شاید همهی ایدهآلم از تئاتر.
وقتی نور روشن شد، دقیقا همون لحظه، حس کردم جادوی تئاتر شروع شد.
در تمام مدت نمایش میخکوب بودم. ریتم کار واقعا خوب بود. و بازیها... بازیگر نقش پدر، واقعا شگفتزدهم کرد. چه قدر ژستهایی که ساخته بود رو دوست داشتم. دستهاش، شانهش، مردمکهاش!
میدونین یه بار دیگه بهم یادآوری شد که "تئاتر" رو، اصالتش رو، چه قدر ترجیح میدم به دکورهای پرهزینه و بازیگرهای زیاد و کارهای پرطمطراق. اونها هم میتونن جذابیت خودشونو داشته باشن. به شرطی که روح تئاتر زندهشون کرده باشه؛
و این کار، چه قدر زنده بود.
ردیف اول نشسته بودم و وقتی بازیگرها برای رورانس اومدن، حس کردم ناخوداگاه منم باید بهشون تعظیم کنم! به خاطر جادویی که روی صحنه به جریان انداختن... به خاطر تئاتر.