دوم : من یک استادیوم رو حرفه ایی در گذشته بودم؛ روزهایی را به یاد دارم که در سپیده دم هوای سرد زمستانی پیاده تا امام حسین میدویدم تا مینی بوس های فیات داغان استادیوم آزادی برسم و از پنج صبح در تاریکی و سرما منتظر شروع بازی در پنج عصر باشم، باور کنید انقدر در طول این جابجایی تکان نمیخوردم که نفرات پشت سر من تکان میخوردند و سندروم پای بیقرار داشتند! کاش دوستان کمی رعایت میکردند. نکته بعدی برای دوست عزیزی بود که تغریبا هر لحظه که نمایش حساس و جدی تر از قبلش بود گزارش لحظه ایی میداد و فک کنم نمایش نامه را در وات ساپ برای شخص غایبی میفرستاد. کاش این دوست عزیز درک میکرد که نور صفحه گوشی چقدر تمرکز و ذهنیت افراد دیگر را میتواند خراب کند.
به هر حال اکوئوس در دلم نشست، جایی که همیشه به خوبی از آن یاد میکنم. از همه عوامل سازنده تشکر میکنم که به بهترین نحو ممکن نمایش را به اجرا درآوردند و یادگاری جالبی در پایان برای ما داشتند.