در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کاروان دوراندیش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:27:26
 

فارغ‌التحصیل کارشناسی ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبا - دانشگاه تهران

 ۲۹ آذر ۱۳۷۷
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نگاهی به نمایش «آتی ساز» به کارگردانی سعید دشتی

چگونه «آتی‌ساز» یک اجتماع منسجم می‌سازد؟

نمایش «آتی ساز» هم‌چون اثر قبلی سعید دشتی یعنی «تهران، پاریس، تهران»، حول محور انتقام می‌چرخد. مهم‌ترین سوالی که این نمایش مطرح می‌کند این است که چرا سارا (ترلان پروانه)، همچون «سارا»ی اثر قبلی (آیدا ماهیانی)، ابژه‌هایش را آرام نمی‌کشد؟ چرا به ابژه‌هایش قرص زیاد یا کُشنده‌ای نمی‌دهد؟ چرا باید کاراکترها را به شکل‌های فجیع و وحشتناک بکشد؟ احتمالا نویسنده‌ (صالح علوی‌زاده)، همانند اثر قبلی‌اش، می‌خواهد نمایش را به استقبال هیچ‌انگاری ببرد و بارقه‌ای از رستگاری نشان ندهد. نمایشنامه از برخی جهات با تولید قبلی (تهران، پاریس...) ارتباط معنایی برقرار می‌کند ولی با این‌حال تلاش می‌کند تفاوت‌هایی هم داشته باشد. کیارش (محمد لاریان)، با ترانه‌هایی که اجرا می‌کند به نمایش، کیفیتی کلیپ‌وار می‌دهد که حتی مخاطبان نیز با صدای بلند با او همخوانی می‌کنند. به‌عبارتی انگار کیارش و همه‌ی تماشاگران، بیرون از فضای روایت به یک ترانه‌ی واحد می‌رسند و آن را به یکسان اجرا می‌کنند. در اینجا کارگردان به‌درستی، به هدفی که - فکر می‌کنم - داشته است، می‌رسد. به این معنی که توانست جهانِ از هم پاشیده‌ی کاراکترهای نمایش را جایی متحد کند و به آن هویتی یکپارچه ... دیدن ادامه ›› بدهد. یا شاید، کارگردان تلاش می‌کند امکان بازگرداندن وحدتِ از دست رفته‌ی بین یک اجتماع نامنسجم را امتحان کند. شاید همین امر سبب می‌شد؛ کارِ واقعا دشوار برای تماشاگران آن باشد که قدمی به عقب بگذارند و خودشان را از ماجرا بیرون بکشند تا در «سکوت» به اثری که در حال تماشایش هستند، نگاه کنند.
به کاراکتر کیارش (محمد لاریان) برگردیم. او، شخصیتی است که می‌تواند شکست خودش را خیلی راحت‌تر بپذیرد اگر بداند که این ربطی به ضعف‌های فردی‌اش ندارد بلکه تابع بخت و اقبال بوده است. همین نکته به علاوه مطلبی که پیشتر گفته شد، می‌توانست به طراح صحنه (سعید دشتی) کمک شایانی کند. ایده‌ی مانکن‌ها همراه با کیفیت اسلوموشنی سارا (در یک صحنه‌ی خیلی کوتاه) خوب بودند. ولی طراح و کارگردان می‌توانست با اضافه‌کردن تعدادی ایده‌ی مشابه، هم در صحنه و هم در بازی‌ها و هم در ویدئوپروجکشن، کیفیتی همانند آگهی‌های تبلیغاتی به نمایش بدهد. به این معنی که بگوید همه‌چیز جلوی دوربین، ساختگی، فیک و تابع یک «دیگریِ بزرگ» است و کاراکترها از طریق روایت اغراق‌آمیز و یا روایت همراه با ترانه، به‌دنبال راهی برای جذب مخاطب و گوش شنوا به‌منظور بازگویی رنج و دردهایشان هستند. (این برداشت من از روایت بود به این دلیل که منطق پشتِ اعمال سارا را متوجه نمی‌شدم).
پروجکشن در این نمایش جز تصویری مستندگونه و نه بیانگرا - که با حذف آن از ارزش نمایش کاسته نمی‌شد - چیز دیگری را ارائه نمی‌داد. ویدئو پروجکشن علاوه بر ایده‌ای که پیش‌تر ذکر کردم، می‌توانست به ایجاد معنا و فضا کمک کند و به یاری داستان و بازیگران بیاید. به طور مثال به جای این‌که دوربین ما را به صحنه‌ی جرم سارا بکشاند، با طراحی سایه‌های متحرک، ماه‌گرفتگی و دود، جهانی خوفناک از درونیات سارا منتقل کند. نه؟ بسیار خوب؛ می‌شد از طریق همین دوربینی که سارا به دست می‌گیرد، برخی جنبه‌های ریزِ بازی بازیگر(ان) - فرض می‌گیریم تیک‌های عصبی و حرکات بدنی ریزِ کاراکتر که لزوما نمی‌توانیم روی صحنه ببینیم- را موازی با حرکات او در طول اجرا به‌صورت برجسته مشاهده کنیم. همچنین برای طراحی صحنه بهتر بود از فرم‌های کشیده همانند دیوارهای بلند برای سازه‌ی وسط صحنه، کمک گرفت تا نشان‌دهنده‌ی احساسی از بی‌پایان بودن اعمال جنون‌آمیز سارا باشد.
به‌طور کلی این نمایش، داستانی سرگرم‌کننده با تم انتقام دارد که با ترکیبی از موسیقی و بازی‌های خوب، می‌تواند تجربه‌ی رضایت‌بخش تماشاگران را دوچندان کند.
اما نکته‌ی پایانی: مسئله‌ای که برای مخاطبان آزاردهنده است، مسئله‌ی تاخیر بسیار در شروع اجرای نمایش است. چرا سالن‌های تئاتر تهران، برنامه‌ریزی اجراهایشان را به‌نحوی انجام نمی‌دهند که وقفه‌ای برای آماده‌سازی صحنه و دکور برای گروه اجرایی سانس بعدی وجود داشته باشد؟

