در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امیرحسین سیدآقایی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:52:45
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
شاید محمود، شاید بلقیس، شاید رحیم، شاید همایون، شاید هدایتعلی و شاید امیر شمس! همگی دست به دست هم دادند تا در سایه فاطمه محمودی ، دارالمجانین ... دیدن ادامه ›› را برایمان ورق بزنند و اندکی از سنگینی بار ابتذال در برخی از تئاتر های دانشجویی بکاهند.
من می گویم امیرشمس در تمام ثانیه های ایفای نقش اش بر روی صحنه سالن کوچک ، انسانی ست در حال سقوط که با سرعت هرچه تمام تر در حال نزدیک شدن به زمین و حالا تلاش می کند در طول این مدت ، برای مان داستان عاشقی اش را نیز تعریف کند ، وگرنه من نمیتوانم قبول کنم ، تکه آسمان افتاده بر روی زمین ، چیزی جز یک دهلیز از دنیای جمالزاده باشد.
فاطمه محمودی به خوبی دارالمجانین را زیسته و حالا داستانهایش را با نگارشی درست ، مرتب و هوشمندانه در کنار هم چیده و در انتخاب بازیگر نیز کم کاری نکرده. اگر چند شب اجرای نقل مکان باعث شود حتی یک نفر برای خواندن دارالمجانین مشتاق شود ، می گویم فاطمه محمودی رسالت خود را انجام داده است!
در میان همهمه ی خشم های فلزی که از طیاره های بعثی بر سرمان می بارید, ما چیزی برای از دست دادن نداشتیم!
من یقه اسکی ام را زیرِ کت مشکی ام میپوشیدم و در اتاق سردم با تصحیح ورقه های امتحانی شبم را روز می کردم!
تو آن بافت زرشکی رنگت که پارسال بافته بودی را بر دوشت می گذاشتی و کتاب های زبانت را می خواندی.
ما حرف نمی زدیم! ما از حرف زدن می ترسیدیم!
بلدِ حرف زدن که باشیم, تهرانِ بمب زده برایمان از هر شهر دیگری امن تر خواهد بود.
بوی پرتقال های سوخته روی بخاری مدرسه می آید. کاش امروز بعدِ بمباران, زنگی به مدرسه بزنی و حالم را بپرسی! منم با بی میلی بگویم که خوبم و در نابلد ترین حالت ممکن از تو بخواهم که نگران نباشی!
امروز یکی از شاگرد هایم را تنبیه کردم! گریه اش درامد! از بی رحمی ام بغضم گرفت. جبران میکنم! ... دیدن ادامه ›› قول می دهم.
عزیز دلم! من عاشق خنده هایت هستم. حتی وقتی نمیدانم در حال خندیدن به منِ ناشی هستی یا واقعا از ته دل می خندی!
من عاشق همین سرخاب سفیدآب های ناشیانه ات هستم!
درست گفتی, آدم باید در مواقع سخت روی یارش حساب باز کند! یار بودنِ در خوشی که سخت نیست.
راستی! روی میز آشپزخانه برایت یک دسته گل گذاشتم. امید وارم دوستش داشته باشی!
من برمی گردم. خیلی زود. برمیگردم و خانه خراب شده مان را با هم درست میکنیم. به من فرصت بده تا موج بمب از سرم بپرد! فرصت بده تا خاک های روی صورتم را کنار بزنم.
منتظرم باش... آقای پیمان معادی, از صمیم قلب , بابت بمب, یک عاشقانه شمارا دوست دارم.
همت تان , سبز...
امیر مسعود این را خواند
اریک قاراسمیان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


یادتان هست اولین بار کجا دستتان را گرفت و بوسید؟
من تمام آن را با جزئیات به خاطر دارم...
فرق نمی‌کند کجا باشی! گوشه ی دنج مترویی خلوت یا وسط چهارراه ولیعصر! در هر صورت ، دیگر نه چیزی می‌بینی و نه چیزی می‌شنوی!
حالا اگر از حدیث دست ها بگذریم ، با چشم ها چه کنیم؟
چشم ها را که دیگر نمی‌توان نادیده گرفت!
آنها می‌توانند پاها را سست کنند...
اصلا شاید برای همین است که زنان حق ورود به ورزشگاه را ندارند!
احتمالا بالایی ها از آن همه چشم می‌ترسند!
حالا ... دیدن ادامه ›› ول کن این همه حرف را
بیا ، من از چند ایستگاه آن طرف تر می‌آیم که تو را ببینم
لطفا موقع ساز زدن ، بیشتر مرا نگاه کن و بیشتر به من فکر کن !
من راه درازی را برای دیدنت طی میکنم ها...
حواست به فالی که در کلاهت می‌اندازم باشد ..‌.

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

عاشقانه های خیابان را ببینید و کیف کنید !
بازی سیما تیرانداز شما را از جای بلند خواهد کرد
دیالوگ های الهام پاوه نژاد شما را به گوشه رینگ خواهد برد
اشک های ژاله صامتی سکون و بی حرکتی را تقدیم ‌تان خواهد کرد
و صدا ...
صدای رضا یزدانی کار را تمام می‌کند ...
با نگاه تو، تازه فهمیدم ، سر این چشما ، جونمم میدم
تو بخوای از من ، مرگم آسونه ، جز تو چی دارم ، من دیوونه
حمیدرضا مرادی، امیر مسعود و نیلوفر پیری این را خواندند
مریم اسدی و کیانا اعتمادی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید