امیرخان که اومدن، ما افتادیم تو سرازیری. البت، آدم باس بگه: ضرر از مایه که نه، ضرر از نفع. من و این اصغر خدابیامرز، شوهر سابق این زیباخانوم، برا خودمون طرحو برنامهای داشتیم خبر مرگمون. حسابکتابمونم، خداوکیلی، عین آیینه شفاف. یعنی جنسو، پشمو، من جور بکنم، اکبر، بافت و ریستشم دست اصغر. ماهم شیتیلمونو برمیداشتیم از رو جنس. تا اینکه اصغر خدابیامرز عمرشو داد به شما. هرچی خاک اونه باقی عمر شما باشه. امیرخان که اومدن ما یه شریک ونک به بالا پیدا کرده بودم. یه شریک ونک به بالا که کسرشأنشون بود نشستوبرخاست با ما. که دستک و دنبک و قل و منتقلو همه رو جیدیدتر کردن، خریدشونم حکایت شب جمعه و دادن غریبون. حکماً، دست خر کوتاه کرده بودن از اموال بیتالمردم. اینجا بود که میگم افتادیم تو سرازیری.