روزنامه اعتماد - شماره ۵۶۹۹
چرا «بی رویا» یک شوخی بیمارگونه است؟

«بی رویا» اولین اثر بلند سینمایی آرین وزیردفتری است که در چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر، در بخش بهترین فیلم اول، نامزد شد ولی موفق به دریافت آن نشد و جایزه به فیلم موقعیت مهدی رسید.
روایت اصلی فیلم در مورد زنی به اسم رویا است که زندگی عادی‌ و معمولی‌اش – در حالی‌که با یک سری مشکلات شخصی که در زندگی همه‌مان وجود دارد دست‌وپنجه نرم می‌کند - با ورود دختری بی‌نام و نشان که بعدها اسم «زیبا» به‌خود می‌گیرد، به هرج‌ومرج تبدیل می‌شود. ممکن است زیبا یک کلاهبردار باشد، اما نکته عجیب این است که او حتا سعی نمی‌کند چیزی را بدزدد. اگرچه زیبا موفق می‌شود رمز و راز زندگی و هویت خود را پنهان نگه دارد، اما پس از مدتی پذیرش او برای رویا دشوار می‌شود. این در حالی است که دختر جوان به‌طور فزاینده‌ای جذب نقش رویا می‌شود. او فقط زندگی رویا را تسخیر می‌کند. رویا پس از دادن سرپناه، پول و اعتماد به او، از این‌که زیبا زندگی‌اش را دزدیده‌است شوکه می‌شود.
سوالی که فیلم می‌پرسد این است: آیا داستان‌هایی وجود دارد که درباره تشخیص هویت خود دچار شک و تردید و سردرگمی شویم و در عین‌حال در زندگی خارج از فیلم صحت داشته باشد؟
داستان «بی رویا» فانتزی است و در دنیای خیال اتفاق می‌افتد نه واقعیت. به‌عبارتی دیگر در زندگی واقعی نمی‌تواند وجود داشته باشد. ... دیدن ادامه ›› علمی-تخیلی نیست چراکه تزهای علمی-تخیلی می‌توانند روزی ممکن شوند. ولی در هر صورت فیلم چه فانتزی باشد چه علمی-تخیلی، طراحی صحنه‌ی فیلم رئالیستی است که باعث می‌شود مخاطب فیلم را در زندگی واقعی خود جست‌وجو کند اما موفق نمی‌شود به‌این دلیل که فیلم به طرز قاطعانه‌ای غیر واقعی است.
اگر موضوع مهمی در «بی رویا» وجود داشته باشد، آن موضوع جابه‌جایی تصادفی است. شخصیت‌ها، ابتدا به اجبار و با مقاومت و سپس از جایی به بعد با تسلیم‌شدن قبول می‌کنند که هویت قبلی خود را فراموش کنند و با شناسنامه‌ی جدیدی به زندگی ادامه دهند. شخصیت‌های اصلی، ابتدا «زیبا» و سپس «رویا» و در نهایت «آرش»، همگی شخصیت‌های پذیرفته شده‌ی خود را به اجبار دور می‌اندازند چراکه خود واقعی همه‌ی شخصیت‌های فیلم – از بچه تا بزرگسال – در زیر لایه‌هایی از فریب آشکار، پنهان شده است. همه‌چیز یک اجراست، همه تظاهر به چیزی می‌کنند که نیستند. همگی خودشان را برای عموم و برای یکدیگر ویرایش و بازنویسی می‌کنند.
