بله، بالاخره نمایش رو دیدم. جمعه به دیدنش راغب شدم که جور نشد. شبش که فهمیدم تمدید شده، برای امشب بلیط گرفتم. اجرای پایانی. تصمیم گرفتم ظهر ناهار
... دیدن ادامه ››
نخورم تا بیشتر بتونم فضای کار رو لمس کنم.
این فاجعه سالهاست که من رو آزار داده. خیلی راجع بهش خوندم و خیلی زمان گذاشتم برای تجسم فضایی که اون زمان بوجود اورده. بلکه بتونم درکش کنم و بارش رو از ذهنم تخلیه کنم. به چشم من فجیع ترین کاریه که بشر با خودش کرده.
متن خوب بود. البته که جای تکمیل شدن داره. ادبیات و انتخاب کلمات مناسبی داره. با اینکه آهنگین نیست، گوش رو هم آزار نمیده. یکنواخته، اگر نمایشنامه رو دست بگیرم و بخونم تنها چیزی که مانع زمین گذاشتنش میشه، خود فاجعه س. نه چندان معما و تریلی در خودش داره نه تصویر سازی عمیقی. و نه لذتی از خوندن کلمات نصیبم میکنه.
تصویری که بعد از دیدن اجرا با خودم آوردم، همونی بود که روی صحنه دیدم. نه از شهر تصویری دارم، نه ایستگاه قطار یا مزارع و اداره ی نظمیه.
در مورد بازی ها حرفی ندارم. در آوردن اون فضای غمبار و مرگبار و پراسترس کار ساده ای نیست. فضایی که توسط بازیگر ایرانی تجربه نشده و کاملا جدیده. دور از انصافه فاصله ای که طی کردن تا به این سطح برسن رو نادیده گرفت. و البته به جز کمی تجربه و اعتماد به نفس و توان در بیان، چیزی کم نداشتن. شاید اگر همین گروه بعد از بازی در چند نمایش دیگه دوباره این کار رو اجرا برن، نتیجه متفاوت باشه.
برای اجرای یک متن خطی، یک اجرای خطی کسل کننده میشه. مدتی رو به این فکر کردم که چرا اجرا جذاب نبود و یکی دوجا متوجه شدم غرق در افکار خارج از سالن شدم و مجبور شدم دوباره خودم رو بکشم داخل سالن.
چند نکته به ذهنم رسید که طرح میکنم بلکه کمکی برای اجراهای آینده باشه، شایدم نباشه:
۱. اجرا فاقد یک ستون محکمه:
متن چیزی که به دست میده یه عده ادم بدن که ادم خوبا رو اذیت می کنن. نه چراییش روشن میشه. نه علت قدرتشون. چند جایی به استالین و حکومت مرکزی اشاره شد اما قانع کننده نبود. این حس رو داشتم که سه بولشویک خود مختارن و به خواست خودشون دارن این کارها رو میکنن. احساس مرئوس بودن و مطیع یه ساختار بودن رو نگرفتم. اینها بولشویکن، ساختار فکری دارن، اعتقاد و آرمان دارن. مردم آزار نیستن، اعتقاد دارن به کارهایی که میکنن و دستوراتی که اجرا میکنن. چیزی که در هیچکدوم کاراکترها ندیدم.
در اجرا این اتفاق در بازی ها هم میوفته. هیچکدوم از کاراکترها صلابت و اقتدار ندارن. به جز افسر ارشد که حضورش خیلی کمرنگه و البته بیان زیباش، اقتدارش رو کم کرده.
۲. تعداد پرده ها زیاد بود و بین هر پرده زمان زیادی طول میکشید. چاره ای برای تعداد پرده ها نیست اما به نظرم رسید اگر به جای تغییر دکور بین پرده ها، میشد فقط با نور فضاها رو جدا کرد این زمان خیلی کمتر میشد. چهار فضای متفاوت که هر کدوم نورپردازی خودش رو داشته باشه و باقی تاریک باشه.
ضمنا اگر تو این فاصله بین پرده ها کمی انرژی به تماشاچی پمپاژ بشه، مانع کسل و جدا شدن از نمایش میشه. راهی که به ذهنم رسید استفاده از مارش های نظامی شوروی بود. که بطور کلی جای خالیش تو نمایش خیلی احساس میشد. به جای موسیقی ملایم و محزون که انرژی تماشاچی رو میگیره، یه مارش یا سرود میتونه انرژی رو به سالن برگردونه. ضمن اینکه یه احساس تضاد رو هم ایجاد میکنه. بعد از یه فضای دردناک و غمبار، احساس قدرت و پیروزی که در کله ی حاکمان شوروی و پیروانشون میگذره رو به نمایش میذاره. چه مارش های نظامی و چه سرودهای حزبی.
این یه پلی لیست از مارشهای شورویه:
https://open.spotify.com/user/huskyneer/playlist/3YnhU0CVIVglWWtAjXg8LE?si=jI4vUvbmS_aDrUPfjjZBOA
دو مورد ریز دیگه:
- اوایل نمایش گفته میشه(نقل به مضمون): از این به بعد باید دوبرابر محصولتون رو بدین به حکومت.
متوجه نشدم توپوق بود یا نه. نمیشه دوبرابر محصول رو داد. میشه دوبرابر سهم یا مقرری قبلی رو داد اما نمیشه دوبرابر محصول رو داد.
- سر میز غذای سه افسر، اصول اینه که افسر ارشد راس میز بشینه.
در مجموع با در نظر گرفتن شرایط این روزها نمایش خوبی بود. دست مریزاد میگم به همه ی گروه. امیدوارم اون اشکهایی که موقع رورانس دیدم به خاطر دلتنگی برای صحنه باشه و دلیل دیگه ای نداشته باشه. که به بازیگرا و عوامل اینجور عاشق صحنه خیلی نیاز داریم. شاد و سلامت باشید.