در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کیارش درباره نمایش فقط به خاطر من: اعترافات یک ذهن نه چندان خطرناک نقد و بررسی نمایش فقط به خاطر من نوی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:03:55
اعترافات یک ذهن نه چندان خطرناک
نقد و بررسی نمایش فقط به خاطر من
نویسنده و کارگردان: چیستا یثربی
امتیاز: 6.5 از 10
(قسمت دوم)

تحلیل محتوای اثر

همانطورکه در مقدمه اشاره شد در نوشتن این نقد تلاش بر این است که از تحلیل محتوایی دوری شود. همچنین برای درک محتوای اصلی این نمایش باید ... دیدن ادامه ›› آنرا چندین بار دید. آثار سوررئال پازلهای درهم ریخته ای هستند که برای حل کردنشان باید کنار هم چیده شوند. خصوصا آنها که رویکرد علمی به روانکاوی دارند در اصل پازل درهم ریخته ذهن یک کاراکتر است و درک آنچه درون یک فرد میگذرد به طور کلی امری دشوار و نیازمند تخصص است. اما در تحلیل محتوای این اثر دیدگاهی نمادگرایانه انتخاب شده است که در زیر میخوانید:

مادری که زباله های شخصی اش را دیر بیرون آورده است. یعنی برای دور کردن آن چیزهای بدی که متعلق به اوست، یا نزدیک اوست دیگر شده است.
این زباله های شخصی کاغذ پاره های نوشته های او هستند. نوشته ها از ذهن انسان نشات میگیرند. پس یعنی این زباله های شخصی در ذهن او موجود بوده و زمانیکه اقدام به دور ریختن آنها از ذهن خودش کرده دیگر دیر شده و زمان مناسبی نیست.
زمانیکه این زباله ها را بیرون میگذارد متوجه میشود که کلیدش را گم کرده و به خانه اش نمیتواند بازگردد. یعنی برای تغییر کردن و دور کردن زباله های ذهنش کاری کرده که پل های پشت سرش خراب شده و دیگر راه بازگشت وجود ندارد.
اما میخواهد بازگردد. چون دختر کوچکش در آن خانه است. پس کاراکتر با دور کردن زباله های ذهنی خودش میخواهد به داشته ها و تعلقاتش بازگردد.
این زباله ذهنی چه کسی به جز دامادش میتواند میتواند باشد؟!
دامادی که به زندگی دخترش آمده و دخترش را از او دور کرده یا سدی میان آنها شده است. اگر مادر بخواهد دامادش را (که در ذهنش او را زباله ای میداند) از خودش دور کند باید از دخترش نیز دور شود. برای بازگشت به دخترش احتیاج به یک کلید دارد اما کلیدی وجود ندارد. زنگ همسایه ها را میزند اما کسی جواب نمیدهد چون همسایه ای هم وجود ندارد. به گفته خودش چراغ تمام خانه ها روشن است به جز ساختمان آنها! همسایه در اصل کسی است که محرم راز مادر باشد. کسی که از جریان زندگی اش مطلع باشد و بشود با او مشورتی کرد تا شاید کلیدی برای بازگشت برایش پیدا کند.
چیزی که در نهایت به عنوان داماد معرفی میشود در ابتدا یک رفتگر خیابان خواب است که برایش ایجاد ناامنی کرده است. به ظاهر به دنبال کلیدی برای او میگردد اما در اصل درحال واکاوی مسائل شخصی اوست تا جاییکه مادر به او متذکر میشود که نباید در زباله های شخصی دیگران جستجو کند.
پس علاوه بر یک زباله ذهنی (داماد) یک سری زباله های شخصی در زندگی مادر وجود دارد. این زباله ها چیستند؟ مادر هیپنوتیزم میشود و به دورانی باز میگردد که عاشق پسری شده و از او باردار شده و پسر او را قال گذاشته است.
همینجا یک داستان دیگر خلق میشود که تناسب بسیار خیره کننده ای درون نمایشنامه ایجاد میکند. دختری که عاشق یک پسر میشود، از او باردار میشود و چون دیگر آبرویی برایش نمانده از خانه فرار میکند. حال یک دختر فراری داریم که هیچ امنیتی ندارد.
او در ابتدا با یک رفتگر مواجه میشود که به او بدهکار است. یک دختر فراری چه بدهی به یک رفتگر دارد؟ در اینجا میشود حدس زد که منظور از ماهیانه و بدهی سالهای این دختر به رفتگر چیست.
برای حفظ امنیتش در شهر حتی یک پلیس نیست و برای دردهایش حتی یک دکتر نیست و آنها هم برایش مایه نا امنی هستند.
تمام کسانی که به او نزدیک میشوند به ظاهر عاشقش هستند و برای کامجویی به حالتی مشمئز کننده سعی در برقراری ارتباط با او دارند.
همینجا میتوان حدس زد که آن دختر 11 ساله ای که در خانه مانده و دیگر نمیشود به او بازگشتی داشت خود مادر است. اوست که در 11 سالگی عاشق شده و تمام عمرش تاوان چنان عشقی را داده است. دختر 11 ساله ای که در خواب غفلت بوده و توسط والدینش به دلیل درس نخواندن تنبیه شده است.
در اینجا جمله پایانی هم معنایی به خودش میگیرد:
اگر نیمه شب پشت در خانه خودت بدون پول و کلید و کارت شناسایی بمانی، چه می کنی؟ چه می توانی بکنی؟

اگر یک روز کامل را معادل یک عمر فرض کنیم نیمه شب یعنی سالهای پیری و پایانی زندگی. خانه معادل زندگی و خاطرات گذشته است که متعلق به خود است. پول نشانه قدرت است، کلید معادل راه حل است. یعنی نه توانی برای بازگشت به زندگی گذشته وجود دارد و نه اصلا راهی. اما کارت شناسایی چیست؟ مسلما آن پیرزن فرتوت سالخورده دیگر شباهتی به آن دختر 11 ساله که میخواهد به آن بازگشت کند ندارد و قابل شناسایی نیست. یعنی گذر عمر و تحمل مشقت های زندگی در نهادش تغییر هویت ایجاد کرده است.

در انتهای نمایش گریزی به واقعیت زده میشود و دختر 30 ساله زن به همراه دامادش خود را عیان میکنند. دامادی که در ذهن زن همان رفتگر کثیف، همان پلیس متجاوز و همان دکتر بی تعهد است.

(ادامه دارد)
تحلیل خیلی جالبی بود :) گرچه نمیتونم بگم با همه اش موافقم.
برای نظر دادن در مورد محتوای کار و درک بهترش، حتما یک بار دیگه این کار رو خواهم دید.
۲۴ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید