من خیلی نتونستم با داستانهای نمایش ارتباط برقرار کنم. گروه نمایشی تمام تلاش خودش را کرده بود. سادگی و گویایی دکور، بازیهای قابل قبول، میزانسن ساده و خوب. نور و موسیقی هم که متناسب. چندین بار هفت پیکر را خوانده ام. نمیدونم نظامی چی تو ذهنش بوده؟ مطمئن هستم عوامل بی نوای کار هم ندانند! اساسا چیزی برای فهمیدن وجود نداره. یکسری داستان بدون گره و جذابیت که فقط یک عدد سحرآمیز ۷ را یدک می کشد. شبیه بسته های کادوی سرکاری که وقتی یکی را باز میکنی، بسته کوچکتر دیگری داخلش است و ماجرا همینطور ادامه دارد.
وقتی داستانهای تکراری و بی سر و ته در حد یک بازی بچگانه لوس را فقط به خاطر آنکه منتسب به شاعر پرآوازه پارسی گوی است مجبوریم روایت کنیم و در عین حال نظر مخاطب هم برایمان مهم است، معلوم است که شوخی ها گاهی به لودگی هم متمایل میشود و هرچه هم از شعر و آواز و بازی سنگ تمام بزاری آخرش هم جذابیتی نخواهد بود. به نظرم تا گلستان سعدی و مثنوی مولوی و شاهنامه فردوسی و این همه کار معاصر هست حیف وقت که صرف آثار نظامی بشه.
پ.ن: با پوزش از همه نظامی دوستان!