نوشته ای بر نمایش بووگی ووگی برادوی / آرش سنجابی
" در جهانِ هیچگرا "
متنهایی که در آنها وجه سورئال غالب است با دو چالش مهم مواجه است، یکی کدهای فراوانیست که بدلیل حفظِ خاصیت فانتزی و غیرخطی خود فضایی میسازد که برای مخاطب نیازمند درک و تخیلِ قوی و برقراری ارتباط با آن سوژه است و دیگری حفظ انسجامِ آن محتواییست که قرار است در این فرم ارائه شود و اگر نتواند پیوستگی آن را حفظ کند کلیت اجرا را تحت تاثیر قرار میدهد و قادر نیست به اصطلاح سر و ته درستی داشته باشد و به زعم اغلب مخاطبان، گنگ و ابهامش باقی میماند.
بووگی ووگی برادوی، متشکل از پردههاییست که هرکدام میتواند مستقل از دیگر پردهها باشد اما در معنای کلی خط سیر مشخصی را دنبال میکند. متن
... دیدن ادامه ››
در احضار دین، هنر، فلسفه، رخدادهای اجتماعی و سیاسی به ساحت جهان آدمی است که میخواهد برایش هدف و ماوایی بسازد و اگر قادر نیست به این هدف برسد، آن را نقد کند و با پیش کشیدن هجویات در هر کدام و یا رو کردن تاثیراتِ کمعمق ناشی از آنها، به این اصل برسد که هیچ تقدسی و هیچ مسیر رستگاری وجود ندارد اگر باور و ذهنیاتِ انسان با درک و شعورمندی انسانی همراه نباشد چیزی در جهان برایِ فراروی از سطح میسر نخواهد شد.
آرش سنجابی در اثر پیشرو، بیش از سایر نمایشهایش به اندیشهورزی رو آورده و درصدد است مخاطب را به تفکر وادارد هر چند دراین مسیر نواقصی دیده میشود که دست آخر چندان به این مهم نمیرسد هرچند محرکهایی برای ذهن ایجاد میکند. آنچه در اپیزودها ارائه میشود پرگوییهای زیادی دارد آنقدر که بدون شک از چند جمله به بعد که اغلب مونولوگهاییست طولانی که بازیگران یک به یک ارائه میدهند، ارتباط تمرکزی سلب و بعد از آن تنها شنوندهی یک سری مفاهیم حجیم است که قادر به برقراری ربط و ارتباط آنها با همدیگر بطور موثر و موفق نیست. و از جایی به بعد نمیتواند آنچه میشنود را به ادراک و فهمِ کامل برساند.
بازیها و قدرت بیان بازیگران به نسبت تاثیرگذار و قویست و این گزینش درستی برای ارائه چنین مفاهیمی در صحنه است اما در مونولوگها آنقدر زیادروی میشود که معکوس عمل میکند یعنی دیگر حتی به کسالت و خستگی ذهن منجر میشود، چنانکه به نظر میرسد تایم نهایی و کافی برای این اجرا 50 دقیقه است و نه 90 دقیقه چرا که عملا نیم ساعت پایانی آنهم با حجم زیادی از حرکات پرفورمنس و فیزیکال توام با موزیک، که البته قرار است نقش مفرح بودن اجرا را نیز حفظ کند، زیادی است.
گاهی این میان پردههای همراه با حرکات فیزیکال و موزیک میتوانست در جهت تکمیلتر شدن هر اپیزود باشد و نه صرفا حرکاتی با تحریک ذوق بصری تماشاگر..اگرچه تلاش در این باره قابل ردیابیست اما در نهایت مطولبودن و کاربرد بیش از حد از آن، اعتبار این بخش را کم میکند.
