به تکامل نزدیک شده است ولی گروه از یک مساله رنج می برد. مساله استقرار در یک محل ثابت که ادامه روند مورد نظر و رسیدن به بالندگی را با چالش مواجه می کند. فروپاشی رویا ناشی از کاستی ها و نقصان هایی اینچنین که موجب می شود هنرمند به سختی امکان عزیمت از نقطه ای به نقطه دیگر را به دست بیاورد. دادگر برای اجرای نمایش «اسب» ماه ها با گروهی از هنرجویان جوان تمرین کرده و این چرخه ای است که برای چندمین بار تکرار می شود. ایفای نقش با کیفیت هنرجویان جوان ناشی از همین رویکرد است اما اجراء در سوله ... دیدن ادامه ›› کارگاه دکور تالار حافظ قطعا در شان تلاش های این جمع پرشور نیست. با دادگر درباره نمایش «اسب»، رویاهای از دست رفته اش و آرزویی که در سر دارد به گفت وگو نشسته ایم که در ادامه می آید.

گروه تئاتر کوانتوم رویکرد مشخصی در زمینه دراماتورژی دارد. شما در تجربه های گذشته سراغ نمایشنامه ها و متن های شناخته شده رفتید که مخاطب تا حد زیادی با آنها آشنا بود اما نمایشنامه «اسب» چندان شناخته شده نیست و این می تواند تا حدی چالش برانگیز باشد. چطور شد این متن را انتخاب کردید؟
همانطور که گفتید این تجربه در گذشته وجود داشت اما در نمایش «اسب» تکامل پیدا کرده است. این اتفاق اولین بار سال 82 روی نمایشنامه «آژاکس» رقم خورد و سپس سراغ متن ریموند کارور رفتیم. بعدا در «مکبث» هم تلاش کردیم جنبه ای متفاوت از شخصیت را به نمایش بگذاریم که برای تماشاگر چندان شناخته شده نبود. در ارایه کاراکترها هم همین رویکرد متفاوت وجود داشت، البته شاید بخواهم این نمایش را دوباره اما این بار با رویکرد جدید روی صحنه بیاورم. رضا گشتاسب سال 91 متن «اسب قاتلین» را به من سپرد ولی به زمان نیاز داشتم تا جهانش را کامل پیدا کنم. نسخه اول دراماتورژی همان سال ها توسط آقای تاجدین نوشته شد اما به مرور دو نسخه دیگر بیرون آمد. در نسخه سوم دیگر با یک برداشت آزاد از «اسب قاتلین» مواجه بودیم که همان هم در تمرین ها تغییر کرد. تا زمان برگزاری جشنواره تئاتر فجر سه ماه چیزی حدود 450 ساعت تمرین کردیم که از روزی چهار ساعت آغاز شد تا به هفت ساعت، هفت روز هفته رسید. متن در همین مرحله نیز تغییر می کرد و من حتی چهار صحنه را کنار گذاشتم و چیزهای دیگری جایگزین شد. شرایط به این سو رفت که ما به جهانی نزدیک به صددرصد سوررئال برسیم و به نوعی کاملا از جهان متن گذر کنیم.

گروه قصد داشت به چه چیز برسد؟
مقصود این بود که تماشاگر را از شنیدار به دیدار وادار کنیم. چون تماشاگر ایرانی به شنیدن عادت کرده و همین عامل موجب شده همه چیز راحت الحلقوم شود. می گوید برایم قصه بگو و من زحمتی نکشم. مساله ای که بدنه تئاتر و کارگردانی ایران را با صدمه مواجه کرده و همه نمایش ها به هم شبیه شده اند. همه ما در جاده فرعی هستیم. انسان پنج حواس دارد که دنیا را با آنها می شناسد و ممکن است همین پنج حس هم ما را به اشتباه بیندازند. بنابراین وقتی شما تماشاگر را به گوش تبدیل می کنید، یعنی فقط یکی از حواسش کار می کند چطور انتظار دارید حس برترش به کار بیفتد و پردازش کند؟ چطور قرار است نشانه ها را دریابد و به دال هایی که در اختیارش می گذارید برسد؟ سهم تماشاگر چه می شود؟ ما او را به یک ناظر صرف تقلیل داده ایم ولی من علاقه دارم مخاطب به مشارکت وادار شود: در نتیجه به پیچیدگی متهم می شوم. در این مواقع پاسخ می دهم مگر جهان چیز ساده ای است؟ اگر جهان ساده بود که انسان مشکلی نداشت و از روز اول غارنشینی نداشتیم. جهان برای ما پیچیده است چون درک درستی از پیرامون نداریم و هرقدر این درک را بسته تر کنیم همه چیز پیچیده تر می شود. این عادتی است که به تماشاگر می دهیم، درحالی که او نیز سهم دارد و باید دنبال سهم خود برود. لذت چیزی شبیه یک تفریح ساده مبتذل دور همی سرگرم کننده نیست. لذت از دانایی چیزی شبیه علم است. شاید برای دیگران مطلوب نباشد ولی من می گویم باید تماشاگر را با خوراک دیگری هم آشنا کنیم و علاوه بر گوش، روح و مغزش هم تغذیه شود. باید تئاتری خلق کنیم که منجر به گفت وگو شود، آن هم درباره سطحی از آگاهی و نه داشته های از پیش معین.

