در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رامین سعیدیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:05:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
‎دنیا جای امنی نیست..!
‎نقدی بر نمایش می سی سی پی نشسته می میرد

‎نمایش همایون غنی زاده، برداشتی است از نمایشنامه ازدواج آقای می سی سی پی نوشته نمایشنامه نویس آلمانی فریدریش دورنمات که در سال ۱۹۳۵ نگاشته شده است. او یک درام نویس اکسپرسیونیست است که تمام قراردادهای خشک و بی چون و چرا را به دور افکنده است. دورنمات از بند غل و زنجیرهای رعایت اصول رهایی یافته، کمدی و طنز را بهترین شیوه برای نقد جامعه می دانست. پدر دورنمات کشیشی معتقد و پدربزرگش شاعری بذله گو و سرشناس که به شاعر سیاسی پرخاشجو معروف بود. تاثیر این دو نفر بر روی دورنمات بسیار زیاد بود. خود او در رشته علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت.
‎در این نمایشنامه عده ای از افراد مسیر خاصی را دنبال می کنند تا با آن مسیر به گمان خویش دنیا را به جای بهتری تبدیل کنند. دورنمات تراژدی وجودی انسان در این جهان را در قالب کمدی بیان می کند و به وجود بی عدالتی اشاره دارد. مترجم نمایشنامه اصلی حمید سمندریان است که به کارگردانی خودش در سال ۱۳۶۸ و بازی رضا کیانیان و هما روستا بر روی صحنه اجرا ... دیدن ادامه ›› شده است.
‎نمایش داستان چند شخصیت اصلی را درون یک کشور خیالی روایت می کند که با هم پیوندهایی دارند. فلورستان می سی سی پی، دادستان متعصب و متکی بر نیروی قانون است که در مدت سی سال حرفه خود، سیصد و پنجاه حکم اعدام را به دادگاه های مربوطه قبولانده و مصمم است قانون موسی را در دنیا رواج دهد. با گناهکاران بی رحم است تا جایی که به خود اجازه می دهد دو نفر را با قساوت به دست خویش مسموم کند. شخصیت او نمادی از نظام سرمایه داری است. در نمایشنامه اصلی سرگرمی او در ساعات فراغت نقاشی های باسمه ای قدیمی است ولی در اجرای غنی زاده علاقه او به صفحات گرامافون تبدیل می شود. سیامک صفری به زیبایی از پس ایفای نقش صورت سنگی این نمایش برآمد. هم در لحظات تراژیک و هم در لحظات کمیک توازن نقش را حفظ کرده است.
‎سن کلود، یک شخصیت سرشناس کمونیست، شوخ طبع و برادر ناتنی می سی سی پی است و می خواهد دنیا را از فقر و گرسنگی و استثمار نجات دهد ولی در مسلک خود راه انحراف را در پیش گرفته است. داریوش موفق، بی قیدی را در این نقش به خوبی نشان داده است.
‎کنت اوبلوهه، پزشکی است که خالصانه به بشریت عشق می ورزد. تمام سرمایه خود را به مستمندان بخشیده است. عاشق پیشه، مفلس و شرابخوار که خود را مدافع شجاع ایمان و امید می داند. با می سی سی پی دادستان، بر سر زنی که مظهر جهان مادی است با یکدیگر به جنگ و ستیز می پردازد. بابک حمیدیان، تا یک ساعت پایانی اجرا این سوال را در ذهن شکل می دهد که چرا برای این نقش انتخاب شده است. ولی در انتهای نمایش تماشاچیان را به تشویقی بی انتها وادار می کند. اگر نمایشی از بتمن اجرا می شد بی شک می توانست ژوکری بی نقص بیافریند.
‎آناستازیا، جلوه ای از دنیا است. پایبند هیچ اصلی نیست. فریب می دهد و رنگ عوض می کند. باعث از بین رفتن می سی سی پی، سن کلود و کنت اوبلوهه می شود. ویشکا آسایش، نشان می دهد بازیگر حرفه ای قاب نمی شناسد. چه در قاب سینما، چه در قاب تلویزیون و چه در قاب اجرای نمایش می درخشد.
‎وزیر، به دنیا به دید لذت بردن و منفعت شخصی نگاه می کند. چیزی جز شهرت و جاه طلبی نمی بیند. سجاد افشاریان، با لحنی آلن دلونی به خوبی از توانائی هایش استفاده نشده و در واقع زیاد در خاطر باقی نمی ماند.
‎اجرای غنی زاده به جز برداشتی که از نمایشنامه ازدواج آقای می سی سی پی دارد، ادای احترامی به سینمای کلاسیک هم می باشد. شخصیت لئون، حال و هوای نقش ژان رنو در فیلم لئون و اشاره ای به ماتیلدا دختربچه آن فیلم را دارد. خود همایون غنی زاده ایفاگر این نقش است. لئون یکی از بیاد ماندنی ترین لحظات را در صحنه ای با آناستازیا می سازد، زمانی که اسلحه واقعی خود را نشانه رفته به سمت شقیقه عشقش می بیند.
