چیزی که تو این نمایش منو اذیت کرد بازی خانم کاتوزی بود.. همش حس میکردم از چشم های تماشاچیان در حال فرار.. خیلی کم در حد یک یا 2بار به سمت تماشاچی نگاه میکنه و حتی بعضی از مواقع برای فرار سعی میکنه به زاویه از صحنه نگاه کنه.. در اغلب صحنه ها و ما فقط نیم رخ ایشون رو میبینیم در ابتدای نمایش خیلی کم تر حتی صورت ایشون رو میبینیم.. صورت و صدایی که قرار به ما اون حس و حال متن رو انتقال بده.. ایشون صدای نازکی دارن که هرچی سعی میکنن با صدای بازیگر مقابلشون مچ نمیشه و خیلی خوب شنیده نمیشه.. اول نمایش ریتم کند بود و من شاید حاضر بودم از دیقه 30 بزنم بیرون اما تازه کم کم شروع میشه و تازه اون ریتم خودشو پیدا میکنه و منو نگه میداره.. ترس از دنیای بیرونی که همیشه تو ذهن پوزه چرمی بوده و بالاخره این اره عاملی شده که احساس قدرت کنه در مقابل تررس هاش . زنی که تصمیم میگیره از گناه یا فساد دوری کنه حالا جامعه چشم دیدن پاک بودنشو نداره و تازه انگار داره دیده میشه و دقیقن تو روزی که تصمیم گرفته دیگه ترک کنه و خودشو به نظرم پاک کنه دنیای اطراف تازه میبیننش و میخوان که باز به دنیای کثیف دیگه ای وارد بشه و.. موسیقی کار برام جالب بود و حس خوبی میداد..
طراحی صحنه ای یکم برام عجیب بود دیوار های که به نظر از جنس چوب میان و تکه تکه شده و چیزهایی که روشون نوشته شده برای یادگاری نوشتن های مردم از دیدن جایی رو تداعی میکنه که دوست دارن یه یادی از خودشون به جا بذارن و شاید دیده بشن و یکی بگه یه روزی یه کسی اینجا حضور داشته..مطمنم این منظور هدف کارگردان نبود اما فهم من در این حد کم اینو میگه..
اینکه وقتی پلیس ها بیرون هستن نور از پنجره جلو نمایش داده میشه و در زمان مرگ پوزه چرمی نوری از پشت به روی جسد هست نمیدونم شاید معنایی از طلوع داره از نقطه ای دیگه پس از مرگ پوزه چرمی و برای پوزه چرمی یا چیز دیگه ای من معناشو نفهمیدم.
ترجیح میدم دیدن رو انتخاب کنم :)