تماشاگر ایرانی در سال های اخیر تا حدی با آثار خارجی به ویژه آلمانی مواجه شده که این رویکرد در دراماتورژی را به کار گرفتند. نمایش «هملت» شما هم در ایتالیا مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت، اما مساله اینجا است که آنها از یک سنت تئاتری پیروی می کنند. ما آن سنت را پشت سر نداریم و می خواهم بدانم شما چطور به این شیوه تئاتری رسیده اید؟
آنها برای اینکه سنت تئاتر بتواند نفس تازه ای بکشد اصلا پول پرداخت می کنند و دنبال هنرمندانی هستند که تجربه های جدید را جست وجو می کنند. جست وجوی جدید هم برای شان به این معنا نیست که اصلا آمده ایم سنت را از بین ببریم. می گویند اینها راه هایی برای تنفس سنت است، ولی برخلاف آنها ما در ایران هر کار تازه ای را به معنای نابودی گذشته در نظر می گیریم و تاریخ تئاتر را به قبل و بعد از خودمان تقسیم می کنیم. من حاصل آن چیزی هستم که تا امروز انجام داده ام و اگر به تکامل نرسیده باشم به هیچ دردی نمی خورم. در این حالت یک کارگردان مکانیک هستم، چون برای کارگردانی چند سطح قائلم: مکانیک، تکنسین، استراتژیست و طراح یا هنرمند. الان تعداد زیادی کارگردان- مکانیک و تکنسین در ایران داریم. یعنی تماشاگر حتی می تواند ورود و خروج بازیگر در صحنه یا محل نور را حدس بزند. فقط داستان ها تا حدی با هم تفاوت دارند و این بازیگرها هستند که سروری می کنند. تماشاگر برای دیدن بازیگر و چهره های دوست داشتنی اش به سالن می آید، نه برای مواجه شدن با متن و کارگردان. چرا؟ چون همه چیز تکراری شده و تنها بازیگرها شخصیت های متفاوت به نمایش می گذارند. به همین دلیل هم می بینیم اگر بازیگری خودش را در چند نمایش تکرار کند و دست یافتنی باشد، فراموش می شود. در این وانفسا شما باید تلاش کنید متفاوت باشید: مثل آنچه برشت انجام داد. من تلاش می کنم از برشت بیاموزم که دید یک چیز در تئاتر آلمان اشتباه است و تلاش کرد آن امر غلط را تغییر دهد.
برشت در کنار خودش افرادی مثل والتر بنیامین، تئودور آدورنو و هورکهایمر را می دید. آلمان در حال تحول بود، اروپا تجربه جنگ جهانی اول را پشت داشت و درگیر جنگ دوم بود. کشورها در حال پوست اندازی بودند، بی وطن ها صاحب وطن می شدند، کتاب سرمایه مارکس آثار خودش را به جا می گذاشت و از سوی دیگر ماشین سرمایه داری می کوبید و پیش می آمد. برشت در این شرایط قصد داشت بگوید تماشای تئاتر، تفریح یا پر کردن ساعات فراغت نیست، شوآف فخر فروشی یا محل ارایه مد و تازه کردن دیدار نیست.
هنرمند تئاتر برای رسیدن به این مرحله باید به علم رجوع کند و تا جایی که امکان دارد به علوم سرک بکشد. پیش از همه خودش باید به درک جدیدی از جهان پیرامون برسد و برای رسیدن به این مقصود به کشف و آزمایش نیاز دارد که در پروسه تمرین اتفاق می افتد. وقتی شما تمرین تئاتر را از بین ببرید دیگر هیچ چیز ندارید. من از برشت یاد گرفتم که بومی فکر و جهانی عمل کنم.

حتی برشت هم به سرگرم شدن مخاطب در سالن تئاتر تاکید داشته و قرار نبوده چیزی را به زور حقنه کند.
اصلا سرگرمی همین است. سرگرمی یعنی میزانی از دانش و فهم، نکته ای که در نمایشنامه «گالیله» به آن برمی خوریم. اگر قرار باشد تئاتر قصه تعریف کند کتاب این کار را خیلی بهتر انجام می دهد. تئاتر نباید به سمت شاخصه هایی حرکت کند که مدیوم های دیگر مثل سینما و ادبیات بهتر انجامش می دهند. تئاتر راه خودش را می رود.

تمام این صحبت ها نشان می دهد ایده هایی دارید و برایش مطالعه می کنید. تجربه های سال های اخیرتان هم به ما می گوید برای تئاتر کیسه ندوخته اید. لازمه بارور شدن این ایده ها استقرار گروه در یک محل معین است. خودتان برای مستقر شدن گروه فکری کردید؟
در کشورهای دیگر شهردار به هنرمند خود، یکی مثل یوجینو باربا می گوید بیا ما یک زیرزمین داریم که می توانیم به شما بدهیم و ساختمانی را در اختیار گروه می گذارد تا مستقر شود. شما ببینید وقتی این اتفاق برای باربا رخ داد چند سال داشت؟ از همان زمان می دانست اگر تلاش کند و به راهش ادامه دهد، در نهایت به مقصود می رسد. من الان 18 سال است کارگردانی می کنم، 18 سال است تلاش و صبر کرده ام ولی امروز همچنان جایی برای استقرار ندارم. قرار هم نیست دست به دامان کسی بشوم که بیاید و در یک امر فرهنگی مشارکت کند. چون می دانم مشارکت کردن یکی، به معنای دخالت است. چون سرمایه می گذارد و باید برایش سود داشته باشد. از همین جا دخالت ها آغاز می شود. آن هم در مملکتی که فرهنگ، سودآور نیست. شما به نقش مدیر هنری در جهت دهی به سلیقه مخاطب در آلمان اشاره می کنید؟ مدیران وقتی به تماشای نمایش من می نشینند طوری رفتار می‎ کنند که گویی همان کمک هزینه اندک را هم به ته چاه ریخته اند. چرا؟ چون نمی توانند با نمایش من به مدیران بالادستی پز بدهند. چون مسوولان ما انقدر سطح سواد تئاتری پایینی دارند که حتما باید یک نمایش سرراست ببینند تا قضیه را متوجه شوند. این دیگر تئاتر نیست.
من از هر دو طرف بریده ام. چرا در سینما گروه «هنر و تجربه» تاسیس می شود و برایش سوبسید پرداخت می کنند ولی در تئاتر خبری نیست؟ چرا برای سینمایی که فقط و فقط در تهران معنا دارد سازمان تشکیل می دهند ولی تئاتری که به دورافتاده ترین روستاهای ایران هم راه پیدا کرده در حد یک اداره کل باقی مانده است؟ اداره کلی که حتی بودجه اش دست خودش نیست و امکان برنامه ریزی ندارد. اینجا می شود از مدیر فرهنگی انتظاری داشت؟

به همین دلیل گروه تغییر کرده و با نسل جدید بازیگرانی که آموزش داده‎اید کار می‎کنید؟
بله، مدام گروهم را از دست می دهم و دوباره و چندباره همه چیز از صفر شروع می شود. تا چه زمان می توانم به این شکل ادامه دهم؟ به همین دلیل تصمیم دارم نمایش تجاری کارگردانی کنم بلکه بتوانم هر دو سال یک بار یک نمایش تجربی هم روی صحنه ببرم. به هرحال بازیگر علایق خودش را جست وجو می‎کند و از جایی به ثبات نیاز دارد. اصلا در گوشش می خوانند با من کار نکند، یا تبریک می‎گویند که: «از وقتی با دادگر کار نکردی، دیده شدی». یکی نیست بگوید چرا سر هیچکس به کار خودش نیست. قطعا همه به فکر منافع خودشان هستند، البته من هم رویاهای خودم را دارم ولی نمی خواهم به رویاهای دیگران دستبرد بزنم. چون وقتی رویاهای دیگری را بدزدم تبدیل به هیولا می شوم.

این «رویا» که از دست می رود با پر رنگ شدن نقش شخصیت سانسورچی در نمایش «هملت» به چشم می آید. مساله در نمایش «اسب» پررنگ تر شده و با نویسنده ای مواجه هستیم که گویی به خلوتی رانده شده و با آشفتگی های ذهنی اش دست به گریبان است. اینجا چقدر با حدیث نفس آرش دادگر مواجهیم؟
یکی از کارهای مان حذف کردن است و فکر می کنیم با حذف یک نفر یا یک مساله، کل ماجرا حل می شود. وقتی شرایط به سمت و سویی پیش می رود که این حذف در اندیشه هنرمند رخ می دهد و او پیشاپیش ایده هایش را حذف و لحظات را از خودش دریغ می کند، همه چیز از دست رفته است. تصور می کند با این کار زمان را تحت سیطره درمی آورد درحالی که متوجه نیست، زمان انتقام سختی می گیرد. این ما بودیم که هیچ وقت اجازه ندادیم «اسب» به جنگل برسد! پس اگر امروز شاهد از دست رفتن همه چیز هستیم کسی جز خودمان مقصر نیست.

