-متن حاوی بخشی از اجرا و جملاتی از متن است ----
وارد سالن که میشوی مثل این است که هنگام عبور از راهروی ساختمان ، گفتگوی یک زوج را ناخواسته میشنوی، خیلی چیز جالبی در آن وجود ندارد که بخواهی فالگوش بایستی ولی با خاموش شدن چراغها و بسته شدن درب سالن دیالوگها به سمتوسویی میرود که خوشحالی یک همسایه نیستی و میتوانی بدون عذاب وجدان به شنود (و حتی دیدن) مکالمهشان بپردازی! بحثی که کلیشهای تمام عیار از گپوگفتهایی آشناست که با وجود فراز و فرودش نشانی از تبدیل شدن به مشاجره ندارد . حال وقت آن است که اتفاقی خارج از موضوعات داخل بحث ، چالش مورد نیاز برای رو در روئی عریان پرسوناژها را فراهم آورد و ...
اگر متنم ادامه مییافت ، چه به نقد چه به روایت ، تکراری ناقص و مبتدیانه از متون سایر دوستان میبود، ناگزیر به ذکر نکاتی در رابطه با دیالوگهای ترکی بسنده میکنم .
فارغ از تمام تعابیری که سایر عزیزان - بیشتر از دید ناآشنایان با ترکی - از دلیل استفادۀ کارگردان از زبان ترکی دارند، من لحظات مکالمۀ آیدین
... دیدن ادامه ››
و پوریا را فضایی امن برای آیدین میبینم که بدون دغدغۀ نفهمیده شدن و بدون نیاز به پنهانکاری ، اندیشۀ خود را به زبان میآورد و گویی هر آنچه که به زبان مادریاش میگوید ، حداقل کمی ، خالصتر از آن چیزیست که به زبان مفهوم برای همگان (دنا و مخاطبین) میگوید . جایی که باید مفاهیم را با لعاب قابل هضمتری در اختیار سایرین بگذارد از پوریا میخواهد فارسی حرف بزند ولی در آنجا که باید خواست واقعیاش را بی هیچ ملاحظهگری در میان نهد ترکی سخن میگوید :
"بیلَسینه دنن اگر تابلونو گتدی دانیشاروخ بیر یولا گویاروخ . اگر یوخ ، گوتولار! هر نه گوتولار!"
... و نمیداند که سخن بی رنگ و لعابش هم فهمیده میشود
(پوریا: آیدین میگه ...
دنا : فهمیدم ، خودم فهمیدم!)
... و حتی بیشتر قابل هضم است! (پردۀ پایانی)