قهرمان، سینمای نکبت با یک طراحی لبخند…
قهرمان با گروگان گرفتن احساسات، مخاطب رو در مسیری صاف و یکنواخت جلو میکشونه. نه فرازی و نه فرودی. با
... دیدن ادامه ››
کمترین نوسان و هیجان. یک مسیر مستقیم و تخت… به قول راننده های قدیمی: چشم سفید کن… و البته کسل کننده.
رحیم آدم ساده ای که شریکش سرش رو کلاه گذاشته، همسرش ازش طلاق گرفته و به خاطر بدهی افتاده زندان و برحسب روزگار، اسیر مدیا میشه.
اینکه چرا و چگونه پدر یکی از بچه های مرکز آموزشی که قراره تا مدت نامعلومی در زندان باشه، محبت فرخنده رو بدست میاره، معلوم نیست. به خواهرش میگه از قبل از زندان میشناستش. اما نه خواهرش و نه باجناقش از وجود فرخنده خبر ندارن! از نظر من یه اشکال منطقی در فیلمنامه س.
رحیم به خاطر کار فالوور جمع کنی که کرده، وارد بازی مدیا میشه… اما رحیم این کار رو از سر ترس کرده و نه خوب بودنش، ترس اینکه اگر سکه ها رو پس نده: “باید صد برابر تاوان بده”. بعد از ترِند شدن، هر کسی سعی میکنه به هر نحوی جزئی از این ماجرا بشه و کسب منفعتی بکنه. زندان، خیریه، گزارشگرای تلویزیون و شبکه های اجتماعی که این فیلم باهاشون مثل “ساز تو تلوزیون” برخورد میکنه. فقط اسم و صداشون میاد ولی خودشون دیده نمیشن…
مثل هر ترند دیگه ای، یک موج آنتی-ترند برای رحیم راه میوفته و قهرمان رو قربانی میکنه. کاملا کلاسیک. مصداق این جمله که مردم قهرمان رو میسازن که قربانیش کنن.
و وقتیکه اوضاع کج پیش میره، هر کسی کلاه خودش رو سفت میچسبه و ضعیف ترین حلقه ی زنجیر، قربانی میشه. و قهرمان که دیگه ساده نیست، به حال خودش واگذاشته میشه و تمام.
اینکه دغدغه ی فرهادی از ساخت قهرمان چیه، برام واضح نیست. مدیا؟ شرایط اجتماعی؟ شرایط سیاسی؟ اقتصادی؟ قوانین جزایی و کیفری ایرانی و اسلامی؟ روابط بین انسانها؟ قضاوت بد انسانها؟ کمبود شوهر!
آیا میخواد مقصری برای از بین رفتن به اصطلاح “خوبی” در جامعه امروز پیدا کنه و نشون بده جامعه چطور با سهل انگاری ریشه خوبی و سادگی رو میخشکونه؟ شایدم فقط و فقط میخواد یه قصه تعریف کنهو دغدغه ای نداره و از ابزارهای جلوش استفاده کرده و هدف مهمی پشتش نداشته. امروز خیلی از فیلمهای دنیا اینجور ساخته میشه. چیزی دندون من رو نگرفت.
فیلم های دیگه ی فرهادی رو ندیدم به جز “همه میدانند” اما جسته و گریخته خوندم و شنیدم گداگرافی و جزو سینمای نکبت بودن. اینجا هم از یک کودک با مشکل تکلم به عنوان نمادی از نکبت استفاده میکنه(به بی رحمی) اما در پایان فرهادی خودش، خودش رو نقد میکنه! مثل وقتایی که توفیلمای ایرانی میگن: “مگه شهر هرته!!! مملکت قانون داره!!” و ما هم یه پوزخند میزنیم.
به چشم من یکی از اشکالات فیلم، زمان زیادیه که بدون دیالوگ صرف رفت و آمد میشه. چه داخل ماشین و چه در لانگ شات و چه پیاده. این از ریتم فیلم کم میکنه و به کسل کنندگی اضافه.
البته فیلمبرداری روی دست هم تو خسته کنندگی فیلم بی تاثیر نیست. ۱۲۰ دقیقه این قاب جلوی چشم تاب بازی میکنه و میلرزه…
قهرمان فیلمی در کلاسی بالاتر از سینمای ایرانه. ایده های زیادی تو خودش گنجونده، شاید حتی زیاد از حد اما ابدا با ذایقه من جور نبود و در مجموع فیلم دلچسبی نبود.
فیلم برداری و قابها چنگی به دل نمیزد
موسیقی تاثیر گذاری نداشت
پالت رنگ ملال آور بود
بازی ها البته بسیار قابل قبول و دلنشین بود و جدیدی هم که درخشان
داستان هم که نکته ی قابل عرضی نداشت
وقتی با نگاه یه غیر ایرانی(آبجکتیو) به فیلم نگاه میکنم، انگار که تمام خونه ها، خیابونا، ماشینا، آدما و به طور کلی فرهنگی که فیلم ارایه میکنه تازگی داشته باشه، چیزی که میبینم رو دوست ندارم و دوست ندارم اونجا زندگی کنم. مردمی که به هم اعتماد ندارن، از هم میدزدن، به هم خیانت میکنن، به خاطر پول همدیگه رو میندازن زندان یا حتی اعدام میکنن، به راحتی به هم تهمت می زنن و قضاوت میکنن و… ابدا نمیخوام بگم سیاه نمایی کرده، چون باور دارم از این هم بدتریم اما چیزی شبیه به سیاهان یا لاتینوها تو سینمای آمریکا تصویر شدیم. کاش به خودمون بیایم…