در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش فصل شکار بادبادک ها
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:49:49
۲۲ تیر تا ۰۲ شهریور ۱۳۹۴
۲۰:۴۵  |  ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه
بها: ۲۰,۰۰۰ تومان

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

اخبار

›› کمال تبریزی، محمد چرمشیر و اکبر عالمی به تماشای « فصل شکار بادبادک ها » نشستند

›› شب فرش فیروزه ای تاتر ایران

›› مراسم فرش قرمز ایرانی در تئاتر شهر

›› بابک میرزاخانی آهنگساز فصل شکار بادبادک ها: موسیقی زنده در تئاتر وفاداری به ذات میرایی هنر نمایش است.

›› نکوداشت « فریماه فرجامی» در « فصل شکار بادبادک ها»

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

تئاتر سایه ای است در زندگی ما انسان ها و آیینه ای است رو به روی آیینه ی دل ما .

اکبر عالمی ؛ یادداشتی به بهانه ی فصل شکار بادبادک ها

فصل شکار بادبادک ها از نظر من نمایشنامه ی حیرت آوری بود ؛ می توانم به نوعی آن را یک نمایشنامه پست مدرن نامید ؛ طراحی صحنه و نور پردازی و میزانسن کاملا حساب شده بود و مونولوگ طولانی بسیار سخت ِ بهنوش طباطبایی را تحسین می کنم .
فصل شکار بادبادک ها درباره ی انسانی است که دچار الیناسیون (Alienation ) یا گم شدن خود شده است ؛ الینه شدن در زبان فرانسه یعنی از خود بیگانگی و انسانی است که خودش را گم کرده است و با تمام افکار فلسفی و شاعرانگی عشق اش را گم کرده است ؛ و چندین بار تاکید می کند که توانایی حیرت آوری دارم ... دیدن ادامه ›› و من خودم را گم کردم . در فصل شکار بادبادک ها با دیالوگ های حساب شده و نوشته ی صیقلی خورده ی سرشار از معنا برای کسانی که تئاتر را هم ردیف روانشناسی ؛ فلسفه و جامعه شناسی و خیلی دیگر از علوم می دانند ؛ رو به رو هستیم چون تئاتر سایه ای است در زندگی ما انسان ها و آیینه ای است رو به روی آیینه ی دل ما .
به نظرم این نمایشنامه برای افرادی که عادت کردند به آثار معمولی خیلی ثقیل است اما من هر لحظه ی آن را تحسین می کردم و نور و دکور استریلیزه شده و نوازندگان موسیقی و استفاده از کنتر باس در کنار گیتار همه و همه به هر چه بهتر بودن این اثر کمک کرده و می دانید که در پست مدرنیسم همه ی دستاورد های تاریخ از دوران تمدن تا به امروز و ترکیبش با آینده و این اثر دقیقا شامل همه ی این نکات بود.
به نظرم باید تبریک گفت به جلال تهرانی و همه ی تیم اجرایی و علی الخصوص بازیگر ؛ و احساس غرور کردم به عنوان یک ایرانی و خوشحالم این نمایش را دیدم و هیچ وسوسه ای باعث نشد این اثر را از دست بدهم .