روی انتقاد شما به آرش دادگر است یا جامعه؟
من از جامعه جدا نیستم. قطعا در آتن هیچکس از سقراط خوشش نمی آمد، چرا؟ چون در تمام داشته های آتن شک ایجاد کرد. من حکم سقراطی را دارم که همه چیز را عیان مطرح می کند و در این تئاتر از کادو پیچ کردن موضوع خبری نیست. به همین دلیل هیچکس از من خوشش نمی آید. دانایی تاوان دارد. توجه کردید زمان چقدر زود می گذرد؟ چرا؟ چون زندگی نمی کنیم و همواره به دنبال تکرار دیروز هستیم. می خواهیم یک چیزِ به نظرِ خودمان جذاب را از گذشته به امروز بیاوریم. هیچکس به این فکر نمی کند فقط یک گام رو به پیش بردارد.

الان سوء تعبیر پیش می آید که دادگر تصور می کند سقراط زمان است.
هر فکری که می خواهند بکنند: چه اهمیتی دارد؟ مشکل اینجا است که جامعه نمی خواهد یا نمی تواند شک در داشته هایش را بپذیرد. قبول نمی کند داشته هایش فرو بپاشند و یک بار دیگر برای درک و دریافت جهان پیرامون تلاش کند. شبیه دوران ناصرالدین شاه شده ایم که شعر از محتوا خالی شد ولی از لحاظ شکل به اوج رسید.

این از نو دیدن چطور در فرم نمایش «اسب» نمود پیدا می کند؟
تصور کنیم روی پل کالج هستیم: از آن نقطه چه می بینیم؟ یک چیز کلی از حرکت خودروها و مردم. وقتی پایین پل بایستیم یک محدوده را با جزییات بیشتر می بینیم ولی بخش هایی را از دست می دهیم. زندگی همین است، ما جنبه هایی را می بینیم و ابعاد دیگری را از دست می دهیم. تئاتر چیزی جدا از زندگی نیست. در نمایش «اسب» به همین سمت حرکت کردیم، شما بخش هایی را به دست می آورید و مقاطعی را از دست می دهید. من همین نسبیت را در نمایش ارایه دادم. برخلاف بعضی نمایش های روی صحنه که یک داستان شناخته شده مملو از بدبختی را زیبا نشان می دهند.

یعنی تلاش می کنید جهان چند بعدی به زیبایی شناسی کار وارد شود؟
سعی نمی کنم نمایش را با واژگان شناخته شده صورت بندی کنم. در نهایت معتقدم جهان پیشایند است، علت مند نیست. حتی نمایش «اودیسه» هم باید به همین شکل اجرا می رفت ولی کاستی های مالی اجازه نداد، چون باید دستمزد عوامل را می پرداختم. اینجا هم اگر حمایت انجمن هنرهای نمایشی و شخص امیرحسین شفیعی نبود این نمایش روی صحنه نمی رفت. توماس اوستر مایر راست می گوید بیاید اینجا، خودش را هشتاد قسمت کند و بعد نمایش «هملت» روی صحنه ببرد: ببینم می تواند.

بحث کارگردانی نمایش تجاری جدی است؟
بله، چون باید هزینه های زندگی را بپردازم.

اگر حمایت مالی شود چطور؟
حمایت یعنی از شکل گرفتن کمپانی من حمایت کنند. همین کارگاه دکور را در اختیارم بگذارند.

با نیش و کنایه اهالی تئاتر چه می کنید؟
اصلا توجه نمی کنم. صحبت در این باره ارزش ندارد. مگر در سینما چنین مسائلی وجود دارد؟ مثلا می گویند چرا به «هنروتجربه» کمک می کنید؟ چون آنجا پول وجود دارد ولی در تئاتر صدقه گدا به گدا شده است. دولت به ما صدقه می دهد. البته متوجه هستم کسی از من دعوت نکرده تئاتر کار کنم. این حرفه ام است. تصمیم گرفته ام این طور کار کنم و پای مسوولیتش هم ایستاده ام.

file:///C:/Users/Quantum/Downloads/Documents/13961214-4042-9-69.pdf
این گفت و گو فوق العاده غمگینم کرد.
از عمق جان آرزوی بهروزی برای گروه کوانتوم دارم...
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
این دردنامه نه فقط از زبان آرش دادگر که از زبان بهرام بیضایی ها؛ حمید سمندریان ها ؛ علی رفیعی ها و ...... فریاد می شود که :
هنر خوار شد جادویی ارجمند// نهان راستی آشکارا گزند
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
سپاس از شما دوستان عزیز. شاد باشید
۱۹ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
نقد نمایش اسب به کارگردانی آرش دادگر؛ در بندِ اضطرابِ جهان
نوشته شده توسط پژمان الماسی‌نیا

شبِ گذشته (سه‌شنبه، پانزدهمِ اسفندماه) در کارگاهِ ... دیدن ادامه ›› دکورِ بنیادِ رودکی، شاهدِ اجرای نمایشی بودم که هنوز با من مانده‌ست: «اسب»؛ کاری از گروهِ تئاترِ کوانتوم. «اسب» قبل از ورودِ شمای بیننده به کارگاه، استارت می‌خورد؛ به‌واسطه‌ی صدای شیهه‌ها و فریادهایی که در حیاطِ بنیاد طنین‌انداز می‌شوند و پیشاپیش کنجکاو و مضطرب‌تان می‌کنند. در وهله‌ی نخست، شاید «اسب» را دوست نداشته باشید، آشوب‌زده و بی‌نظم بجای‌اش آورید، حتّی جدّی نگیریدش و به آن بخندید... ولی با گذشت زمان، آهسته‌آهسته همه‌ی این‌ها را از یاد می‌برید طوری‌که متوجه نمی‌شوید دقیقاً از کِی و کجا، درگیرِ «اسب» شدید.

«اسب» درباره‌ی انسان است، انسانِ نگون‌بخت؛ که نمی‌تواند گریزگاهی از گذشته‌اش، آن‌چه در گذشته بر سرش آمده و آن‌چه کرده و نمی‌بایست می‌کرده، بیابد و در چنبره‌ای هولناک و ناگزیر از تکرار... تکرار و تکرار و تکرار... گرفتار آمده است. کَش (با بازیِ آرش دادگر) تا آخرِ عمر/نمایش، نه لحظه‌ای از تخیلِ کیفیتِ خیانتِ همسرش، لورا (با بازیِ پریسا صبورنژاد شیرازی) رهایی دارد و نه از گناهِ کبیره‌ای که [متعاقبِ آن خیانتِ کذایی] مرتکب شده‌ست؛ قتل.

