این اجرا رو دیشب دیدم. به نظرم قرار نیست که یک اجرای حرفهای و بی نقص ببینیم. قرار است زندگی دو نفر که از ترسهای بنیادین و اگزیستانسیالشون با هم صحبت میکنند رو ببینیم. نکته قابل توجه این نمایش این است که بدونیم قرار نیست در زندگی واقعیمون تپق نزنیم، بیان قوی داشته باشیم، بدن آماده داشته باشیم یا رنگ و لعاب خاصی به اکتهامون بدیم؛ بلکه قراره نسبت به اتفاقاتی که برای ما میفته منفعل نباشیم. در واقع در این اجرا قرار است در یک اتاق درمان با دو نفر مثل خودمون (یا مثل هر انسان دیگری) بریم از بالا و با ترسهای تنهایی، مرگ، آزادی انتخاب و پوچی مواجه بشیم.
برای تعریف از بازیگران این کار همین بس که تونستند باهم راجع به این ترسها صحبت کنند. چیزی که در روابطمون به خصوص روابط دونفرهمون خیلی کم مشاهده میشه.
البته من ترجیح میدادم احسان گودرزی میگفت کار بدی که در حق پدربزرگش کرده چی بود. اینجوری شاید گرههای بیشتری در داستان برای من باز میشد.