داستانی وجود دارد که می گوید کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان دارک در زندان رفت و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی اش را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:"کنت! مرا دست انداختهای؟! دیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری"
این اجرا را بر اساس نقدهای دوستان تیوالی انتخاب کردم و خوشحالم که اجرای پایانی را از دست ندادم. گفتنی های مثبت و منفی را دوستان گفتند و تنها می شود این را اضافه کرد که تاریخ به شکلی عجیب تکرار می شود و تکرار می شود و تکرار می شود و....