چه چیزی بدتر از یک رابطه که قرار است دو نفر عاشق یکدیگر باشند ولی ممکن است با ورود تصادفی یک شخص، تعهد خود را زیر پا بگذارند و به‌راحتی شروع به طرد هم کنند؟
راه‌حل تصورشده در «بی رویا» ظالمانه است. بابک و دیگران تصمیم می‌گیرند نقش بازی کنند. بابک دیگر او (رویا) را به‌عنوان زنی که با او ازدواج کرده نمی‌شناسد. او به‌خاطر محبت‌های اجتماعی، هوش و مهارت زبان دانمارکی، مجذوب زیبا می‌شود. خانواده «زیبا» تصمیم می‌گیرند او را به‌جا نیاورند. مردی‌که همسرش گمشده است تصمیم می‌گیرد «رویا» را جایگزین «هانیه» قرار دهد. ظاهرا پسر کوچکش هم با این سناریو مشکلی ندارد! از آن ظالمانه‌تر این‌که ما به‌عنوان تماشاگر نمی‌دانیم گرفتار دوزخ چه‌کسی شده‌ایم؟ رویا؟ زیبا؟ یا بابک و دیگران؟
رویا با زیر سوال بردن هویت زیبا می‌توانست فیلم را به یک بازی جذاب برای تشخیص تفاوت از طریق سرنخ‌هایی که به‌طرز هوشمندانه‌ای در سرتاسر روایت پراکنده هستند تبدیل کند ولی به مخاطب فرصت زیادی برای حل معما نمی‌دهد.
از لحاظ تکنیکی چیزی‌که خیلی به‌چشم می‌آید بحث تدوین فیلم است. مهدی سعدی، تدوینگر، یک بار نیمه‌ی اول و بار دیگر اختتامیه‌ی فیلم را با یک برش ناگهانی به سیاه پایان می‌دهد که به‌درستی به‌معنای شکاف عمیق‌تری در جهان فیلم است.
من نمی‌گویم که فیلم واقعا افتضاح است یا قابل دفاع نیست (تعدادی از ایده‌ها خوب هستند) ولی می‌گویم «بی رویا» همان چیزی نیست که هست، نمی‌داند چیست و کار نمی‌کند. وقتی می‌بینید تماشاگر در ابتدا جذب فیلم می‌شود و پیگیرانه داستان را دنبال می‌کند می‌فهمید که فیلم خوب کار می‌کند، آن‌ها با کنجکاوی به‌دنبال پاسخی برای سوال «آیا این رویا است که روان‌پریش است یا زیبا؟ یا این‌که بابک چیز بدتری را پنهان می‌کند؟» می‌گردند ولی این شور و شوق جای خود را به گلوی پر می‌دهد: «من این دیوانگی را تایید نمی‌کنم!». بی‌راه هم نمی‌گویند. فضای رئالیستی فیلم به داستان غیرواقعی نمی‌خورد.
فیلم دنیایی احمقانه را به تصویر می‌کشد که در آن کپی جایگزین اصل می‌شود و شخصیت‌ها راه‌شان به خانه‌های خالی از صداقت ختم می‌شود. بااینکه نویسنده تلاش کرده بود فیلم را به مطب روانشناسی تبدیل کند ولی من عنوان روان‌پریش را برای هیچ‌کدام از شخصیت‌ها به‌کار نمی‌برم چراکه آن‌موقع باید به‌دنبال منطق در یک داستان غیرمنطقی بگردیم و به‌همین دلیل با این برچسب‌ها و اصطلاحات روانشناسی چندان موافق نیستم. از آن‌طرف شخصیت‌ها و رفتار آن‌ها نه تنها به زندگی – آن‌گونه که ما می‌شناسیم – بلکه با هر نوع ساختار درستی ارتباطی ندارد. این فیلم یک شوخی بیمارگونه است. با این گزاره موافق‌ترم.

