در ادامۀ آثاری که طی دو هفتۀ اخیر - بواسطۀ عقبماندنِ چندماهه از برنامۀ ماهیانۀ شخصیام در زمینۀ تماشای تئاتر - بصورت مسلسلوار به تماشایشان
... دیدن ادامه ››
مینشینم، دیشب (جمعه - 16 / شهریور / 97) این تئاتر را دیدم .
« جایی برای پیرمردها نیست (No country for old men) »
در مدیریت « فرآیند » را - در تئوری و اجرا - بعنوان یکمجموعهفعالیتِ بهمپیوسته و مراحلی زنجیرهوار از یک عملیات تعریف میکنیم که انجام هر مرحله، منوط به انجامشدنِ مرحلۀ قبلیست! از زاویۀ نگاه بنده، محور اصلی این نمایش « ضرورت تغییر » بود: " اگر واقعیت رو انکار کنی، شکست میخوری؛ اگر بپذیری، تغییر میکنی "! البته - از زاویۀ تعابیرِ مدیریتی - یقیناً منظور از تغییر « بهبود » است؛ وگرنه هر تغییری مفید نیست !
این نمایش، روایتِ یک کارمند ارشد بانک با چهرهای سرد و خالی از احساس است که بمانندِ یک ماشینِ تکوظیفهای در خط مونتاژ یک واحد تولیدی، در محل کارش نقش یک « ماشین امضا »ی پُرکار با وظیفهای تکراری را بازی میکند! مدیر مافوقش هم - باحتمال زیاد، نه بواسطۀ مهارت و توانایی خاص که بواسطۀ پُرکار و احتمالاً کمحرفبودن (کمدردسربودن) - عنوان شغلی جذابی را به وی هبه کرده تا کار بیشتری از وی بکشد و البته هندوانه هم زیر بغلش میگذارد (" اگر « کا » نباشه، کارای اداره پیش نمیره " !). اما « کا » که نامش هم تا حدودی تداعیکنندۀ شمارۀ مدلِ یک دستگاه مکانیکیست، چون خود را همگام با تغییرات ارتقا نداده و مهارتهای جدید و متنوعی کسب نکرده، صرفاً بواسطۀ یک مرخصی چندروزه، توسط همین مدیر کنار گذاشته میشود: " آبدارچی که یحتمل خود را با تغییر وفق داده، میشود کارمند ارشد بانک و جایگاه شغلیِ وی به « کا »ی راکد میرسد " !
« کا » این روند ایستا را بنحو دیگری در خانه خود هم دارد: یک رباتِ انساننما ... به سبک و سیاقِ رباتهای حمل کالا در انبار شرکت آمازونداتکام ... با مسیر حرکتِ خطی برای رسیدن از هر نقطه از خانه به نقطهای دیگر! ... در حالی که راههای کوتاهتر و بهرهورتری هم برای این رسیدنها وجود دارد که با خلاقیت، انعطاف و پذیرش تغییر میتوان یافت. این روند ایستا، آنقدر « کا » را دچار خشکمغزی و عدم خلاقیت کرده که حتی با دیدن هر تغییری در چیدمان خانهاش، بهم میریزد و مثل گربهای که سبیلها (موهای حسی) آن کَندهشدهباشد، تعادلش را از دست میدهد (بنظرم خانه، نوعی نماد از « دنیا و محیط پیرامونی » بود)؛ این در حالیست که سیستم و چیدمان جدید، در واقع، بروندادِ همان اجزای تشکیلدهندۀ نظام سابق هستند که فقط جای لوازم و تجهیزات - بنا به ضرورتِ تغییر - عوض شده (چنانکه دخترِ خانوادۀ تغییر، با استعارهای از - اگر اشتباه نکنم - تابلوهای ترسیمشده از قاضی کل میگوید: " کلیتش همونه! ولی در جزئیات با هم فرق دارن ") .
