"نور روی همهچیز نمیافتد، ابهام را بپذیر"
کوتاهنوشتی درباره نمایش سنتز
شاهین نوروزی
۱. نیچه در "چنین گفت زرتشت" با بیان شاعرانه معروف خویش، ظهور موجودی به نام "واپسین انسان" را پیشگویی می کند؛ انسان حقیری که نتیجه طبیعی سیر فکری جهان مدرن است. واپسین انسان در اندیشه نیچه، درست در مقابل مفهوم"ابر انسان" قرار می گیرد؛ ابرانسانی که یکسره شور زندگی است و خالق ارزش های نوین و بکر و اصیل. اما واپسین انسان که در واقع "به شتری می ماند که بار ارزش کهنه را به دوش می کشد"، با زیست گله ای خود سر خوش است و روزگار را سپری می کند. او از تصور هر نوع افق تازه پیش روی چشمانش عاجز است؛ لذا به ورطه هرروزگی و بی آنکه خود ملتفت باشد، در آن ذوب می گردد. آمال واپسین انسان صرفا در تکرار و تکثیر بی معنای او خلاصه می شود؛ بدون هیچ گونه احساس مسئولیت وجودی در قبال خویشتن مغفول مانده اش. اینها دقیقا و با جزئیات چیزهایی است که در کاراکتر پدر یا همان "واپسین انسان" با بازی درخشان نادر فلاح به وضوح پدیدار است.
۲. نمایش دارای ایدههای اجرایی درخشان است، یک تئاتر آلترناتیو، اجرایی اتمسفر محور که ما را با سکوت، دچار خودش میکند، ایده درخشان بعدی نسبت خونی و واقعی میان بازیگران و انتخاب آنها توسط کارگردان است چرا که بازیگران آن واقعا پدر و دختر هستند و تلاشی برای بازنمایی این امر نمیکنند، این
... دیدن ادامه ››
نسبت واقعی بار آرتیستیک درخشانی با خود روی صحنه به دوش میکشد و امکان عبور از ممیزی را نیز باخود به همراه دارد. دو دختر در اولین مواجههای که با صحنه داشتند بازیهای بسیار خوبی ارائه دادند و این خبر از تمرینات سخت تئاتری میدهد. انتخاب مکان (رختشور خانه) انتخاب تمثیلی و قابل تفکری بود و در راستای اجرای نمایش و درام کارکردهای مفهومی ایجاد میکرد. از دیگر ایده و امکانهای نمایش تفسیرپذیری بالای آن است تا جایی که کارگردان میگوید: به تعداد تماشاگران این نمایش روایت و تفسیر وجود دارد، و به گمان نگارنده این نیز ایدهای مدرن در جهان اجرا تلقی میشود. و به یک معنا در سنتز نور روی همه چیز نمی افتد باید ابهام را پذیرفت. در سنتز تکرار به مثابه یک عنصر فرمال در خدمت زیبایی شناسی گونهای هراس نادیدنی در اجزا ایجاد میکند که قابل توجه و تامل است.
۳.قربانی کردن
قربانی کردن، سابقه ای به طول تاریخ تمدن بشری دارد. بسیاری از تمدن های ابتدایی برای هرکدام از عناصر طبیعت خدایانی را در نظر می گرفتند و چون از تحلیل علمی و برخی رویدادهای طبیعی مانند طوفان، رعدوبرق، خورشید و ماه گرفتگی، زلزله، سیل و امثالهم ناتوان بودند. آنها را نشانه خشم خدایان تلقی کرده و قربانی های فراوانی را برای فروکش کردن این خشم نثار می کردند.
