فصلی گذشت و پوست نبستند داغ ها
ما هر چه کاشتیم ربودند زاغ ها
دیگر به کوچه نور نمی ریخت خانه ای
دیگر به ماه طعنه نمی زد چراغ ها
شعری برای زمزمه کردن نمانده است
بوی کلاغ می وزد از سمت باغ ها
دیروز حرف ها همگی شاعرانه بود
امروز، حرف روز، کلامِ کلاغ ها
این حال و روز ماست، سراغ غزل نگیر
ما خود نشسته ایم به سوگ چراغ ها
حتی به دست دادنشان اعنماد نیست
امروز بوی فاتحه دارد سراغ ها
« مهدی فرجی »
از کتاب آن روزها گفتم