نمایشنامه با ایرادهای ساختاری بسیار زیاد، مونولوگها به مخاطبی که در جهان برساخته روایت وجود نداشت. شخصیتهای همسایهها از هیچ طبقهبندی خاصی تبعیت نمیکردند، نویسنده در واقع میخواست با یک مرزبندی مستعمل طبقه پرولتاریا و سرمایهدار را جدا کند که موفق نبود و در آخر یک ناامیدی زیاد برای عدم وجود ناجی از بین طبقه روشنفکر را القا میکرد که گویی شخصیتهای نماینده طبقه فرودست خودشان همکار و همدست طبقه سرمایهدار هستند که در این صورت حضور ناجی و ترغیب او برای امر قهرمانانه عبث و پوچ بوده است و به این ترتیب متن خودش را نقض میکند.
کارگردانی ضعیف و بدون نوآوری و ایده اجرایی بود. میزانسنها و ورود و خروجها بی هدف بود.
بازیگر مرد که در صحنه اول آغاز کننده نمایش است به قدری فعالیت سریع و بیجهت داشت که زمان دیالوگ گفتن مشکل تنفس داشت، بقیه بازیها تیپ سازی ضعیف و ادا درآوردن در سطح تاترهای هنرجویی بود.
صدای بازیگر زن آزار دهنده بود و صحنه آخر که نشان دهنده تکرار این داستان بود ، بیجهت طولانی و زیادی بود.
به طور کلی نمایش بسیار ضعیفی بود و دیدنش پیشنهاد نمیشود.