در برخی دیگر از تمدنهای ابتدایی "خون" عامل حیات وقدرت تلقی می شد. آنها به چشم خود می دیدند که انسان یا حیوانی به هنگام ریخته شدن خون میمیرد و به همین دلیل خون را مایه حیات و قدرت بیشتر تلقی کرده و گاهی با کشتن و قربانی کردن دیگران و برای کسب قدرت و زنده ماندن بیشتر خون یکدیگر را می خوردند. (به احتمال زیاد وجه تسمیه کلمه "خونخوار" ازاینجا سرچشمه گرفته است)
در اساطیر یونانی هنگام جنگ تروا آگاممنون به علت بی احترامی درمقابل الهه شکار "آرتمیس" مورد غضب قرار گرفت و بادی شروع به درنوردیدن کشتیهای یونانیان کرد. به توصیه ی پیشگویان تنها راه متوقف کردن این باد قربانی نمودن "ایفیگنیا" دختر آگاممنون بود. آگاممنون با اکراه موافق قربانی شدن دخترش شد، اما آرتمیس شخصأ هنگام کشتن ایفیگنیا اورا نجات داده و گوزنی را جایگزین او کرد. (بخشی از این اسطوره شبیه داستان زندگی حضرت ابراهیم و اسماعیل و فرستاده شدن قوچ از سوی خداوند برای قربانی کردن آن به جای فرزند است که گویا متریال اجرایی برای خوانش اخوان در سنتز اول بودهاست)
با گذشت قرنهای متمادی و پیشرفت علم و تمدن اما قربانی کردن هنوز منطقی شبیه منطق انسانها و تمدن های ابتدایی دارد. بسیاری از افراد و خانواده ها در مواجه با مشکلات و بدشانسی های متوالی حیوانی را خریده و قربانی می کنند تا شاید با کسب رضایت خداوند و دور کردن نیروهای شیطانی از این آسیب ها در امان بمانند. یا در موقع خرید کالای جدیدی از قبیل خودرو یا وقوع اتفاق خوشایندی مانند تولد فرزند، مراسم ازدواج و امثالهم حیوانات را قربانی می کنند تا از این طریق خود را از گزند نیروهای اهریمنی و زخم چشم و حسادت ها در امان نگه دارند.
۴. از قربانی کردن کودکان تا قتل ناموسی
در ریشه یابی چنین اقدامی در بافت خانواده و نگرش سیستمی، باید به چند موضوع به صورتی همراستا پرداخت و در ابتدا باید نگاه فرد به جایگاه و هویت فرزندش مورد بررسی قرار گیرد.
در زمانهای دور، تقریبا در تمامی جهان، فرزند نیز گونه ای از ملک، شی و مال فرد محسوب می شده و در ادامه با نگاهی تلطیف شده تر، فرزندآوری در حکم اقدامی سودآور برای والدین به حساب می آمده و عناوینی همچون عصای دست پدر، و کمک حال مادر، به پسر و دختر اطلاق می شده است. (رد ایننوع نگاه را میتوان از برخورد پدر با دختران در جای جای این نمایش دید) این نوع نگاه با پیشرفت فرهنگی در جوامع مختلف روز به روز کمرنگ تر شده. با این نوع نگاه همچنان در فرهنگ های سنتی تر و بلوغ نیافته تری همچون فرهنگ ایران وجود دارد.
این طریقه نگرش حتی در ادبیات و زبان معیار ما نیز ریشه دوانده و برای مثال هنگام تولد فرزند، به والدین او میگویند که شما "صاحب فرزند" شده اید. نخستین مغالطه ای که باید تصیح شود، مترادف شمردن مفهوم والد، با مفهوم صاحب یا مالک است. یک مالک می تواند هر بلایی بر سر ملک خود بیاورد، کاری که پدر در نمایش سنتز با دختران میکند، و ابعاد وسیعتر یک دیکتاتور با جامعهی خویش. اما در جامعه متمدن، یک والد به هیچ عنوان حق ندارد لطمه ی کوچکی به فرزند خود وارد آورد. این موضوع در فرهنگ ایران (به خصوص برای دختران) تابو است و انتخاب دختران نوجوان دقیق و هوشمندانه است. در چنین جوامعی آنکه به دنبال این کنجکاوی ها می رود، برهم زننده ی قانون سیستم خانواده و جامعه شناخته شده (منظور دختر دوم) و تلاش برای سرکوب او انجام می شود؛ چون این رخداد را به معنای از دست رفتن اساس های اصلی و ستونی برای پا برجا ماندن خانواده(اسطورهخانوادگی) در اجتماع می دانند.