«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
تمنای آغوشی وحشی... لذت لمس گناه...
تو در کجای احساسم جا ماند ه ای؟ از من چه میخواهی؟
عشق در من لال هوس در من کور احساس در من کر
با تو از چه بگویم.... وقتی میسوزم از خاطره پیچش پیچک وار تن هایمان...
وقتی دیوانه ام میکند حس خیسی تنت در عشقفبازیمان...
تو در کجای احساسم مانده ای؟ لمس گناه میخواهم برگرد.... برگرد......
از: ...
هر صبح جوانه میزند یادت بر کنج لبانم...
بیا...نگاهی کن تا که سبز بماند...
باغبان پیر شاید در حسرت بارانت مرده باشد...
از: *سامان پارسی*
"و آنهایی که نمیتوانستند موسیقی را بشنوند
گمان میبردند کسانی که میرقصند دیوانهاند."
از: ....
هر خاطره ای برگی است
از درختِ زندگی!
خزان که به گوشِ باد برسد
همین لبخندها...
همین اشک های امروز
ما را به بند کهولت می کشانند
آری آدمی را
یادها پیر می کنند
نه عمر!
از: ....
پـــرنـבه بـــﯠבטּ
ﭽـــﮧخــــــﯠب اســـــت ....
مــــے گــــریـــزے
امـــــا ....
مے گــﯠیــــنـב :
پــــرﯠاز ڪـــرב...
از: ..........
بـُـگذآر یـِکـــ بآر دیگـَر بـِگویـِمــــ ،
مـَـردِ هـَمــیشـِهـ مـَحبوبـــــــــــ مَــטּ :
کـِﮧ چـِقـَدر دوستـَتـــــــــــ دآرَمـــ ،
وَ دَر تـَنگــــــآتـَنـــگــ آغوشِ اَمـטּ تـــو ،
چـِﮧ لِذَتـــی اَز زَטּ بــودَنـَمـــ میبـَرَمـــ ...
از: ..........
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . .
از: .....
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند!
از: *هوشنگ ابتهاج*
من به جز این تن ِ فریبنده.
این نقش و نگار های خط خطی تن.
این لب های بوسیدنی..
این موههای بلند ِ خمار..
..این وسوسه ی شوق ٍ نوازشگر ِمهر..
این همه انحنای شادی..
...
قلب هم دارم
قلب هم دارم
قلب هم دارم
.
.
کمی هم به فکر ِ قلب ِ من باش
از: ....
چـــون پـاره سنـــــگی عاشقـــــمــــ
به گنجشـــکی هراســـان ......!!!
و هــــربار ناامیــد
برمی گــردم به خـــاک
بر می گردم به خویـــش !!!
ناامیـــد و نیازمنــــد زبانه می کشـــد
آغوشــــم به ســــویت
.
.
از تو ـــــــــــــ دو ر ــــــــــــــ افتاده ام
از: ....
دست های ما کوتاه بود
و خرماها بر نخیل ،
ما دستهای خود را بریدیم
و به سوی خرماها پرتاب کردیم !
خرما فراوان بر زمین ریخت ،
ولی ما دیگر دست نداشتیم
دستهایم را قربانی چند دانه خرما کردم...
خواستم شیرین کنم
کام دستانم را با خرما
اما...
تلخ کامی دستانم کجا
شهد خرما کجا!
از: ....
چه گوید با که گوید ، آه ......
گز این پرواز بی حاصل در این ویرانه مسموم ،
همه پرهای پاکش سوخت.
کجا باید فرود آید ، پریشان مرغک معصوم؟
از: ...
همگان به جستجوی خانه میگردند
من کوچه خلوتی می خواهم
بی انتها برای رفتن...
از: ناشناس