یادداشت بهاره رهنما در خصوص فصل شکار بادبادک ها
در عرصه ی هر هنری کارهایی وجود دارند که صرف نظر از جزییاتشان باید به دیدنشان رفت ؛ کارهایی که شاید از کارهای قبلی آن هنرمند لزوما بهتر نباشند اما مجموعه ای را در بر می گیرند که باید در ذهن مخاطبی که آثار هنری خاص را دنبال می کنند کامل شوند .
پس در ابتدا خاطر نشان می کنم که جلال تهرانی به استناد خیل گفته ها و شنیده ها و مهم تر از همه کارنامه شخصی خودش از آن دسته از هنرمندانی است که نباید حتی یک کارش را از دست داد .
کلیت نمایشنامه های نوشته شده یا کارگردانی شده توسط جلال تهرانی یک مجموعه هنری قابل اعتنا ست با سبک بسیار شخصی و البته سخت که پیش روی مخاطب قرار می گیرد که در هنر نمایشی جستجوگر حرف های تازه ای است . فصل شکار بادبادک ها آخرین اثر جلال تهرانی است که هم اکنون روز پایانی خود را در سالن اصلی تیاتر شهر سپری می کند ؛ اتفاقا از آن دسته از کارهایی است که به دلیل تجربه ی نو بودنش و اولین بار بودن المان های این اثر و باز تاکیر می کند به علت شخصیت و دیدگاه خود جلال تهرانی کار در میان نمایش های این روزها بسیار در خور توجه و اعتناست .
این نکته دلیل این نیست که لزوما فصل شکار بادبادک ها را بهترین اثر جلال تهرانی تا امروز بنامیم ولی آنقدر نو است که در میان آثار جلال تهرانی هم رنگ و روی دیگری به مخاطب نشان می دهد .
موضوع و محوریت متن بر روی مساله سرگشتگی که یکی از درگیری های ذهنی مهم انسان امروزی است می چرخد . انتخاب ... دیدن ادامه ›› چنین موضوعی اگر خوب نوشته و پرداخته شود در همه جای دنیا خصوصا در کلان شهری مثل تهران همزاد پنداری خیلی از انسان ها را بر می انگیزد. این همان نقطه ی قلابی است که اثر تک نفره ی جلال تهرانی را از یک نمایش زنانه ی صرف و رمانتیک تبدیل به یک اثر ساختار شناسانه ی اجتماعی در عرصه ی انسان شناسی می کند . چیزی فارغ از جنسیت در نمایش موج می زند که نه تنها زنان و مردان مختلف بلکه گروه های سنی متفاوتی را هم به اثر نزدیک می کند .
صرف نظر از اینکه جسارت انتخاب سالن اصلی برای یک کار تک نفره قدم بسیار بزرگی نه فقط برای کارگردان که حتی برای بهنوش طباطبایی ( بازیگری که با تمام وجود این خطر را پذیرفته و آنچه که می توانسته برای خلق این سرگشتگی به روی صحنه برده است . ) این که یک بازیگر زن 70 دقیقه در سالنی به وسعت سالن اصلی تیاتر شهر و با تمام قوا نقشی را بازی می کند به خودی خود آنقدر قابل اعتنا و توجه و احترام لااقل از طرف جامعه ی هنری است که افراد این عرصه خود را می بایست ملزم به دیدن این اثر کنند .
در مورد بهنوش طباطبایی اگر چه فصل شکار بادبادک ها شاید به زعم خیلی ها بهترین بازی کارنامه هنری اش نباشد اما بازی نو و جسورانه ای است . تجربه و کارگردانی خاص جلال تهرانی با طراحی صحنه ی بسیار هوشمندانه و زیبایش عدم توازن بین ابعاد سالن اصلی و یک نمایش تک نفره را از یاد شما می برد همین طور همراهی به جا و اندازه گروه موسیقی زنده در صحنه و نیز طراحی نوری که انگار مثل یک پارتنر بازی با لحظه های بازیکر روی صحنه نفس به نفس جلو می رود .
یک خسته نباشید از ته دل به آقای تهرانی ؛ خانم طباطبایی و گروه خوب این نمایش بدهکار بودم که فکر کردم شاید با این یادداشت آن را با شما هم سهیم شوم و باز یاد آوری می کنم که نه تنها روز آخر نمایش فصل شکار بادبادک ها را از دست ندهید بلکه این حرف من یادتان باشد ؛ اسمی از جلال تهرانی دیدید یا شنیدید از تماشای اثر هنری او خودتان را محروم نکنید .

بازنمایی آن‌چه از دست رفته‌ است، در «فصل شکار بادبادک‌‌ها»
روایتی از ناگفته‌ها


سراغ چیزی که گمشده است را از چیزهایی بیرونی که واقعیت نامیده می‌شوند، باید گرفت. آن گمشده از آن جهت گمشده است، که دیگر در کنار ما یا در مالکیت ما نیست، بنابراین باید در جایی دیگر دنبالش بگردیم. آدم‌ها به همین دلیل گمشده خود را از بیرون خودشان سراغ می‌گیرند، از مکان‌ها و آدم‌هایی که در گذشته قرار دارند. پس به نوعی جست‌وجوی هر گمشده‌ای، نوعی فرایند یادآوری و بازسازی است. حال اگر این گمشده­‌ی ما، خودمان باشد، پس ما خود را از واقعیت سراغ می‌گیریم، از گذشته و رخدادهایی که در ما به یاد مانده‌­اند. ... دیدن ادامه ››

جست‌وجو برای یافتن نوعی بازتعریف واقعیت است و بدون این بازتعریف امکان یافتن وجود ندارد. اما این بازتعریف را چه کسی انجام می‌دهد؟ خودی که گمشده است؟ پس آن‌چه در حقیقت گمشده نه خود، بلکه واقعیت و گذشته‌ای است که برای بازیافتن گمشده باید به یاد آورده و بازتعریف شود. به طور خلاصه باید گفت که گم‌شدن خود، به منزله بی‌معنا شدن واقعیت و تاریخ هم هست. گم شدن یک فرد در جامعه، به معنای از یادرفتن و حذف بخشی از تاریخ آن جامعه و از یاد رفتن پاره‌ای از واقعیت هم است. این‌گونه گمشده ما هر چقدر که فردی هم باشد، ما را به بیرون از خود، یعنی به حوزه عمومی می‌کشاند و آن را ناشناخته تر می‌کند.

در نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» نوشته و کار جلال تهرانی به شکلی روشن با زنی روبه‌رو هستیم که خود را گم کرده و در جست‌وجوی خود است. او خود را نمی‌تواند از خودش سراغ بگیرد، خودش اطلاعاتی درباره خودش نمی‌تواند بدهد، چون توانایی پاسخ دادن به این سؤال از درون، و از طریق خود، نوعی نقض غرض است، به معنای منتفی شدن کل جست‌وجوست. کسی که می‌تواند خودش را توضیح دهد، دست‌کم دچار این تصور نمی‌شود که خود را گم کرده است، حتی اگر تصوری که از خود دارد و پاسخ‌هایی که به کیستی و جغرافیای خود می‌دهد، متوهمانه و دروغ باشند. اما زن نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها»، خود را گم کرده و ناگزیر است که در گذشته یعنی تاریخ و در بیرون یعنی واقعیت و دیگران خود را جست‌وجو کند.

از آن‌جایی که جست‌وجوی خود فارغ از واقعیت، تاریخ و رؤیاها یعنی روان فرد نیست، بنابراین جست‌وجوی او توسط خود، به نوعی جست‌وجوی تاریخ، رؤیا و دیگری است. زن در نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» در روایتی که از جست‌وجویش دارد در رفت‌و‌آمد بین گذشته و آینده است و بیش‌تر از خود، ناگزیر از توصیف دیگران است؛ توصیف عمویش، مادرش و معشوقش موسی و دوست و دختر عمویش نسرین که گویی خودِ زن و پاره‌ی دیگر و گمشده اوست. اگر خودی هم هست، اگر زن چیزی از خود می‌گوید، بیش‌تر گفتن این حالت‌هایش در فراموشی و آن رؤیاهاست، باقی همه وصف دیگری است، حتی خود هم این‌جا شبیه دیگری است، شبیه کسی که بیرون ایستاده و باید به وصف بیاید، همچون غریبه‌ای میان دیگر غریبه‌ها.

زن از وصف موسی شروع می‌کند، عشقی که از دست داده است. عشقی که در واقعیت مرده و در رؤیای زن معتاد است. البته نمایش از ابتدا این دو تصویر را تفکیک نمی‌کند و بیش‌تر روایت را مشکوک و متکثر نگه می‌دارد و این در طبیعت روایت زن است که بعدتر بیش‌تر درباره آن توضیح خواهم داد. موسی در واقعیت چیزی نیست جز چند نامه عاشقانه از جبهه و یک فقدان همیشگی. اما آن‌چه این تصویر را بازسازی نمی‌کند، بلکه مغشوش‌تر می‌کند، موسای رؤیاست، مردی معتاد و خرابه‌نشین که حضورش، خود نوعی فقدان است. موسی تصویری است از رؤیای زن، رؤیایی که هم از واقعیت دور است و هم از امید. رؤیایی که به رؤیا نمی‌ماند و بیش‌تر از پاسخ، شبیه سؤال است، رؤیایی که شکل اعتیاد دارد، اعتیاد به یک مرده.

مواجهه با دیگری برای زن مغشوش و گمراه‌کننده است. عموی او یک جمله بیش‌تر نمی‌گوید: «همه راه‌ها به رم می‌ره.» هیچ حرفی جز این نیست، پس از کلام عمو نه‌تنها زن روشن نمی‌شود، بلکه خود عمو هم ناپیداست و کیستی‌اش ناشناخته. مادرش هم در این میان جز ناظر چیزی نیست، جز چشمانی اشک‌بار که مفیدترین کارش دادن نامه‌های موسی از جبهه به زن است. نسرین هم خود یک گمشده است، گمشده‌ای که حضورش هم انکار می‌شود. نسرین گویی وجهی دیگر از وجود خود زن است، اصلاً خود اوست، خود انکار شده‌اش، خود نامریی و مهاجم و فعالش، خود ضد جریان و برهم‌زننده واقعیتش. پس این خود، دقیقاً می‌تواند آن بخش حذف شده توسط دیگران باشد و گمشده، یعنی زن، چیزی نیست جز حذف‌شده‌ای در نگاه دیگران، رؤیاها و البته تاریخ. برای همین هم به رؤیا یا وهم می‌ماند. البته رؤیای خود به مثابه دیگری، رؤیایی که بیش‌تر از پیدایی، کمکی است به پنهان‌تر شدن زن. پس زن با توسل به رؤیا و دیگری یعنی کسانی که می‌شناخته و تصوراتی که خود دارد به خود نمی‌رسد، بلکه خود را دورتر و دست‌نیافتنی‌تر می‌بیند.