متن از تابلوی «طوفان در دریای جلیل» اثر رامبراند آغاز میشود و مخاطب را به تحلیلی از معاصرسازی اثری هنری که درباره یکی از فرازهای مهم انجیل درباره عیسی مسیح و حواریونست دعوت میکند تا بدین گونه در فضایی سورئال مخاطب را در موقعیتِ نفر چهاردهمی قرار داد که در تابلو میتواند جزوی از واقعه طوفان دریای جلیل باشد. طوفانی که در این اثر به مثابه حقیقت به پیروان دینی فرو میآید و ایمان واقعی آنان را به چالش میکشد.
کدامیک از ما در تابلویِ جهان زیستیامان در مصاف با حقیقت پایداریم؟ کدام در این یورش و این طوفان، از دست خواهیم رفت؟
اپیزود نخستین کوبنده آغاز میکند و در سایر اپیزودها نیز با همین خط مشی حرکت میکند هرچند کم رمقتر و مبهمتر.. زنان را به میدانِ عدالت میخواند و نتیجه را به ناظران وا میگذارد. چه زنانی که در سیستم قدرت حاکم و تفکرات دینی و ایدئولوژیکی دستاویز میشوند و چه آنانی که در پس مفاهیم زنانگی، مادرشدن را غایت زنشدن میدانند.. با این وصف، به ویژه در این اپیزودها شدت دیالوگها رگباریست چنانکه که برخی از مفاهیم طرحشده و ارتباطشان با هم، قابل دریافت و تاثیر نیستند.
نمایش به دنیای معاصر نیز میرسد و از جهاتی آن را امتداد همان پوچی میداند که از دیرباز حاکم بوده و هنوز انسان برای آن معنایی نیافته است.
دکور چوبی و شیبدار که نمادی از کشتی در طوفان مانده تابلوی رامبراند و ارتباطش با عیسی و نزول انسان از مرتبهی قدسیست، میتواند اشاره مناسبی باشد
هرچند جای آنکه دکور بیشتر و کامل تر، مورد استفاده قرار گیرد خالی بود و تقریبا بیشتر جایگاه نمادین داشت تا کارکردی و عنصر فعال در اجرا.
لباسها یکدست و با طراحی و تفکر انتخاب شدهاند اما چرایی طراحی گریمها چندان روشن نیست و حتی در اغلب موارد ناهمگون است . مردان عملا گریمی ندارند در مقابل بازیگران زن که حتی به نحوی اغراقشده گریم دارند، یکدست نیستند.
حرکات فرم هرچند هنوز جای کار برای هماهنگی بیشتر دارد اما نشانهایست که تمرینهای متوالی را پشت سر گذاشته است و میتواند با ریتم موزیک همخوان و همگام باشد
بووگی ووگی برادوی، که برگرفته از سبک موسیقی دهه بیست آمریکایی و با مختصات اصلی رقص و آواز است، خودش را به عنوان نمایشی با فاصلهگذاری و ترکیب پرفورمنس ارائه میدهد. اجرا در کارگردانی و بازیگری می تواند تا حدی قابل قبول باشد اما همچنان متن که میتواند نقطه قوت باشد، در موضع ضعف و آشفتگی و ابهام است. از تمام 90 دقیقه اجرا، میتوان به مفاهیم کلی دست پیدا کرد اما بطور جرئی و با تمرکز بر هر دیالوگ و گویشِ بازیگران، این وضوح و رسایی کمرنگ است. بهمین دلیل شاید باید در این اجرا، برای لذت و درک آن، کلاننگری داشت و چندان به جزئیات وارد نشد و دقت نکرد. که این مورد در جای خود نقطه ضعف محسوب می شود. چرا که تحمل این میزان از وقت و زمان آنهم در جهت دریافت چند تیتر مفهومی، توجیه چندانی ندارند.
اگر بتوان اجرا را در 60 دقیقه خلاصه و فشرده کرد به نظر میرسد میتواند موفقیت بیشتری در انتقال و رضایت مخاطب داشته باشد و از ورطهی پرگویی و متکی بودن صرف به تفاسیر خاص موجود در متن به تعادلی مناسب از فرم و محتوا برسد و یا لااقل جذابیت بصری را حفظ کند.
نیلوفرثانی
گروه نقد هنرنت
8مرداد1400