"سپید کم عمق"
بهارشکنی روایت مردی با زوال مغزی و اختلال در حافظهی کوتاهمدت است .. مردی که در وانفسای فراموشیهای مکرر، عشق را
... دیدن ادامه ››
تجربه میکند و این عشق تنها پیوند او با دنیایِ گذرایی میشود که هرروز بخش مهمی از او را به تاراج میبرد.
فریبرز کریمی در همکاری دیگری به نویسندگی محمد حسین معارف، موضوعی را به صحنه آورده است که فراز و نشیب چندانی ندارد. درامی با تعلیق و شکست زمانی که ایده اصلیاش را پیشتر در ساختههای سینمایی متعددی دیدهایم و از این رویارویی، تماشاگر با سوژهی بکر و جدیدی مواجه نیست. داستان پیچ و خمی ندارد. در سادگی هرچه تمامتر، آشنایی مردی ایرانی و مهاجر درکشوری خارجی با مشکل در حفظ وقایع روز، و اختلال در حافظهی کوتاهمدت، با دختری هموطن روایت میکند که چگونه علیرغم احساس قوی و عاشقانهای که میان آنان شکل میگیرد با وجود فراموشیهای مکرر ، پس از مدتی به جدایی آنان ختم میشود. به نظر میرسد نویسنده جدای از بازنمایی تجربهی این وقفههای حافظه و دوباره صفر شدن آن، تمرکزش بر اتفاق عشق دراین سکون و وقفههای فراموشیست.
مردی که اگرچه وقایع چند ساعت گذشتهاش را بکلی فراموش میکند اما احساس عشق و دوست داشتنش را بیاد میآورد. و این تاکیدی بر قدرت و عصیان عشق در برابر هر زوال و نابودیست.اگرچه دست آخر، این نقصان تا وسعت زیادی پیش روی کرده و سهم عشق را نیز تصاحب میکند.
متن میخواهد با دیالوگهای غیرخطی، با دستیابی به منبعِ سیال تصاویر ذهنی در قالب کلمات و در اجرا با استفاده از دو بازیگر برای هر کاراکتر زن و مرد و اکتهای متحرک، قابهای تصویری بسازد و با نفوذ به لایههای زیرینترِ جریان، به شکلی بازنمایی کند که فرم جذابی ارائه شود. اما بااینحال فاقد عناصر ویژه و ربط دهندهی عمیق در جهت خلاقیتِ نوییست که غیر تکراری بودن فرم و محتوا را ایجاد کرده و به صحنه بیاورد. هیچ نوع گره یا لایههای دیگری به متن اضافه نمیشود تا لااقل تماشاگر با درگیرشدن با آن ویژگی کشف را از یک اجرای تخت، از آن خود کند. و اجرا هم در قالبی ارائه نمی شود که زیبایی بصری و دراماتیکی قابل قبولی را تأمین کند.
"بهارشکنی" در طراحی صحنه در مینیمالیستترین موقعیتست، قرارداد اجرای نمایش بر کفپوش سفیدیست که تداعی حافظهی مردست که پس از گذشت زمانی کوتاه، یکدست و سپید میشود.. درحین اجرا بصورت محدود و کوتاه از تصاویر متحرک انیمیشنی استفاده میشود که البته کارکرد خاصی ندارد.
بازیگران در سطح یکسانی نقش هایشان را ایفا میکنند و اگرچه در بیان دیالوگها مسلطند اما فقدان انرژی لازم در محتوای متن، اجازهی درگیرشدن مخاطبان را با کاراکتر نقشآفرینان نمیدهد. و ارتباط معناداری برای درک وضعیت موجود پیش نمیآورد.
"بهارشکنی"، اگرچه از نوعی اختلال غمانگیز زوال مغز و حافظه که بدلایل زیادی برای افراد رخ میدهد، سخن میگوید، اما قادر نیست تنش و بحران حاصل از آن را در اجرای خود اظهار و منتقل کند. ارتباط احساسی که براحتی در همان روز نخست آشنایی، شکل میگیرد و در ادامه و با گذشت زمان، خستگی و انصراف یکی از طرفین را که مجبورست مدام تمام وقایع را برای فرد مورد نظر یادآوری کند، در چند جمله و تکرار آنان، خلاصه میشود.
نقص در بهارشکنی، ایدهی تکراری و عدم پرداخت قوی و مهیجیست که قادر باشد لااقل در فرم ارائه و انتقال آن نوآوری وخلاقیتی نشان دهد و تماشاگرش را به ساحتی از سوژهی موردنظر و نیروهای احساسی و عاطفی مطروحه ببرد که واکاویهای متفاوتتری از آنچه در خارج از صحنه با آن روبروست بدست بیاورد.
اجرای پیشین فریبرز کریمی به نام نقاشی اشر، با لحاظِ تفاوتهای بسیار، نسبت به اجرای اخیر، در بسیاری از موارد وعناصر نمایش، وحتی کارگردانی، جلوتر و قویتر از بهارشکنیست. و به نظر میرسد بهارشکنی، تنها صرف ارائهی اجرایی تجربی شخصی ، برای گروه اجرایی تلقی شده است.
نیلوفرثانی
نشر در سایت هنرنت
https://www.honarnet.com/?p=5945