+ بهترین چیزی که میتونم بگم که نمایش رو در یک کلمه خلاصه کنم: تلاش نافرجام
بعد از مدتها به دیدن نمایشی رفتم که فکر میکردم کاری خواهد بود تماشایی!
اول از همه بگم که ویتسک رضا ثروتی از بهترین نمایشهایی (اگه نگم بهترین) بوده که دیدم و طبعا انتظار هم نداشتم این نمایش جای اون رو بگیره و خب تمام تلاشم این بود که بیطرفانه به اجرای نمایش بشینم و روایت محمد رضا آگاه از شاهکار بوشنر رو ببینم. اما ناخودآگاه آدم بازیها و کارگردانی کار (از صحنه حرفی نمیزنم چون عملا این نمایش طراحی صحنه نداشت) رو میبینه و یادی میکنه از بازی بینظیر مرتضی اسماعیل کاشی، پانتهآ پناهیها و بقیه عوامل اون اجرا. کارگردانی هم که به جای خود.
عملا نمایش ویتسک آگاه برای من دو نیمه داشت:
نیمهی اول کلنجار رفتن با
... دیدن ادامه ››
خواب و خستگی
و نیمهی دوم دیدن ایدههای تازه
در مورد نیمهی اول قاعدتا چیز خاصی نمیتونم بگم فقط به نظرم شخصیتهای نمایش توهینی به مخاطب بودن: دکتری لوده، سروانی توسریخور و نجیبزادهای الکن! همهچیز بیش از حد نمایشی و بدون روح بود. تا اینکه جرقهای در نمایش دیدم:
«از اینجا به بعد خطر اسپویل»
کاراکترها در نیمهی نمایش انگار نمایش نه چندان جالب خودشون رو رها میکنن و درگیر واقعیت زندگی خارج از صحنه میشن. شروع میکنن به اسم کوچیک همدیگه رو صدا زدن و اتفاقاتی در صحنه میفته که دیگه ربط مستقیمی به ویتسک و ماری نداره. اینجا من از صندلی نیمخیز شدم تا ببینم این ایدهی کارگردان/نویسنده به کجا میرسه. اما حیف که این جرقه در اندازهی روشنایی کبریتی بود که بیهدف سوخت. عملا ایده رها میشه و با کمال تعجب با انتهای متن بوشنر نمایش هم تمام میشه.