«اسب» جدا از توفیق در القای یک‌سری مفاهیمِ ابدی-ازلی، در حیطه‌ی فرم نیز عمل‌کردی موفقیت‌آمیز دارد. دادگر و گروه‌اش توانسته‌اند از ویژگی‌های سالن که [ابتدا به ساکن] مکانی نامناسب [برای اجرای تئاتر] به‌نظر می‌رسد، به نفعِ خلقِ فضایی به‌شدّت باورپذیر سود ببرند به‌گونه‌ای‌که بی‌بروبرگرد کارگاهِ دکورِ رودکی را به‌عنوانِ آن عمارتِ اعیانیِ نفرین‌زده‌ی محلِ وقوعِ قتل‌ها قبول می‌کنید.

علی‌رغمِ یک‌دست نبودنِ بازی‌ها، «اسب» خوش‌بختانه فاقدِ نقش‌آفرینیِ فاجعه‌آمیزی‌ست که سوهانِ روحِ بیننده‌ی بی‌نوا شود! اما دو حضورِ خاص، توجهِ نگارنده را بیش‌تر جلب کردند؛ دو حضوری [که از قضا] جلوه‌ی فیزیکیِ افزون‌تری داشتند و طبیعتاً تمرین و آمادگیِ بدنیِ بالاتری نیز می‌طلبیده‌اند: یکی، خودِ جنابِ آقای اسب (با بازی و حرکاتِ درخشانِ سیاوش محمودنژاد) و دیگری، کارآگاهِ پلیسِ بدپیله‌ی ریزبین (با بازیِ سیدشهاب‌الدین خاضع‌حق).

بارزترین احساسی که از دیدنِ «اسب» نصیبم شد، اضطراب بود؛ اضطرابی خفقان‌آور که نه‌تنها با خروج از سالن، نقطه‌ی پایانی بر آن گذاشته نشد بلکه تا ساعت‌ها پس از اجرا هم ادامه پیدا کرد و حالا که فرصت‌اش دست داد و چندسطری درباره‌ی «اسب» نوشتم انگار کم‌کم دارد محو می‌شود. کاراکترهای «اسب» هم در جوش‌وُخروش، تکاپو و اضطرابی دائمی به‌سر می‌برند و آرام‌وُقرار ندارند. آدم‌های «اسب» گویی زادگان و ساکنانِ جهانی پراضطراب‌اند... یا نه، متولّد و در بندِ اضطرابِ جهان. گرچه ممکن است آرش دادگر و بقیه‌ی کوانتومی‌ها مشخصاً در پیِ القای چنین حسّ‌وُحالی نبوده باشند ولی مطابقِ بیتِ از کفرِ ابلیس مشهورترِ مثنوی معنوی: «هر کسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من».

«اسب» هم‌چنین گوشه‌چشمی به جهانِ پس از مرگ دارد؛ به‌ویژه از خلالِ مکالماتِ کَش با وکیلِ مقتولِ آقا، ماتی (با بازیِ عمار عاشوری) و به‌علاوه، تعبیه‌ی دری که به آتش و دودِ جهانی دوزخی باز می‌شود. «اسب» اثری باری‌به‌هرجهت و بی‌مسئله نیست؛ در ذهنِ مخاطب‌اش چراغِ پرسش‌هایی بنیادین را روشن می‌کند و همین‌که در چهاردیواریِ سالنِ اجرا باقی نمی‌ماند و هم‌راهِ تماشاگرش، خارج می‌شود نشان‌دهنده‌ی این نکته‌ی بااهمیت است که کار می‌کند، درست هم کار می‌کند.

http://www.academyhonar.com/notation/theatre2/4500-the-horse.html
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
یادداشتی بر نمایش «اسب» به کارگردانی آرش دادگر
مدام در حال از دست دادن لحظات هستیم

ایران تئاتر- بابک زینالی: «دادگر» در سال‌های اخیر، اغلب سراغ متون کلاسیک رفته است و موفق هم بوده، او دنبال تجربه‌ای جدید، به چالشِ «اسب» می‌رسد.

نمایشِ «اسب» نمایش سختی است چه برای کارگردانی و چه به عنوانِ سوژه، برای نوشتن؛ چنان که دیدنش نیز، برای تماشاگر آسان نیست، تماشاگر بسته به جایی که نشسته ـ با توجه به شیوه ی اجرا ـ مدام تصاویری را از دست می دهد، از لحظه عقب می ماند و لحظاتی را از دست می دهد، اطرافش پر از تصویر است، مدام باید دست به انتخاب بزند و انتخاب یعنی محدودیت، درست مثل زندگی.

عمدی در کار است تا به ما یادآوری کند که مدام در حال از دست دادن لحظات هستیم. در این نمایش، دادگر، فلسفی تر و به عمد، مبهم تر حرف می زند، ... دیدن ادامه ›› شاید می خواهد تماشاگر ـ و خودش ـ را به چالش بکشد.

دادگر، مرز بین خیال و واقعیت، واقعیت و حقیقت، مرگ و زندگی، شخصیت و بازیگر، حتی بازیگر و کارگردان را درهم می آمیزد.

نمایشِ اسب، داستان نویسنده ای ـ به نام کَش ـ است که شخصیت های داستانش او را احاطه کرده اند و با موتیفِ خیانت همسر، کشتن و مردن و یا توهم آن، در دور تسلسلی کابوس وار گیر کرده است، خوابی وحشتناک که تمام نمی شود.

کارگردان به مثابه دراماتورژ و فرستنده پیام، دریافتِ مستقیمِ پیام از اثر را دستکاری می کند، پیام ها، توسط پارازیت هایی، مخدوش می شوند تا ذهن مخاطب را هدایت و بعد منحرف کنند. «کَش»، «ماتی» (عاشق «لورا» همسرِ کَش) و «کَشِ آرمانی» از منظر روانکاوی فروید، با نهاد، من و فرامن قابل تفسیرند؛ همچنین مرگ اندیشی در این نمایش، شاید نوعی مکانیسمِ دفاعیِ ترس از مرگ باشد که هنرمند، خود را در معرض ترس هایش قرار می دهد و مدام آن را تکرار و مرگ بازی می کند تا این بار در آخر نمایش، پیروزمندانه بمیرد که این خود، نمایش است.

اسب، نمونه ی موفق از آثاری است که به رابطه ی نویسنده و شخصیت هایِ اثرش می پردازد، عینیت بخشی به ذهنیت نویسنده، سوژه ای است که می تواند به راحتی، کلیشه ای و خسته کننده شود. علی رغم این که نمایش، رگه ی داستانیِ کمرنگی دارد، اما کارگردان آن را نجات می دهد، فرم، چند قدمی از محتوا، جلوتر است هرچند محتوای اثر جایِ حرف دارد ولی فرمِ آن قابل ستایش است.

