توبه گرگ، مرگه. ولی انگار توبه بزها عواقب بیشتری داره.
همه این نمایش برای من شنگول بود. چه وقتی که ترسوترین بز ممکن بود؛ چه وقتی که تنها کسی
... دیدن ادامه ››
بود که میترسید ازینکه گرگها بُزبِشو یا بزها گرگبشو نیستند(در انتهای نمایش اونها دیگه هیچی نیستند) و چه در اخر که فهمید خطرناکترین گرگ، بزی که میخواد گرگ بشه. چون اون بز بیشتر عمرشو با ترس در ارتباط بوده حالا دیگه هیچ چیز برای از دست دادن یا ترسیدن نداره.
اول به شکاری میره که برای گرگ واقعی هم سخته. اما اونقدی که باید براش گرگ نیست.
بعدش درمانده میشه و به همنوع خودش (زنده یا مرده) شک و حمله میکنه. کاری که از هیچ گرگ واقعی ای برنمیاد.
و در اخر اینقدر از درون این روند تدریجی هیچ شدن و معلق بودن (چون از بز عبور کرده و به گرگی نرسیده یا برعکس) باعث خودخوری اون میشه که حتی در بیرون هم تنها چارش همین میشه.
شنگول تو تموم خطوط بالا بود.
(البته یک نقطه شکی برای من بعد از این حرف گرگ پدر در اخر نمایش موند: شنگول نمیتونه این همه از خودشو یجا خورده باشه. دوتا حدس داشتم من:
شنگول اینقدر در عمق اون تباهی بوده و خودخوری شدیدی داشته که حتی باورش هم برای بقیه سخته.
یا بقیه خانواده قبل تر ازون صحنه پنهانی شروع به خوردن شنگول کرده بودن. فقط هنوز اینقدر درمانده نشده بودن که بخوان اشکارا به جنازش و در ادامه همدیگه حمله کنن)
همهی من هم در این نمایش گرگک بود. واقعا چقدر این ها خطرناکاند پدر!
فقط ای کاش که آقای مساوات یکوچولو سرراستتر ازین به بعد حرفاشونو بزنن. هر چند ک مقداری(نه بیشتر) مکث و تعلیق و درگیر کردن فکر مورد علاقه منه.
در سایر اجزا بطور کلی نمایش تر و تمیزی بود.
تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و واقعی باشید
پن۱: پیشنهاد میکنم کامنت خانوم سلیمانی و آقای آل داوود رو بخونید تا در جریان کلیات اجرا و جزئیات متن قرار بگیرین.
پن۲: دفعه قبلی از تخفیفهای دانشجویی خانهواده گله کردم. ایندفعه اصلا بم همونم نرسید :)