نیویورک دیگه کوچک و غمگینه
من همیشه عادت دارم ناگهان یک بلیت بخرم و وارد سالن نمایش بشوم بدون هیچ پیش زمینه ای نمایش را ببینم و از آن لذت
... دیدن ادامه ››
ببرم و نقد کنم .
نمایشنامه داغ ننگ اثر جالبی بود .
وقتی رئیس جمهور خاتمی از گفتگوی تمدنها در مقابل جنگ تمدنهای هانگتینتون گفت.و سال ۲۰۰۱ سال گفتگوی تمدنها شد. رویای دلنشین جهانی آزاد به مدد اینترنت که آنزمان در مراحل کودکی خود بود. اما سپتامبر همیشه داستانی مجزاست اول سپتامبر ۱۹۳۹ هیتلر با تهاجم به لهستان و ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در همان سال گفتگوی تمدنها رویا را تبدیل به کابوسی مرگبار کردند که هنوز هم ادامه دارد و در ادامه آن خاندان کاپور هم بی نصیب نماندند .
امیر کاپور وکیل پاکستانی تبار با همسر آمریکایی اش امیلی در آپارتمان مجللش وسط برجهای نیویورک زندگی می کند. او مرتد است و از اسلام برگشته نامش را عوض کرده از همه چیز از آن ریشه پاکستانی گسسته و بر خلاف او همسر نقاشش که به برابری انسانها و هنر اسلامی را عمیقا ستایش می کند . این ترکیب ناساز میان عقل ( وکیلی که به موکل می گوید من روانشناست نیستم به حرفهایت گوش دهم من وکیلتم و تو باید به حرف هام گوش بدی) همینقدر منطقی و عریان در مقابل طبع هنری و سرشار از انسانیت همسرش امیلی که از اسلام خشن( به زعم امیر کاپور) هنر اسلام را دیده فرم ها و پرسپکتیو های پیشرفته ‼️
ترکیبی که هرگز از انگهای نژادپرستانه جامعه در امان نیست .امیر کاپور را می خراشد اما همسرش آنرا به تابلویی زیبا با الهام از یک نقاشی قدیمی تبدیل می کند‼️
جامعه اما بی رحم است و امیر کاپور به عنوان یک وکیل که از بی رحمی جامعه پول در می آورد(شغل وکالت) بهتر از سانتی مانتال های هنری ایزاک( کلکسیونر یهودی که دوستشان است )و یا همسر آمریکایی اش جوری درک کرده .
اما ماجرای جذاب داستان اینجاست که همه آدمها به جز همسر امیر امیلی عمیقا درگیر نفع شخصی هستند واز اعتراف به آنهم ابایی ندارند
چه امیر چه حسین خواهر زاده اش چه آیزاک و جوری وکیلش همه آنها برده منافعشان هستند به جز همسر امیر در میان نظم و عدالت طرفدار نظم هستند ولی امیلی به عدالت باور دارد .
امیر و خواهر زاده اش حسین و آیزاک و همسرش و تمام شخصیتهایی که فقط نامشان در نمایش آمد و ما ندیدیم مانند امام فرید بردگان منافعشان هستند .
همه میان آن چیز که از کودکی به آنها ضبط والد شده و آرمان های بعضا متضاد به آن سمت خواهند غلتید که منافع باشد امیلی آخرین شاگرد این مکتب است .
حالا نیویورک برای دلشکستگان شهری تنگ و کوچک است که یک به یک مجبور به ترک آنند
آنچنان داستان پیچیده است که تماشاگر هرگز نتواند و یا نخواهد جای هیچ یک از هنرپیشگان باشد و هیچ راه حلی برای آنان شاید نداشته باشد.