تغییر از یک نظام قدیمی به یک نظام جدید، بمعنای بینظمی و گسیختگی امور نیست، بلکه هر سیستمی که متناسب با تغییراتِ محیط پیرامونی ارتقا و انطباق مییابد، باز دروناً نظم نوینی را همگام با این تغییر بهمراه میآورد (بیاد بیاورید لحظاتی را که مادرِ خانوادۀ تغییر به « کا » معترض میشود که نظم و چیدمان جدید را بهمنریزد). « کا » با نگاه راکد و خطی که بر ابعاد محدودِ ذهنی و شخصیتی سایه انداخته، آشفتگیهای اخیر زندگیش را ناشی از بازکردن در میداند (بقول کتاب « از خوب به عالی » که کتابی مدیریتی – بیزنسی است، بجای نگاه کردن در آینه و مقصردانستن خود، از پنجره به بیرون نگاه و دیگران را مقصر معرفی میکند)؛ اما تغییر در نمیزند و چندان هم تابع بازبودن یا نبودنِ در نیست؛ اگر باز نکنی، در را میشکند و زمانی که حواست نیست، در خانهات سَرَک میکشد! تغییر راه خودش را میرود؛ قرار نیست تغییر، خود را با « کا »ها وفق دهد، بلکه باید انطباقی بالعکس اتفاق بیفتد! حتی مدتی بعد اینکه « کا » آشفته و درمانده از حضور (خانوادۀ) تغییر به محکمه شکایت میکند، میفهمد که وکیل، همان عامل تغییر را مسئول پرونده کرده و چهبسا « قاضی کل » هم مؤافق با تغییر است. عدم همراهی با تغییر باعث میشود که « کا »های ظاهراً باعتمادبنفس و قاطع، بعد از مدتی این اعتمادبنفس کاذب را از دست بدهند (بصورت نمادین): بجای آن مدل « عصاقورتدادهراهرفتن » قوزکرده و با زانوهایی خمیده راه بروند، صدایشان بلرزد، لکنت بگیرند، جرأت اعتراض نداشته باشند ... و حتی سر میز غذا در مِلک خودشان، بجای صندلی، روی چهارپایه و جایگاهی پایینتر از تغییر بنشینند و بصورتی تحقیرآمیز، تهماندهغذایی به ایشان داده شود. جالب است که « کا » حتی در سارختارهای (چیدمانهای) جدید و ارتقایافته هم، همان رفتارهای متداول در سیستمهای قدیمی را نشان میدهد: " حرکتی خطی از هر نقطهای به نقطۀ دیگر " ... مثل مباشری که فقط ابزار کارش عوض شده و کامیپوتر بجای چرتکه در اختیارش گذاشتهاند؛ اما باز رویههای بوروکراتیک قدیمی را دنبال میکند !
یکی از قابل تأملترین نکات در انتهای اثر وجود داشت: « کا » بدون هیچ دلیل موجهی، به تقلید از تغییر، پاکتی را روی سر میکشد و کورکورانه از تغییر تقلید میکند (مُدپرستان بخوانند!) و حتی هنگامی که خانوادۀ تغییر، وی را با فعالیتی عبث که " ساییدن لبۀ قاشق روی بشقاب فلزی " است، سرگرم و سپس وی را ترک میکنند، او بعد از انقضای دورۀ این تغییر هم، کماکان همان عادت و رفتارِ بیمنطقِ " ساییدن لبۀ قاشق روی بشقاب فلزی " را انجام میدهد، بدون اینکه بیندیشد چرا این کار را انجام میدهد؟ ... و چرا به انجام آن ادامه میدهد؟ شاید نمادی از اینکه گاهاً تغییر هم، رفتارهای عبثی را بفرد تحمیل میکند و نباید با « پاکتیدر سرکشیده » و کورکورانه، هرچه را که تغییر ایجاب میکند، دنبال کرد (همانطور که پیشتر نوشتم: قطعاً منظور از تغییر « بهبود » است؛ وگرنه هر تغییری مفید نیست!)؛ در ضمن، باید آگاه بود که دورۀ هر تغییری هم با فرارسیدن موج تغییر بعدی به پایان میرسد و نباید به پارادایمهای هیچ تغییری عادت کرد !
در میان شش تئاتری که از ابتدای سال 97 تابحال دیدهام (البته هفتمی هم در راه است!) ... و حتی در بین قریب به سی نمایشی که طی شش - هفت سال اخیر تماشا کردهام، « فرآیند » یکی از فراموشنشدنیهاست! برای بندهای که بیاندازه و بطرز غیر قابل توصیفی عاشق و شیفتۀ زمینۀ تخصصی و شغلیام هستم، شاید علت این جذابیت، اشارۀ نمادین به مقولاتی مثل: نگرش خطی و بوروکراتیک به زندگی کاری یا زندگی شخصی، آثارِ عدم « مدیریت تغییر » و مانند اینها بود! شاید! نمیدانم !
از نقشآفرینیِ بسیار مسلط و هوشمندانۀ بازیگران این نمایش، نمیشود براحتی گذشت؛ قابل تقدیر و تحسین بودند. خوشبختانه امشب هم با تماشاگرانی متین همراه بودیم (نمیدانم مخاطبان آثاری چون « زهرماری » زمانی را برای تماشای اینتیپ از تئاترها هم اختصاص میدهند؟! ... یا فقط الکیخوش و سرخوشند !) .
تماشای توأم با نگاهی کاربردی و همراه با تعمقِ این تئاتر را به تحصیلکردگان و صاحبتجربههای امورمدیریتی و بیزنسی اکیداً توصیه میکنم ... البته نه به مدیرانِ اتفاقی و بیزنسمنهای تجربی! چرا که بضرس قاطع، غالباً با محتوای این نمایش، سرسری و صرفاً تفریحگونه برخورد میکنند و امیدی به بهبودشان نیست !
امیدوارم در آیندۀ نزدیک، تماشاگر آثار قابل تأملتر و کاربردیتری از این گروه جوان و مستعد باشم .