فصلنامه «ماه کامل هنر» / شماره 1 / پاییز 1402
توهم تسکین اندوه بی‌پایان با انتقامی از سر جنون

«انتقام در قلبم است، مرگ در دستم، خون و انتقام در سرم پتک می¬کوبند» (تیتوس آندرانیکوس، ویلیام شکسپیر)
نمایش «تهران، پاریس، تهران»، داستان دختری جوان به اسم سارا (آیدا ماهیانی) است که پس از قتل پدرش توسط سهراب (سینا ساعی) که یک پخش‌کننده مواد مخدر است، برای خونخواهی‌اش، نقشه‌ای ترتیب می‌دهد و به همین منظور تهران را به مقصد پاریس ترک می‌کند تا با آرمیتا، دوست و هم‌کلاسی‌ سابق‌اش که دانشجوی رشته سینما در این شهر است، دیدار کند. سارا بعد از عمل موفقیت‌آمیزش به تهران بازمی‌گردد تا نقشه‌اش را کامل کند و روایتش را با انجام اعمال خشونت‌آمیز به پایان می‌رساند. زندگی چنین است. جنون اجتناب ناپذیر است. انتقام سهراب، سارا را به سمت یک جنایت بزرگ سو می‌دهد. همان‌طورکه به باور بسیاری از رومی‌های باستان، عطش انتقام فقط پیامدهای مرگبار به‌دنبال دارد. گذشت پنج قرن حکومت تفکر سقراطی و از پی آن گذشت بیست قرن سلطه مسیحیت، نتوانست انتقام را از برج شرف و اعتبار پایین کشد و عفو و بخشش را جایگزین آن کند.
در این عصر حساس، با نمایشنامه‌ای با درونمایه انتقام و جنایت، چه کاری انجام می‌دهید که مخاطبان را آزار ندهد؟ پاسخ را کارگردان می‌دهد که آن را با صحنه‌ی مینیمال و استفاده از موسیقی، نور و کلام طنز روانشناس (فرزین محدث) - همانطور که در افتتاحیه نمایش برای مخاطبانی نامعلوم سخنرانی می‌کند – ... دیدن ادامه ›› تلطیف می‌کند. یک قطره‌ خون در نمایش ریخته نمی‌شود، اما توهم چاقو، تفنگ و نور قرمز، تصور ناقص مخاطبان را کامل می‌کند. درست است که ژرفای اندوه سهراب را پایانی نیست وکارگردان شخصیتی بسیار غم¬انگیز از او ارائه می‌دهد؛ اما اگر گریه و شیون او از حد بگذرد، خطر تمسخر تماشاگر را به¬دنبال خواهد داشت که کارگردان آن را با مهارتی که دارد کنترل می‌کند.
اما شخصی که بیشتر خریداران بلیط به دیدنش می‌آیند، سینا ساعی، بازیگر نقش سهراب است که با لباس تماما مشکی، نمایش را به بهترین شکل ممکن می‌چرخاند. بسیاری ممکن است انتخاب او را به‌عنوان یک حرکت جسورانه (شاید خطرناک) دسته‌بندی کنند، اما زمانی‌که شاهد عزم و تلاش او در نقش سهراب باشید، باید قبول کنید که این یک انتخاب خوب بوده است. این بازیگر نقش خود را شگفت‌انگیز نگه می‌دارد؛ با لحنی هماهنگ. او در ابتدای نمایش، پیراهنی سفید به تن دارد اما به زودی آن را با پیراهنی مشکی جایگزین می‌کند. لباس تماما مشکی سهراب و لباس مشکی آمیخته به قرمز سارا، احساس اندوه بی‌پایان و وحشیگری بی امان را ایجاد می‌کند (کوشنا شاهرخی طراحی لباس‌ها را انجام داده است). ساعی در قسمت‌هایی از نمایش، آهنگ‌هایی از فرهاد مهراد را می‌خواند و با این‌که انتظار می‌رود صدایش به خوبی صدای فرهاد مهراد نباشد، ولی بااین وجود، بهترین صدای دهه 50 را تداعی می‌کند. به عبارتی هنگامی که ساعی شروع به صحبت می‌کرد، سالن در سکوت کامل فرو می‌رفت. به‌طور کلی بازیگر نقش سهراب اجرای متقاعدکننده‌ای به ویژه در پایان ارائه می‌دهد. کارگردان و سه بازیگر خوب نمایش، ما را غرق در داستانی نفس‌گیر و جذاب می‌کنند. همچنین با نورپردازی خوب علی کوزه‌گر – به‌خصوص آن‌جایی‌که با نورپردازی سفید، کیفیتی اسلوموشنی از بازیگرها منتقل می‌کرد – نمایش برای مخاطب برجسته‌تر می‌شد.
نمایشنامه می‌درخشد. نویسنده تلاش می‌کند از زاویه دید همه‌ی کاراکترهایش به بحران‌ موجود نگاه کند و مسئله را برای مخاطبانش بشکافد. متن کار دارای تک‌لاین‌های درخشان مانند «می‌دونید بدی کشتن یه قاتل چیه؟ با اینکه یه قاتل کم می‌شه ولی از تعداد قاتل‌ها کم نمی‌شه» و «تو حرفه ما بردن وجود نداره. همه می‌بازن، فقط بعضی‌ها دیرتر می‌بازن» است (من واقعا امیدوارم که این‌ها ایده‌های نویسنده باشند).
اگر همه‌ی این‌ها هنوز برای برانگیختن علاقه مخاطب کافی نباشد، نمایش با طراحی ویدیوپروجشکن هنرمندانه آن زنده می‌شود، که تصاویری سیاه‌وسفید مرتبط با داستان شخصیت‌ها ارائه می‌دهد و در آخر نمایش، جای خود را به منظره‌ای رنگی می‌دهد که به درستی به معنای شکاف عمیقی در جهان نمایش است.
صحنه یک فضای مینیمالیستی و ساده است که با یک میز در سمت راست برای روانشناس، یک میز در سمت چپ برای سهراب که بر روی آن نوارهای کاست قرار گرفته است و یک تخت بیمارستانی که در وسط صحنه جای دارد، پر شده است. در قسمت پشتی آن به دلایلی که نمی‌توانم متوجه شوم، یک جعبه‌ی سفیدرنگ بزرگ وجود دارد که گلدانی کوچک بر روی آن قرار گرفته است. ضمن این‌که با ایده‌ی پخش‌کردن کاغدها توسط روانشناس چندان موافق نبودم، چراکه این روزها، این ایده در بسیاری از تئاترهای روی صحنه استفاده می‌شود و برای مخاطبان، تکراری و کلیشه‌ای شده است.
با همه‌ی این‌ها، این نمایش سرگرم‌کننده، ویترین تلطیف‌شده‌ی جذاب‌ترین وضعیت نمایشی، یعنی جنایت و انتقام است که بسیاری از مخاطبان را راضی نگه می‌دارد.