در کارهایِ دادگر دیالوگ های اضافه، کمتر دیده می شود وی با هوشِ نمایشی که دارد، زوائد غیردراماتیک را حذف می کند، چیزی که در متن های ما یک اپیدمی است، حرفایی که لزومی به گفتنش نیست. در این نمایش نیز، به جز یک جمله ـ که در راستیِ، دنیایِ پس از مرگ، گفته می شود ـ که به نظر اضافه می آید یا حداقل شکل درماتیک خود را نیافته است، در بقیه موارد علی رغم تکرار، زائد نمی نماید.

کارگردان در این نمایش از جملات، معنا زدایی می کند و دوست ندارد سرراست حرف بزند؛ فضایی اکپرسیونیستی خلق می شود و گرایش های پست مدرنیستیک ـ همچو کارهای قبلیش ـ دارد و تماشاگر را به تجربه‌ای رویاگونه دعوت می کند: بیایید، باهم خواب ببینیم!

دفرمه شدنِ حرکات بازیگران که همچون، ساعت هایِ کوکودار قدیمی، از درهای پرشمار، وارد و بعد از حرکاتی مکانیکی به محفظه ی خود بر می گردند، بازی های خوب، تابلو های زیبا، هماهنگی و هارمونی حرکات، پژواک های صوتی و شعبده ی «حمام» تنها بخشی از آشنازدایی کار و پیچیدگی دلنشین آن است.

به نظر نگارنده، آرش دادگر، از کارگردانانِ صاحب سبک و دارای امضای تئاتر ایران است و به لحاظ تحلیل متن و دراماتورژی، کارش ممتاز است، کاش، کار بعدی دادگر، کاری در فضای حماسه ها و اسطوره های ایرانی باشد، آثار بزرگ ادبیات کهن ما ـ که شاهنامه یکی از آن هاست ـ در انتظار نمایشگران و درماتورژهای کاربلد هستند تا نمایش هایی، جهانی شوند؛ چیزی که به آن احتیاج داریم.

http://theater.ir/fa/105319/
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
یادداشتی بر «اسب»؛ جهانی مملو از اراده‌های مهار نشده
نمایش «اسب» همچون آثار پیشین آرش دادگر، دربارهٔ انسان و موضعش نسبت به مفاهیم ازلی و ابدی چون تولد، حیات و مرگ و جهان پسامردگی است. گویا یکی از دغدغه‌های مهم کارگردان مسئلهٔ «ماهیت حضورِ انسان» و «انسان در وضعیت معاصر» است.

باشگاه خبرنگاران پویا - حبیب اله دانش

سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسیم و اصالت بشر» می‌نویسد: «انسان مدام در وضعیت‌های گوناگون قرار می‌گیرد. «پرتاب شدن به دنیا» یک وضعیت بنیادین است. وی این وضعیت را «وانهادگی بشر در دنیا» می‌نامد.» انسان وانهاده صرفاً برخوردار از امکان‌هایی در محدوده‌ایی مشخص است و این وانهادگی و تنهایی، چیزی جز مواجههٔ اختیار انسان در برابر امکان‌هایی است که انتخاب هر یک از آن‌ها پیش از آنکه بر اهمیت آزادی انسان تأکید کند، نیست. در واقع این نظریه اشارهٔ مستقیمی به میزان وسعت و سلطهٔ اراده و اختیار انسان دارد.

نمایش «اسب» همچون آثار پیشین آرش دادگر، دربارهٔ انسان و موضع‌اش نسبت به مفاهیم ازلی و ابدی ... دیدن ادامه ›› چون تولد، حیات و مرگ و جهان پسامردگی است. گویا یکی از دغدغه‌های مهم آرش دادگر مسئلهٔ «ماهیت حضورِ انسان» و «انسان در وضعیت معاصر» است.

آرش دادگر با به میان کشیدن مرگ در مقابل زندگی، نیستی در برابر هستی، دائماً با رفت و برگشت‌های زمانی و درهم‌ریزی مکان به مثابهٔ «حضور انسان» در همین حیات ناپایدارش، جهان و پدیده‌هایی که متأثر از روابط انسان‌هاست را نشانه گرفته است. گسست روابط به واسطهٔ «اراده معطوف به قدرت» در کاراکترهای نمایش «اسب»، جهانی مملو از «اراده‌های به قدرت رسیده» را خلق کرده است. به واقع کاراکترهای نمایش «اسب»، در قبال زمان و مکانی که از آنان می‌گذرد، انسان‌هایی کاملاً کَنش‌مند اند و میان «هستی» کاراکتر و «بودن» کاراکتر فرق می‌گذارند.

هر کاراکتر در جهان خویش، می‌تواند همهٔ نظام هستی را به خاطر منافعش نادیده بگیرد و «ماکیاولی»‌وار هر آنچه را می‌خواهد و اراده می‌کند، در زمان و مکانی که معلق است - که تمثیلی است از تاریخ ناپایدار حیات بشری و نسبتش با قدرت- به دست می‌آورد؛ اما لحظه‌ای که با اراده‌ای بزرگتر از ارادهٔ خود مواجه می‌شود همه چیز را وا‌می‌گذارد. در چنین جهانی، ارادهٔ انسانی بزرگتر از مفاهیمی چون انسانیت است.

نمایش اسب مشروعیتش را از اجرای دقیق و موشکافانهٔ ایدهٔ کارگردانی و هدایت بازیگران می‌گیرد و البته با آنکه در پوستر و بروشور نمایش تأکید شده است که برداشتی آزاد از نمایشنامهٔ «اسب قاتلین» نوشتهٔ رضا گشتاسب است؛ اما همچنان ایدهٔ کارگردانی پیشتر از متن اقتباسی اثر است.

در اجرای نمایش اسب، بواسطهٔ ساخت فضا و در خدمت بودن تمام و کمال همهٔ عناصر از متن تا بازیگر، نور و مکان، دکور، موسیقی به نوعی، با یکدستیِ دقیق روبرو هستیم. برتر نبودن هیچکدام از عناصر بر دیگری، حتی بازیگری بر بازیگری دیگر، باعث شده تا مخاطب، نسبت به آنچه در آن مستغرق شده، امکان قضاوت داشته باشد.