اما تاریخ هم این‌جا دگرگون شده است. چرا که تاریخ با ذهن انسان‌هاست که ساخته می‌شود و ذهن یک گمشده پیش از همه چیز یا تاریخ نمی‌سازد، یا تاریخ ساخته شده را گم (فراموش) می‌کند. انسانی که راوی تاریخ است در نمایش تهرانی هویتی مشکوک دارد و ذهنی مغشوش. تاریخ چیزی جز روایتی مردانه و عقلانی از واقعیت‌ها و رخدادها نیست، پس وقتی زنی گمشده با ذهنی مغشوش آن را روایت می‌کند، یا تاریخ را نابود می‌کند یا تنها از یادرفته‌ها و حذف‌شده‌های آن را می‌گوید و «فصل شکار بادبادک‌ها» روایتی از ناگفته‌هاست.

نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» روایتی غیر مردانه دارد. نه از این جهت که تک شخصیت آن یک زن است و نه از این جهت که زنی داستان خود را می‌گوید. بسیاری از نمایش‌ها می‌توانند، داستان یک زن را تعریف کنند و شخصیت زنی را محور قرار دهند، اما به خاطر شکل روایت و نگاهشان به واقعیت و تاریخ، اتفاقاً مردانه باشند. پس مسأله اصلی در نوع روایت و صورت‌بندی واقعیت است. شکل متکثر و حتی مشکوکی که پیش‌تر درباره روایت «فصل شکار بادبادک‌ها» اشاره شده بود، ماهیتاً زنانه است. بر طبق نظر هلن سیکسو، فیلسوف و نویسنده فمینیست فرانسوی، روایت زنانه برگرفته از تصور و درک امیال زن، روایتی چندگانه، پراکنده و متکثر است، از وحدت و سلسله علت و معلول‌ها فاصله می‌گیرد و یک رخداد را هم اگر روایت کند، قابلیت داشتن راوی‌ها و روایت‌های متفاوتی را دارد که گاه یکدیگر را هم نقض می‌کنند.

روایت زنی گمشده که تاریخ، اطرافیان و رؤیاهایش او را گم کرده‌اند، در نمایش جلال تهرانی به این معناست که این نمایش بیش‌تر از آن‌که درباره فقدانی در زن باشد، درباره فقدانی در تاریخ، جامعه و رؤیاهای جمعی است که گمشده‌اش زن است. آن‌چه به عنوان یک حذف‌شده در روایت زن بیان می‌شود، خود اوست. حذف‌شده‌ای در تاریخ و آن­کس که چیزی را گم کرده تاریخ و واقعیت و جامعه است.

یکی از نکات جذاب نمایش تهرانی دکور و کنش‌های ساده‌ی اجرایی اوست. نمایش با تصاویری ساده شکل می‌گیرد، با دکوری ساده، اما عظیم؛ گویا، اما نمادین ساخته می‌شود و با کنش فاصله‌گذاری می‌کند و به جای بازیگر، از بازیگرش به مثابه یک راوی بهره می‌برد. برای همین، نمایش بیش‌تر از دیدنی بودن، تصویری است برای شنیدن. نمایشی است برای این‌که کلمات را دنبال کنیم و در قالب کنش‌ها تکمیل شدن و وضوح بیش‌تر آن‌ها را در یک متن ببینیم. فارغ از روش‌های پیچیده‌ی اجرایی مرسوم و البته کسل‌کننده‌ی مدرن و پست‌مدرن، این نوع از اجرا اصیل‌ترین تلاش تئاتریکال بشر است. تکمیل کلام، رساندن دیدن به شنیدن و هم‌پوشانی این دو برای دنبال کردن یک روایت که به تاریخ، سیاست، جامعه و یک ملت اشاره می‌کند.
-------------------------------------------------------------------
با تشکر از: علیرضا نراقی
مهدی حسین مردی، مهرناز نعیمی و kmilad این را دوست دارند
دوست عزیز دیگه امکان خرید بلیط نیست؟؟؟ باز نمیشه دیگه؟خواهش می کنم راهنمایی کنید.
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید