برای من رئالیسم از لحظات برگشتن از دیدنش به خانه و دقیق تر فردای نمایش تازه شروع شد و خب کماکان ادامه داره!
متاسفانه یا خوشبختانه من آدمی
... دیدن ادامه ››
هستم که در لحظه سعی میکنم راجع به چیزی که شاهدش بودم هیچ تحلیل کوتاه یا بلندی رو در ذهن نگذرونم تا دچار هیجان کاذب دقیقه ای نشم.دلم میخواد همیشه همه ی جوانب رو در نظر بگیرم.این چند وقت و بعد از شروع مجدد دیدن تئاتر برای من این موضوع به وفور پیش امد،مخصوصا سر شکوفه ها و آلنده ی نازنین اما حین دیدن نمایش با خودم هیچ وقت فکر نکردم چیزی که من شاهدش بودم میخواد بگه؟!یا چی میخواد بشه؟!و خب به نظرم این بهترین روندی بود که در حق رئالیسم میشد کرد(حتی به دوستان هم بعد نمایش گفتم نمره ای که خواستیم بدیم رو موکول به فردا کنیم تا تطلیف بشه فکرهامون!)
اگر چه رئالیسم متن منسجمی نداشت (یا به خاطر ترس از سانسور و یا اینکه ویژگی بارز نویسنده ی کار بود که دلش میخواست پراکنده گویی کنه و خیلی روشن و رو داستان و تصوراتش رو برامون بازگو نکنه و فکر میکنم دومی دلیل روشن تریه)،ولیکن با این حال حس میکنم ایشون حرف زیاد برای گفتن داشتن و دوستان دیگه خیلی بهتر از من بهش اشاره کردن و خیلی از معانی نامفهوم رو بهمون نشون دادن و حتی بعدها بیشتر هم خواهند گفت.
من تنها میخوام از بارزترین مشخصه ی اثر در ذهنم بگم و و اون بی تردید اکت جناب گرجیه.
ایشون بدون هیچ اغراقی منطبق با چیزی بودن که می بایست،یک تغییر بزرگ از کارگردان آلنده ی نازنین و رسیدن به والتر روتشیلد اون هم درست بعد از دو هفته ی اتمام نمایش قبلیشون بدون هیچ نشانه ای از کاراکتر که پیش تر شاهدش بودیم تنها و تنها از ایشون برمیومد و بس.
ابتدای نمایش دقیقا در بستر بودنشون منو شدید یاد دوران بیماری پدر خودم می انداخت،مخصوصا سکانسی که مری لباس های پدر رو عوض میکرد و من مبهوت این بودم که چقدر شباهت و چقدر ریزبینی در اجرایی که هیچ نقصی درونش نمیتونم پیدا کنم!!و البته که بعد از اون هم دوباره ایشون شگفت زدمون کردن،از یک پدری که شاید در ابتدا ممکن بود همه ی سالن براش دل بسوزنن تبدیل به شیطانی شدن که بی تردید انزجار و نفرت رو در جان تک تک تماشاگران انداختن....
من در این لحظه هیچ چیز جز پناه بردن به عبارت اجانبه ندارم و میگم کلاه از سر برای این اجرای بی نقص برمیدارم و به انتظار شگفتی های دیگر خواهم ماند.