همهٔ اتمسفر و جّوی که برای مخاطب ایجاد می‌شود در بستر «اکسپرسیونیسم» شکل می‌گیرد. از نورپردازی تا موسیقی، تا شکل بازی‌ها، همچون شکل روایت «اسب»از زبان «کَش» مهیج و پر انرژی بیان می‌شود. «کَش» که روایتگر جهان خود است گویی در مقام نویسنده – بازیگر، خود اسیر بازی‌های کاراکترهای مخلوق خود می‌شود و هیچ نمی‌تواند در سرنوشت و تقدیرشان دخل تصرفی داشته باشد و تنها دستاویز او اسلحه‌ای است که بارها و بارها مرگ را برای لورا، ماتی، آقا، بازرس و.... به ارمغان می‌آورد؛ اما ارادهٔ کاراکترها به گونه‌ای است که بر ترس از مرگ و حتی خودِ مرگ فائق می‌شوند و پس از هر مرگی مجدداً حیاتی دوباره می‌یابند و باز به همان روند حیات سابقشان ادامه می‌دهند و باز هم همان راه تکراری را پیشه می‌کنند. آنها دریافته‌اند که «وانهادگانی» بیش نیستند در این عالم. «وانهادگانی»، «پرتاب شده به این جهان» که «ماهیتشان» چیزی جز «اراده و اختیار» نیست. پس کنش‌گرانه، هر لحظهٔ پس از مرگ و حیات دوباره را زیست می‌کنند. گویی دریافته‌اند تنها راه انتقام‌جویی از خویش و از «کَش» همین است که تکرار شوند و تکثیر شوند و تکرار شوند و خونِ زمان را بمکند و بس. از این رو می‌توان گفت: مسئلهٔ «اسب» «بودن» نیست. مسئلهٔ «اسب» آرش دادگر چگونه «بودن» است.

آرش دادگر با روشی «ایجابی» به کمک تکرارهای بندهای نمایش و روایتش، از خودبیگانگی نهانی شخصیت‌ها را علنی می‌سازد. در «اسب»، او مکانی می‌سازد که در آن‌جا، آفرینش، مضمحل و در حال فروپاشی است، گویی بازیگران همچون چرخ‌دنده‌های یک ماشین عظیم، همگی گرفتار یک دور تکاملی یک «ماتریکس»‌اند. ماتریکسی که برآیندی جز برزخ به معنای واقعی کلمه برایشان به ارمغان نمی‌آورد. همهٔ شخصیت‌ها از قوهٔ آزادی چنان بهره‌مندند که سرنوشتشان را خود رقم می‌زنند. آن‌ها «زمان» و «مکان» خویش را با خود حمل می‌کنند. «ماتی» که ظاهراً همیشه قرار است به «کَش» خیانت کند، «نورا»ی زیبا قرار است همیشه مورد سوءظن «کَش» باشد. مرگ هم که همیشه هست، ... و نسبت آدم‌ها با جهان پس از مرگ، در وهلهٔ اول انکار است و پس از رویت مرگ و لمس جهان دیگر، ایمان‌باورانه درباره‌اش می‌گویند. چنان که «ماتی» پس از هر بار خروجش از جهنم می‌گوید «کَش! هر چیزی که در مورد جهنم می‌گفتند درست است.» بناست که در این هرج ومرج و به هم ریختگی معنا، هر مخاطبی از ظن خود به بخشی از اثر متصل شود. این موضوع را حتی می‌توان در نوع چیدمان تماشاگران در اطراف سالن نمایش مشاهده کرد. قرار است مخاطب به اندازهٔ 35 برداشت مختلف از زوایای مختلف اثر را ببیند تا به کثرتی در ادراک دست یابد و این «جادوی کثرت‌گرایی» آمال تئاتر امروز است.

ظاهراً «اسب» آرش دادگر، به جهان نگاهی تاریک و بدبینانه دارد. دادگر به کمک فضا‌سازی و خوانشی متفاوت و گُزین‌گو، از متن اصلی، در فضایی «کافکایی» جهانی می‌آفریند به غایت عجیب، وهم‌آلود و رعب‌آور. و گویا کاملاً ضمنی اشاراتی واضح دارد به بشارتی عظیم، بشارتی در خصوص فرجام اراده‌های بی حد و حصر بشر و گسست روابطش با خود و دیگران.

جهان نمایش «اسب»، جهان سرخِ خون و جنایت، قتل، تنهایی، دلتنگی، کشمکش، نومیدی، تردید، تاریکی و اضطراب است. جهانی که تجسم قهقهرای بشری است. در «اسب» همه چیز به واسطهٔ اراده‌های کاراکترها، در حال فرو ریختن است، همهٔ اجزا آهنگ بیهودگی و زوال می‌سرایند و به تنها چیزی که می‌توان یقین داشت واقعیت مضحکِ «تکرار» و «تکثیرِ» آدم به عنوان تنها نمونهٔ مُخَّیر جهان است. عقل و تدبیر ابزاری است برای حیله و خیانت. در «اسب» تماشاگر چنان مرعوب اجرا می‌شود که پس از نمایش با پرسش‌هایی چون، بالاخره حیات بشری به کجا می‌انجامد؟ حقیقت کجاست؟ اصلاً آیا حقیقتی وجود دارد و غایت این همه رنج چیست؟ مواجه می‌شود.

و سرانجام باید گفت؛ آرش دادگر در مقام کارگردان با خوانشی متفاوت از نمایشنامهٔ «اسب قاتلین» با ساختارشکنی و به کارگیری فنون آشنایی‌زدایی، کمدی وحشت، گروتسک، تصویرسازی‌های چشمگیر، نورپردازی حساب‌شده و فضاسازی‌های فانتزی و از همه مهمتر بازی دقیق و حساب شدهٔ بازیگرانش، نمایشی جذاب و قابل قبولی را ارائه می‌دهد.

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/11/19/1651435/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%A8-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%85%D9%84%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
به بهانه تماشای نمایش«اسب»
اهل تئاتر این تئاتر را ببینید

نمایش «اسب» اثری در ادامه پروژه‌های آموزشی استان تهران است که از ۱۲ بهمن ماه ساعت ۱۹ در کارگاه دکور تالار وحدت واقع در جنب تالار حافظ به روی صحنه رفته است.

هومن رهنمون؛
یکی از ویژگی های جوامع استبدادی رسوب تقکرات القائی در نسوج آدم‌هاست. خوب که دقیق می شویم می بینیم در جوامع غیراستبدادی هم همین بلا سر آدمها می آید. قدری مهربان تر، ظریف تر و غیر مستقیم تر. «کش» مرد اصلی نمایش، یکی از ماست. خود مائیم. دنیای درون ما هم که هیچ عامل سانسوری درآن وجود ندارد ... دیدن ادامه ›› جز خود ما بازهم همان را باز می تاباند که بیرون از ما جاریست. درون ما بازهم پلیسی هست که مارا مراقبت می کند. بازهم اربابی آن بالا هست که گاه با حربه ی قانون گاه با زور بر همه چیز ما فرمان می راند و صاحب ماست. باز هم یک زن در یکی از چمدان های ما جا مانده است و سنگینی می کند جوری که صدای اسبمان هم در آمده باز زن بلندبالای گیسو سیاهی را از دستمان درآورده اند و گاهی مورد تعرض قرار داده اند بازهم جادوگری در سطل زباله هنوز زنده است و گاهی فعال می شود باز هم رمانمان را باید درکنار زباله و گوشه ای پرت از حیات جاری با ژولیدگی بخوانیم بازهم مشوشیم بازهم عنان اسبمان یادر دستمان نیست یا رم کرده یا با خودما یکی شده بازهم جهنم داغی را پایان خود تصور کرده ایم بازهم این سئوال که در آن دنیا چه خبراست و یا خداهست سئوالات جدی ماهستند بازهم سیلی بازهم دروغ بازهم فرار بازهم شلیک بازهم پژواک آزارنده بعضی صداها...

