یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
»تو چیستی جز سایهی ابری بر برکهای که خرگوشی از آن آب مینوشد و سپس طعمه ببری میشود؟»
شاهکار به تمام معنا...
چقدر خلاقانه!
بازی حامد رسولی مسحور کننده بود.
چه موسیقی حیرت انگیزی داشت!
از اون نمایشاست که باید هر چند وقت یه بار ببینم تا حالم بهتر شه ولی از طرفی میگم این نمایش رو دوباره نبینم که فرصت برای سایرین هم باشه تا از این زیبایی لذت ببرن.
بازی بهنام شرفی و کارهای بداههای که انجام میداد خیلی جالب بود. مخصوصا اونجا که رفت میکروفن رو از اون ته برداشت آورد جلو.
نورپردازی هم عالی بود.
در مجموع کار متوسط رو به بالا بود.
این اجرا رو دیشب دیدم. به نظرم قرار نیست که یک اجرای حرفهای و بی نقص ببینیم. قرار است زندگی دو نفر که از ترسهای بنیادین و اگزیستانسیالشون با هم صحبت میکنند رو ببینیم. نکته قابل توجه این نمایش این است که بدونیم قرار نیست در زندگی واقعیمون تپق نزنیم، بیان قوی داشته باشیم، بدن آماده داشته باشیم یا رنگ و لعاب خاصی به اکتهامون بدیم؛ بلکه قراره نسبت به اتفاقاتی که برای ما میفته منفعل نباشیم. در واقع در این اجرا قرار است در یک اتاق درمان با دو نفر مثل خودمون (یا مثل هر انسان دیگری) بریم از بالا و با ترسهای تنهایی، مرگ، آزادی انتخاب و پوچی مواجه بشیم.
برای تعریف از بازیگران این کار همین بس که تونستند باهم راجع به این ترسها صحبت کنند. چیزی که در روابطمون به خصوص روابط دونفرهمون خیلی کم مشاهده میشه.
البته من ترجیح میدادم احسان گودرزی میگفت کار بدی که در حق پدربزرگش کرده چی بود. اینجوری شاید گرههای بیشتری در داستان برای من باز میشد.
بازی آقای رحمتی در ذهن موندگار میشه!