نون و القلم...
در ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود...
چرا نمیتوانم قیول کنم قبل از کلمه هیچ چیز نبود ؟! بود؛ عیان نبود مثل آن درختی که در جنگل قطع شد و اگر کسی نبود تا صدای قطع شدنش را بشنود انگار که قطع نشده بود یک چیزی در مایع های گربه ی شرودینگر، شاید دقیق نمیدانم...
در ایتدا همه چیز از جدول مندلیف بود...
جدول مندلیف درست ماده تاریک هم درست نه؟!!
قبل از کلمه چه بود؟بدون وجود کلمه میشود زندگی کرد؟ بدون کلمه اصلا چیزی وجود داره؟ آیا وجود کلمه است که به زندگی، عشق، جهان هستی معنا میبخشد اگر قرار باشد انتخاب کنیم کلمه را بر میگزینیم یا خاطرات را ؟؟؟ یا کلام ابتهاج را باید به گرده کشید که: نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبان عاشقان چشم است و و چشم از دل
... دیدن ادامه ››
خبر دارد...
داخل آسانسور بلند پرسیدم این تاتر چه بود؟ و واقعا سوال پرسیدم آنچنان فکرم درگیر ساختار و گفتار و پندار منتقل شده بود که کاملا ناخودآگاه کمک میطلبیدم همچون غریقی که چنگ میزند به هر چیزی و هر کسی برای نجات، چنگی که اگر تو را بگیرد غرقت میکند، مگر آنرا بشکنی تا هر دو نجات پیدا کنید. من یکی از اتم های آهن شده بودم همانی که از آن میز و صندلی و آن بونگر لعنتی را ساخته بودند من همچون الکترونی میچرخیدم و میگردیدم و از آن پایین می پرسیدم؟ این داستان انسان و عشق است یا خدا و انسان ؟ نویسنده یک بلیدرانر ایرانی ارائه کرده بود؟ یا من لا و لو های مغز متورمم در حال تصعید کلمه واری بودم؟
در پاسخ سوالم فقط یک کلمه از دو نفر بیرون آمد *همه چیز کلمه است*
ارجاعی به دیالوگ دکتر که چرخه ی باطله ی دوری بغض عشق نزدیکی و فارغی را برای دختر توضیح میداد و در جواب بنده هم ارجاع دادم به : مگر فیلمنامه دو خطی هم داریم یا میتوان داستان را در دوخط گفت؟
گاهی باید سیفونتن را خودت برای خودت بکشی تا چیزهایی که به شکل کلمه و ناکلمه در فضاهای ذهن و مغزت جولان میدهند و تو را در خودت و کلمه ای به نام موهومات غرق میکنند نجات بدهی.کلمات چرخ خوران تو را میخورند و بالا میآیند همان کلماتی که قرار بود پایین بروند بلکه یک ثانیه بی کلمه گی را لمس کنی . سیفون را میکشی و بغض فریاد میزند این صدای گلوی تو است که بی کلمه در آسمانی که نیست میپیچد . ذهن ،چرخ و فلک ، بونکر یا خانه وقتی داری در آن ها زجر میکشی هیچ فرق وجودی با هم ندارند فقط شکل نوشتن و گفتن شان در مقیاس کلمه فرق دارد معنی و مفهوم اگر داشته باشند یکی است. _ همه چیز کلمه است یا معنی؟ تصویر است یا آنچه که هست؟ آنچه که هست چیست؟ _ آنها حداقل برای تو در نقطه ای که ایستاده ای مانند یکدیگرند.
پ ن: فضا سازی و بازی ها و متن به خوبی هم دیگر را پوشش داده بودند . کارگردان خوب همه چیز را دمه دست هم چیده بود از این ارکستر صدای تقریبا یک دست و کوکی به گوش میرسید. به قول یکی از همان عزیزان داخل آسانسور همینکه داری فگر میکنی خوبه... آره باید بگم این کار منو گرفت البته نه مثل یه قرمه سبزی مامان پختِ جا افتاده ای که بعدش یه چایی قند پهلو بزنی و بری تووی چرت بعد از ناهار جمعه، منو گرفت مثل زرشک پلو با مرغ بیرون که یه کوکا بعدش زدیو کمی نفخ هم کردی . یعنی میخوام بگم خیلی مرزی هستم اما با لبی خندان تقریبا .
موفق و پیروز باشید ممنون