اسبمان آخرین داشته‌ی ماست.

اسبمان که بمیرد یعنی قبل از آن همه چیزمان مرده است.

دیشب در کارگاه دکور رودکی نمایش مدرن و متقکر «اسب» را دیدم.

یکی از اهداف جدی تئاتر تاباندن نور روی سئوالات اساسی بشر است.

تعقل از همین مسیر جان می گیرد.

دیشب این مصرع را آرام در گوش آرش دادگر زمزمه کردم.

تو خود حجاب خودی

از میان برخیز

اهل تئاتر

این تئاتر را ببینید.

http://tehran.theater.ir/?a=content.id&id=104723
رأی من هم ... دیدنی‌ هست
۱۶ بهمن ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
سلام . نوشته من نیست لینک نوشته رو هم گذاشتم. آقای هومن رهنمون این مطلب رو نوشتن. در مورد آشنا کردن دوستتون با تئاتر ، واقعیت اینه که درست نیست از کار خودمون تعریف کنم و شاید بهتر باشه از دوستانی که نمایش رو دیدن بپرسید.
۳۰ بهمن ۱۳۹۶
جناب عاشوری سپاس از شما
۰۱ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
نقدی بر نمایش “اسب” به کارگردانی آرش دادگر
یک اثر پلیسی یا پیامد حسادت

رضا آشفته: “اسب” نمایشی متفاوت با آثار دادگر است و البته نیروی جوان‌تری در این بازی به کار گرفته شده‌اند که به ملاحظه این توان بازی‌ها هم قابل پذیرش می‌شود اما…

“اسب” به کارگردانی آرش دادگر نمایشی غیر عادی است که چندان وابسته روابط عادی نیست و به دنبال بیان روابط و رویدادهایی که انگار در خواب و خیال می‌گذرد و دربرگیرندۀ نوعی سورئالیسم است اما آنچه در این پیچیدگی‌ها نمود می‌یابد شاید خیلی نزدیکتر به وضعیت پسامدرن باشد که در آن خالق اثر در آن حضور پررنگ دارد و همه چیز از منطق به دور است و روایت بارها شکسته می‌شود و نمی‌دانیم چرا باید این همه آدم و اتفاق محیرالعقول در ... دیدن ادامه ›› آن دیده شود؟!

یک عمارت بزرگ و قدیمی که برای آقا است و مردمانی که در خدمت او هستند. لورا ، زن کش نویسنده و کارگردان این نمایش است که با حسادت‌ها و گیر دادن‌های این مرد کنار نمی‌آید. ماتی، خدمتکار مردی است که عاشق لورا شده و دلش می‌خواهد با اسب آقا لورا را از این عمارت دور کند اما کش او را می‌کشد و بعد پلیس به دنبال گزارش مردم برای یافتن قتل و قاتل و مقتول پا به این خانه می‌گذارد و جست‌وجو می‌کند و بعد به دنبال آن لورا نیز کشته می‌شود. اما کش می‌داند که این خواب و خیالی بیش نیست اما پلیس اصرار می‌ورزد که در این عمارت قتل‌هایی انجام شده و کش هم انکار می‌کند چون آنچه اتفاق افتاده از طریق روایت دستگاه تایپ فقط بر کاغذ حک شده است و نمی‌تواند واقعیت داشته باشد.

سازه اجرا طوری است که بین واقعیت و مجاز در رفت و آمد باشد؛ چنان‌چه در سمت راست صحنه انگار به جهنم متصل است و در روبرو به بیرون و برف… تماشاگر هم جزیی از اجراست که در کنار و گوشه‌ها به تماشای این روایت پیچیده و تو در تو نشسته است. بازیگران عجق و وجق گریم شده‌اند و لباس‌های شیکی بر تن کرده‌اند و آنچه در این عمارت بیش از هر چیزی دیده می‌شود همانا درهای سفید و بی‌شماری است که پیوسته باز و بسته می‌شود و این آدم‌ها از آنها آمد و شد می‌کنند و این وضعیت دچار نوعی طنز هم هست که زنی سیاهپوش هر کس را که بخواهد دچار مرگ می‌کند و دختری کنجکاو و معجزه‌آسا اینان را زنده می‌کند درست مثل کارتون‌ها که عاری از مرگ واقعی است و این خود باعث تکرار کشمکش‌ها و زد و خوردها و طولانی شدن رویدادها خواهد شد.

بنابراین این پسامدرن پیچیده به دنبال بیان یک امر نسبی برآمده که انگار از زمین تا بی‌کرانه‌ها را در برگرفته و در آن یک حالت برزخی و دوزخی ایجاد می‌کند که باورهای ذهنی بشر را به چالش بکشد. اینکه دو تا ماتی و دو تا کش است برای درهم شکستن خط واقعی روایت است و اینکه این‌ها بارها با شلیک اسلحه می‌میرند و زنده می‌شوند بیانگر اصول غیر متعارف در استقرار چیزی غیرواقعی است و این خواب و خیال می‌تواند از آن کش باشد که دارد تند تند می‌نویسد اما نوشته‌هایش مطلوب دلش نخواهد بود و همه علیه او هم‌دستی و دسیسه می‌کنند که روایت را طور دیگری رقم بزنند و آن‌گونه که قصد و غرض نویسنده و کارگردان نمایش هست هیچ چیزی پیش نرود.

در این حیرانی‌ها یک روایت جنایی و پلیسی در شرف انجام است بی‌آنکه بخواهد پای بندی خود را به قواعد بازی نشان دهد و مدام ضمن تخطی از آن اصول به دنبال آشنایی‌زدایی از همه چیز است که در این رفت و برگشت‌های متعدد چگونه است که باید ماتی اسب را بدزدد و کشته شود و بعد اصرارهای زن در مخالفت با مردش، کش را وابدارد که از شر او هم خلاص شود.

بنابراین ملغمه‌ای از تکنیک‌های تئاتری و ادبیاتی و ارائه فرم‌های تازه‌تر بیانگر یک وضعیت نسبی گرایانۀ پسامدرن هست که دلمان را به ابعاد تازه‌ای از کشمکش‌ها سوق می‌دهد و جاذبه‌های بصری و نمایشی بسیاری را تدارک می‌بیند که بیشتر سرگرم شویم و البته در این حالت شاید حسادت و عواقب ناشی از آن برجسته شود اما در قیاس با اتللوی مغربی (اثر جادوانۀ ویلیام شکسپیر) نمی‌تواند این حسادت منجر به درک حسی و عاطفی از پیامد این حس منفی شده بشود. بنابراین رابطه حسی در آن کمرنگ و شاید نیز بی‌رنگ شده باشد اما درنگ عاطفی به ملاحظه اندیشیدن و خلوت پس از اجرا گریبانگر خواهد بود با این پرسش اساسی‌تر که واقعاً ما در اسب چه دیده‌ایم؟ و در اینجا چگونگی بیان و شیوۀ اجرا به چشم می‌آید که زحمات بی‌دریغی کشیده شده است. حالا میزان موفقیت و عدم موفقیت بحث دیگری است و باید در همین بازاندیشی‌ها به آن دست یافت.