روزنامه اعتماد / شماره 5685
مزخرفاتی از قبیل ؛
بخشش و مهربانیت و انسانیت و صلح ،
و دنیایی بدون اختلاف طبقاتی مالی ،
فقط :
خیالت خوشِ رنگین کمانیِ
دختر بچه ها است ؛
که کمونیست ها و مارکسیست ها
به آن باور دارند .

تا حالا در عمرم ؛
هیچ جنگل ای را ... دیدن ادامه ›› ندیدم که ؛
فقط حیوانات اهلی ،
مانند " خرگوش " ها ،
در آن حکمرانی کنند .

هرجا که ، حیاتی وجود داشته است ؛
آن را " حیات وحش " نامیده اند .


...


من نمی دانم چرا بعضی ،
از تماشاچی های ظاهراً "نَر" ؛
می گویند که به خاطر
این یا آن بازیگر مرد آمده ایم ،
یا خجالت می کشند که ، بگویند :
به خاطر دیدن ؛
بازیگر زن مورد علاقه شان ،
آمده اند .

مگر شما ها همجنسگرا ،
یا همجنس باز هستید ؟!

اگر بهتان بگویند
" زن پرست " ،
یا کلمات تمسخر آمیزی ،
از این قبیل ...

بهتر است ، تا که ؛
اخته و ناتوان ،
یا یک "خوک صفت همجنس باز " ،
به نظر برسید .

...

و یک سری از تماشاچیان دیگر ،
نسبت به خندیدن تماشاگران ؛
واکنش نشان می دهند ...

لطفاً اجازه ندهید ، که :
توهم ؛ فرهیخته بودن بهتان نفوذ کند ،
و بخواهید که مانند یک تکه سنگ ،
بنشینید ؛
و یک :
احمق ترشروی و عبوس ،
باشید .

...


هیچ مرد بزرگ ،
و شریف و پاکی ؛
بعد از جنگ جهانی دوّم
باقی نماند .

آنان که ؛
شجاع و بی باک ،
و از جان گذشته بودند ؛
در جنگ مردند .

و آنان که ؛
بزدل و ترسو ،
و حقیر و کثیف بودند ؛
بعد از جنگ باقی ماندند .

یک خوک ؛
میان هزاران کتاب ،
و میان هزاران سکه طلا ؛
باز ، یک "خوک" است .

...


" آدولف هیتلر " ؛
تنها خدای حقیقی است .

و کتاب "نبرد من " ،
و طرز فکر " ناسیونال سوسیالیسم " ؛
تنها دین حقیقی است .
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر

تماس‌ها

carvvan
carvvan