اینبار هیچی کم نبود، همه چیز درست بود. موسیقی، نور، طراحی صحنه، لباس، حرکات، دیالوگ ها، زمانبندی ها، …
دلم نمیخواست اون چمدون ها بسته بشه، دلم نمیخواست تایم تئاتر تموم بشه.
یادم نیست آخرین بار کی بود که اینجوری مبهوت یک نمایش مونده بودم.
چقدر خیره کننده و لذتبخش بود.
ممنون از اینهمه تعهد و تمرین و سختکوشی.
ممنون از آقای فدایی، آقای عسگری و به ویژه دوست آقای عسگری که نتونستن باشن!
و روزی مینویسم برای انسان/اسب. وقتی ته نشین بشه در من.
تا آنروز بخند…