به هر تقدیر اسب نمایشی متفاوت با آثار خود دادگر است و البته نیروی جوان‌تری در این بازی به کار گرفته شده‌اند که به ملاحظه این توان بازی‌ها هم قابل پذیرش می‌شود اما شاید دختری که نقش نورا را بازی می‌کند از همه مهم‌تر می‌شود چون هم نقش‌اش بیشتر نمود می‌یابد و هم بازی‌اش به لحاظ بدن و بیانی که در خدمت این نقش است. بقیه هم در لحظه خودی نشان می‌دهند و سعی می‌کند درست حرکت کنند، به ویژه در این ملاحظات غیر خطی که همه مثل مهره‌های شطرنج غیر مترقبه حرکت می‌کنند و تند شوندگی‌ها و کند شوندگی‌ها نیز تعاریف وارد بر ضرباهنگ و هماهنگی را نمایان می‌سازند و این خود پیش برنده نمایش و در ایجاد فضا بسیار مؤثر است. هر چند این‌ها چندان حضور باورمندی در این شلوغی و هیاهو ندارند چون دقیقاً معلوم نیست که در این رویدادها و روابط انسانی چه کاره‌اند و چه نقش موثری دارند؟ انگار همین‌ها طوری پیوست شده‌اند به اصل و اساس نمایش اما بهتر است که خط و ربط غیر منطقی اینان را باورپذیر کنیم. بازی‌ها به لحاظ بیان بدنی در خور تأمل هست اما هنوز در بیان کلامی اکثراً نیازمند تمرین هستند و باید که بر گرمای نفس‌ها و برد و دامنه صدای‌شان بیفزایند و خود دادگر هم در جایی نشسته که کمتر شنیده می‌شود و برخی به شوخی می‌گویند که خودش بدتر از بقیه بازی می‌کرد! و شاید بازی نکردن‌اش برای هدایت این بازیگران بهتر و موثرتر می‌بود.
http://fardmag.ir/4071-2/
ببخشید جناب عاشوری نازنین،دوستانی که کار رو دیدن لطفاً بفرمائید کدوم باکس دید بهتری داره،سپاس‌گزارم.
۱۳ بهمن ۱۳۹۶
دریاغت شد. ممنونم خیلی لطف کردید
۱۶ بهمن ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
خواهش می کنم
۱۷ بهمن ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش اسب i
دیشب چشمانم میهمانی غریب و خوش ذوق داشتند.
نمایشی که همه چیز داشت.
اسب.... که نظم است در هرج و مرج. گویی در میانه ی هیاهوی جنگل ذهنی وحشی، اسبی درساژ میرود.
کارگردان برای رسیدن به رقص دلخواهش ابتدا همه چیز را بهم ریخته و زیر پا نهاده تا زیبایی کارش دو چندان به چشم بیاید.
حضورش در لحظه لحظه ی اجرا هست، آنجا که هیچ حرکتی را نمیتوان اشتباه دانست. هیچ کس از عوامل تا بازیگران حق ندارند بی اذن او کوچکترین حرکتی انجام دهند.
متن با طرح اجرایی یکی شده. همه چیز آنقدر سرجایش درست است که حتی اگر اشتباه هم باشد که نیست اشتباه درستی است.
برای همین است که بازیها حتی اگر درست نیست که هست. به بهترین شکل ممکن شیک و خوش پوش است و به تن جوانانی که با دل و جان خود را در اختیار کارگردان قرار داده اند ... دیدن ادامه ›› کاملا نشسته.
توجه به جزئیات ویژگی بارز این سمفونی نامیراست.
تفاوت این کار با کارهای دیگر آرش دادگر نشان از هوش سرشارش دارد. چون کارگردان کاملا میدانسته فی الحال با متریال موجود چگونه نمایشی بسازد. که کمترین فالشی را داشته باشد و در اولین برخورد تماشاچی را فریز کند و در نهایت در جهنم پشت سر نویسنده ی نمایش ذوب شود.
تنها حسرت نمایش این است که ای کاش کمی سانسورچی مهربانانه تر با این اثر رفتار میکرد... کاش...
دیدن این نمایش نه تنها خالی از لطف نیست بلکه برای تمام آنهایی که اول راهند و یا حتی میانه ی راه و میخواهند دل به دریای پرتلاطم هنر تئاتر بزنند الزامیست.
تا هم جسارت واقعی و درست را ببینند و بیاموزند. و هم، کی و کجا و چگونه درست حاضر شدن را.
تجربه ی دیدن این نمایش. تجربه اسب سواری در خیابانهای تهران است که شاید هرگز تکرار نشود. پس آن را از دست ندهید.....
ابراهیم رهگذر
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش هملت i
نمایش هملت به پایان رسید. سپاس از همه عزیزانی که به تماشای هملت نشستند و نظراتشان را با ما در میان گذاشتند. شاد، موفق و پیروز باشید.
سپاس از توجهتون به نقدها و نوشته های مخاطبان . تعامل گروه اجرایی با مخاطبانش مطمئنا باعث تشویق و ترغیب تماشاگران و پیشرفت اجراها خواهد بود
به امید روزهای بهتر برای تئاتر ایران
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
با سپاس فراوان از حسن توجه آقای عاشوری .از لطف و صبوری و سخاوت ایشون من باب وقتشون که در اختیار نظرات قرار دادند نهایت تشکر رو دارم .
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
سپاسگزارم
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش هملت i
نمایش هملت تمدید نخواهد شد . 5 اجرای پایانی است .
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش هملت i
هفته پایانی نمایش هملت
تا جمعه 22 اردیبهشت
تشکر جناب عاشوری
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
سلام
امکان تمدید وجود داره؟
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
سلام . تمدید نخواهد شد . 5 اجرای پایانی است .
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمار عاشوری (ammarashoori)
درباره نمایش هملت i
بسیاربسیار از دوستان تیوالی سپاسگزارم که برای نمایش هملت، که جزو نمایش های تیوال نیست ، صفحه ای اختصاص داده شده . موفق باشید.
گروه همیاری (support)
درود بر شما هنرمند ارجمند
تیوال تلاش دارد نگاهی عمیق‌تر از صرف فروش آثار هنری به فعالیت خود داشته و خود را متعهد به گسترش هنر توانمند می‌داند و منافع درازمدت خود را در این نگاه می‌داند.
سپاس از مهربانی شما.
۲۰ فروردین ۱۳۹۶
سلام
دیشب اجرا را دیدک نمایش درخور توجهی بود بازی خانم پانته آ پناهی عالی بود، ولی در پرده آخر کشته شدن کلادیوس به دست هملت به خوبی پرداخت نشده بود.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

ammarashoori