(نوشتاری در باب ابتذال پست مدرن)
همیشه بر این باور بودم که با وجود علاقه بسیار زیاد خودم به هنر نمایشی پستمدرن، این هنر در صورت عدم رعایت شرایطی میتواند از مرز بین هنر ارزشمند و هنر مبتذل عبور کرده و به امری آزاردهنده تبدیل شود. مترصد فرصتی بودم تا در مورد نمایشهای پست مدرن که از مرز باریک بین پست مدرن و ابتذال میگذرند و ویژگیهای عمومی آنها که تا به اینجا دیدهام نوشتاری خرد ایجاد کنم که بالاخره فرصت این کار فراهم شد. به نظر من هنر نمایشی پستمدرن آزادی زیادی برای فرا رفتن از قواعد دارد که این پتانسیل بزرگ شانسی بزرگ برای این هنر نمایشی جهت خلق تجربیاتی نو و البته تحریک اندیشهورزی است. حال، اگر این پتانسیل بزرگ درست مدیریت نشود به راحتی میتواند آن اثر را تبدیل به اثری سطحی و مبتذل تبدیل نماید. در این نوشته سعی کردم چند مورد از مصادیق این موضوع را از دیدگاه خودم مستند کنم.
۱. شکستن ساختارها بدون توجیه
... دیدن ادامه ››
محتوایی
شکستن قواعد و سنتهای تئاتری، یکی از ابزارهای اصلی هنر پستمدرن است. اما زمانی که این شکستن ساختارها فاقد توجیه محتوایی باشد، بهجای ایجاد عمق، تنها به اغتشاش و هرجومرج بیمعنی خواهد رسید. مصداقهای این موضوع شامل و نه محدود به استفاده از ژانرهای متضاد در یک نمایش، بدون انسجام یا هدفی مشخص، تغییر ناگهانی نقشها و هویتهای کاراکترها بدون هیچ زمینهسازی، صرفاً برای شگفتزدهکردن مخاطب و کاربرد افراطی از تکنیکهایی مانند قطع و وصل روایت بدون افزودن لایهای به درک مخاطب میباشند.
۲. استفادهی سطحی از ابزارهای پستمدرن
هنر پستمدرن از ابزارهایی شامل و نه محدود به فاصلهگذاری، شکستن دیوار چهارم، یا روایت غیرخطی برای تحریک فکری مخاطب خود استفاده میکند. اما وقتی این ابزارها صرفاً بهعنوان تکنیکهای تزئینی و بدون معنا بهکار گرفته شوند، به نظر من به ابتذال نتیجه میشوند. مصداقهای این موضوع شامل و نه محدود به شکستن دیوار چهارم برای خنداندن مخاطب، بدون ایجاد هیچ چالش ذهنی یا احساسی، استفاده از آینهها در طراحی صحنه، بدون آنکه مفهومی جدید به اجرا اضافه کنند و دعوت از مخاطب به مشارکت، اما بدون فراهمآوردن بستر جدی برای تأثیرگذاری آنها بر روند اجرا میباشند که به بحث تعامل در بخش بعدی ریزتر خواهم پرداخت.
۳. تقلیل تعامل به مشارکت سطحی
یکی از رسالتهای هنر تعاملی در پستمدرنیسم، درگیر کردن مخاطب در تجربهای واقعی و معنادار است. اما اگر تعامل به کنشی سطحی و بیچالش بدل شود، نمایش تنها در حد یک بازی نمایشی باقی میماند. مصداقهای این موضوع شامل و نه محدود به دعوت مخاطبان به ایفای نقش در صحنه، اما در قالب حرکاتی پیشپاافتاده و کماثر، استفاده از نظرات مخاطبان صرفاً برای تعیین نحوه پایان اجرا، بدون آنکه در جریان کار تأثیری واقعی بگذارند و ارائه فرصت بازنویسی یا تغییر روایت، اما بدون داشتن روایت یا ساختار مشخصی که مخاطب بتواند بر آن اثر بگذارد میباشند.
۴. فقدان دغدغهی اجتماعی یا فردی عمیق
هنر نمایشی پستمدرن، بهرغم ظاهر گسستهاش، به نظر من نیازمند ریشهداشتن در دغدغههای اصیل است. بیتوجهی به این دغدغهها باعث میشود اجرا به اثری بیهویت و بدون عمق تبدیل شود. مصداقهای این موضوع از نظر من شامل و نه محدود به پرداختن به موضوعات کلیشهای مانند رنج هنرمندان، بدون ارائهی زاویهدید تازه، استفاده از ابزارهای فرمالیستی برای پرداخت به موضوعاتی بیارتباط با مسائل اجتماعی یا فردی و بیتوجهی به چالشهای واقعی زندگی مخاطبان، و ارائهی موضوعاتی بیربط به دغدغههای روزمره میباشند.
۵. بهرهگیری صرف از شوک و جنجال
هنر پستمدرن بعضا از شوک بهعنوان ابزاری برای بیداری ذهن استفاده میکند. اما زمانی که شوک صرف به هدف نمایش بدل شود، اثر به ابتذال کشیده میشود. مصداقهای این موضوع شامل و نه محدود به استفاده از صحنههای خشونتآمیز یا برهنگی، بدون هیچ ارتباط معناداری با روایت یا پیام اجرا، بیان جملات یا حرکات توهینآمیز، صرفاً برای تحریک مخاطب و جلب توجه و نمایش احساسات افراطی (مانند خشم یا غم)، بدون ایجاد بستر مناسب برای همدلی مخاطب میباشند.
۶. تأکید بیش از حد بر خودآگاهی اثر
هنر پستمدرن گاه با خودآگاهی در مورد "نمایشیبودن" خود، و یا به عبارت تاکید افراطی بر مصنوع بودن فضا (به خیال خودش برای ایجاد یک فضای برشتی) مخاطب را به چالش میکشد. اما اگر این خودآگاهی به محور اصلی اثر بدل شود، اجرا به تجربهای خستهکننده و خودشیفته تبدیل میشود. مصداقهای این موضوع شامل و نه محدود به یادآوری مکرر به مخاطب که "این فقط یک نمایش است"، بدون افزودن چیزی به تجربهی کلی، تلاش برای نمایش فرایند ساخت اجرا، بدون اینکه این فرایند به کشف حقیقتی تازه منجر شود و استفاده از دیالوگهای مستقیم دربارهی محدودیتهای تئاتر، بدون خلق ارتباطی مؤثر با مخاطب میباشند.
شما هم اضافه کنید!