دیشب این کار رو دیدم...
باز هم ادبیات خاص کهبد تاراج...!
این کار هم مانند کارهای قبلی آقای تاراج ، امضا دار است...!
تقلید نیست ، کپی نیست...
من شخصا ؛ هم موسیقی کار ، هم دکور شدیدا ساده و شدیدا پر از حرف و مرتبط به داستان ، هم نوع روایت داستان و در آخر بازی ها رو دوست داشتم...
هم چنان درگیر شم...!
توو اون لحظه ها که روای تاریخ های قتل اون زن ها رو اعلام می کرد ، هی سال و تاریخ تولد خودم توو ذهنم نقش می بست!
اینک اگر من توو اون سال ها بودم ، شاید...
شاید ، تبدیل به یکی از قربانی های غلامرضا لبخندی می شدم!
ولی در آخر یک نفس راحت می کشیدم که
... دیدن ادامه ››
نه...!
اون سال 76 اعدام شد و من فقط 6 سال داشتم...
هر چند منیر هم...!
قطعا و قطعا کهبد تاراج می تونست و می تونه که بهتر و قوی تر باشه ، اما یادمون نره بازنویسی و اجرای همچین داستانی که برگرفته از واقعیت هست و شدیدا دلخراش اصلا آسون نیست...!
راستی ، برای کی باید دل سوزوند؟!
غلامرضا لبخندی یا قربانی های اون؟!
باید به حرف دل قربانی ها گوش داد یا حرف دل غلامرضا لبخندی؟!
حمید غلامی چی شد!!!!!