«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
نمایشنامه ی قابل قبول و بازیهای خوب و اجرای مناسب دقیقا 70 دقیقه مرا با خود همراه کرد ...
حتی یک لحظه هم کسل نشدم .
در کل کار خوبی بود و صمیمانه به تمام دست اندر کاران این نمایش تبریک عرض میکنم و نکته ی ویژه ای که برای من داشت یکدست بودن بازیها بود .
*و یک عرض کوچک : اگر ما بخواهیم به مقوله ی "کلیشه" اینقدر کلی نگاه کنیم که همه چیز کلیشه است و اساسا همان بهتر که ببندیم درب نسبتا محترم درام این مملکت را ...
تمام راه ها در طی این ناقابل چند هزار سال اخیر توسط آدمهایی که به دلیل دلایل نامعلوم زیستی زود تر از ما پا بر سیاره ی ظاهرا مبارک زمین نهاده اند رفته شده است ...
پس راه جدید یعنی همان راه های قدیمی که توسط آدمهای جدید طی میشوند ...
زخم خشک کودکی
دیدن این نمایش تجربه ای لذت بخش و درگیر کننده بود چرا که کمترین فایده اش بهره مندی از متنی بود که بدون اغراق شاهکار بود و اصلا مو لای درزش نمی رفت و درست همانقدر آزار دهنده بود که لذت بخش بود و خلاصه که از آن نمایشنامه هایی بود که مدتها ذهن را درگیر می کرد .
محمد یعقوبی کارگردان امتحان پس داده ای است و اگر یک متن شاهکار به دستش بیفتد قاعدتا تئاتری شاهکار تحویل خواهد داد اما ...
دو بازی بد (یا متوسط رو به بد )باعث شد که اینکار به عنوان یک شاهکار در خاطره ام نماند و فقط تاسف این را بخورم که چه حیف که دو بازی بسیار خوب زیر غبار بازی های نه چندان دلچسب همبازی ها می مانند و یک شاهکار ارائه نمیشود .اما با این وجود نمایشنامه آنقدر مرا تحت تاثیر قرار داد که چندان ذهنم به بازی ها معطوف نبود و تمام مدت از متن دلچسب مک دونا لذت بردم .
زنده به گور
پینکولپسی واژه ای پزشکی و به معنای حالتی مابین خواب و بیداری است .بدون شک اکثریت غریب به اتفاق انسان ها دچار این فواصل زمانی که بخشی از حواس انسان متوجه واقعیت و بخش دیگری از آن درگیر رویا و وهم است ،شده اند . معمولا در این فواصل زمانی انسان نیمه هوشیار است .
نمایش "پینکولپسی" روایت مردی است که همواره خود را مقصر می داند و در حال حاضر در توهمات پینکولپتیک خود ،خود را برای کشتن زنی مورد استنطاق قرار می دهد .همه ی اینها میتوانست متریال و ماده ی اولیه ی خوبی برای اجرای نمایشی باشد که مو بر تن تماشاگران راست کند،اما آنچه که من در کارگاه نمایش دیدم بیشتر شبیه زنده به گور کردن تمامی این جرقه های نمایشی بود .
به جز یکی دو صحنه (علی الخصوص آنجا که مرد میکوشد واژه ها را از روی زمین با دستمال پاک کند )کلیت کار فاقد جذابیت نمایشی بود و با وجود اینکه تلاش بسیاری برای اجرای این نمایش شده بود اما با عرض تاسف باید گفت که این تلاش ها به هیچ عنوان به ثمر ننشسته است .
در کارگردانی کار سعی شده بود که فضای خلسه مانند حالت پینکولپسی با فضا سازی مناسب القا شود اما به علت خام بودن ایده های نمایشی و بازیهای بد این تلاش ابتر مانده بود و آنچه که ارائه می شد به شکل درد آوری مضحک بود به طوری که حتی یک چهره ی راضی در هنگام خروج دیده نمی شد .
بوی باروت ، عطر سرب
و این بار زنانگی جنگ ! مونولوگی که خسته کننده نبود و می شد با آن همراه شد و از بازی مسلط خانم مقصودی لذت برد و صد البته لذت بخش تر از آن بازی حمیدرضا آذرنگ بود که تنها صدایش آن هم حدود دو دقیقه شنیده می شد اما در حدود همین دو دقیقه آذرنگ تنها با صدایش بازی ظریف و حساب شده و بی نقصی را ارائه کرد .
"زن ها بوی سرب می دهند" بر خلاف آثار معمول دفاع مقدس ابدا عبوس نبود بلکه جنگ را بازیگوشانه از دیدگاه دختری بازیگوش روایت می کرد وحتی در دقایق پایانی که اتفاقی تکان دهنده روایت می شد هنوز همان بازیگوشی وجود داشت .
چیزی که بیش از هر چیزی در این نمایش احساس میشد سادگی(البته با بار مثبت) بود .همه چیز اعم از نمایشنامه ،بازی ها ،محیط اجرا و ...ساده بود . این نمایش نه برای شاهکار شدن آمده بود و نه دیدن آن خالی از لطف بود .
جنون مادر شدن
یرما نمایشی است که بعد از آن نه انگشت حیرت به دندان میگزید که "عجبا ،شگفت نمایشی بود " و نه پس از دیدن آن نا راضی از سالن خارج می شوید .توصیه ی اکید من این است که اگر به دیدن این نمایش می روید اصلا به این فکر نکنید که کارگردان دکتر رفیعی است و گروه بازیگران دو سال (البته با وقفه های متعدد)مشغول تمرین بوده اند چون در این صورت راضی از سالن بیرون نمی آیید .
بازی ها در حد توی ذوق زننده ای اغراق شده بود و بازیگر نقش یرما آنقدر که انتظار می رفت نمیدرخشید .به عقیده ی من بهترین بازیگر این نمایش بازیگر نقش "خوان "همسر یرما بود . اگر چه در بازی او نیز بنا به بافت اغراق شده ی نمایش اغراق دیده می شد اما این اغراق آزار دهنده نبود .
البته یکی از نقاط قوت کار به عقیده ی من موسیقی کار بود که جادوی خاصی به صحنه میبخشید .
روی هم رفته یرما نمایش قابل قبولی بود که می شد با آن همراه شد و دو ساعت را بدون ملال از شعر نمایشی لورکا لذت برد .