‎در نمایشنامه اصلی بازیگران دو وجه دارند، یکی شخصیت اصلی داخل نمایش و دیگری شخصیتی که مثل یک نقال وقتی بقیه بازیگران بی حرکت ایستاده اند با تماشاچیان حرف می زند و بعد از آن دوباره همگی به جای خود باز می گردند. در اجرای غنی زاده بازیگران درون لوکیشن ساخت یک فیلم سینمایی هستند و در جای جای نمایش رو به جمعیت با کارگردان فیلم حرف می زنند. در اجرای غنی زاده روی صحنه پردازی و حرکت پردازی بسیار کار شده است. نمایشنامه همان نوشته ۱۹۳۵ است ولی امروزی شده و با دید شخصی کارگردان اجرا شده است. تصویرسازی های کمیک استریپ وار زیبای نمایش مثل صحنه قرار گرفتن می سی سی پی زیر برف و نور چراغ یا صحنه ورود ماشین به صحنه و تیرهای چراغ برق انتهای سن یا صحنه پر شدن کف سن از کفش به خوبی نشان از این دارد که اشیاء هم برای غنی زاده عنوان یکی از بازیگران اصلی را دارد. راه رفتن های خطی و مکانیکی وار بازیگران از دید متفاوت کارگردان به اثر حکایت می کند.
‎زمان اجرای نمایش دو ساعت و سی دقیقه است. زمانی زیاد که بر روی لبه تیغ خسته شدن تماشاگران حرکت می کند. ریتم کار در بعضی صحنه به میزان زیادی افت می کند. امکانش بود که از طولانی شدن بعضی صحنه ها جلوگیری کرد. صحنه ای که وزیر و می سی سی پی روی هواپیما صحبت می کنند، فضای شلوغ و پر از سر و صدای صحنه پردازی باعث می شود دیالوگ های طولانی این صحنه به خوبی شنیده نشود. حتی در بعضی مواقع صدای بلند موسیقی هم همین اشکال را به وجود می آورد. اصرار به کارگیری از الفاط رکیک همچنان در اجراهای تاتر جای سوال دارد.
‎در پایان با دیدن این اجرا می توان به این نتیجه رسید که، دنیا با وجود مردمانی که اخلاق مدار نیستند، جای امنی نیست.

‎رامین سعیدیان
‎دوشنبه بیست و چهارم آبان ماه یکهزار و سیصد و نود و پنج
پرندیس، رعنا سوری، شیما و sepideh karay این را خواندند
سحر سیف الهی، Econ.Jalali و سارا سلامی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش" پنج ثانیه برف" درباره ی شهری است که همگی از آن فراری هستند. شهری دود گرفته و خفقان آور که با تمام دل چرکینی ها، کسی تابِ دل کندن از آنرا ندارد. آدم هایی که هر یک داستانی دارند و با تنه زدن هایشان به هم در پیاده رو های شلوغ شهر، به زندگی یکدیگر وصل می شوند. دود خلق و خوب مخصوص خودش را دارد. سیاهی و پلیدی را روی تنِ آدم ها می نشاند و پروبالِ روح آنها را می بندد. آدمیزاد ذاتاً میل به آزادی و پرواز کردن در آرزوها و رویاهایش را دارد. لایه زخیم دود در آسمان این شهر، مثل سقف یک گلخانه اجازه بالا رفتن را نمی دهد. می دانیم پشت این سقف شیشه ای کثیف، آسمانی زیباست ولی اجازه رد شدن نداریم. فقط وقتی برف ببارد، این سقف برداشته می شود. همه جای شهر از سیاهی مطلق به سفیدی مطلق تبدیل می شود. صداها دیگر اذیت نمی کنند. همه از سرما و ترس لیز خوردن و گیر کردن در برف، خیابان های شهر را خلوت می کنند و حالا می شود درون شهر قدم زد و زندگی کرد. برف میدان آزادی را با همه ی سلام و خداحافظی های مسافران ورودی و خروجی اش می پوشاند. برف سر و تنِ مجسمه ی میدان حُر را سفید پوش می کند. توی بارش برف هنوز برج میلاد معلوم است. برف روی سر درِ پنجاه تومنیِ دانشگاه می نشیند و آدم هوس می کند، روی سراشیبیِ سقف آن سُر بخورد و از بزرگسالی به عمقِ کودکی پرتاب شود. گنبد و گلدسته امامزاده صالح رنگ عوض می کند و مثل پودر قند ریخته شده، جای جایش سفید می شود. آدم هوس می کند بزرگترین دعای زندگیش را بکند تا توی همین لحظه برآورده شود. تمام برج و باروهای شهر از سیاهی مطلق به سفیدی مطلق تبدیل می شوند. آدم های این شهر پایِ درختان چنار آن، آرزوی آمدن برف را دارند. از درختان چنار می خواهند که آنها را به مرادِ دلشان برسانند.خدا کند برف ببارد. خدا کند فقط پنج ثانیه برف ببارد.
نمایش" پنج ثانیه برف" بر تخیل تماشاگر استوار است. بین بازیگران هیچگونه دیالوگی برقرار نمی شود. همگی مونولگ هایشان را رو به تماشاگران می گویند. اینکه مونولوگ ها به تنهایی، در ذهنِ تماشاگران برای تصور فضاها و آدم های اطراف شخصیت های اصلی و حتی تغییر لباس و آرایش آنها چقدر موثر بوده، ظاهراً بیشتر به خودِ آنها واگذار شده و اجرا بیشتر در این رابطه نقشِ بومِ سفیدی را دارد برای نقش بستن هر طرحی که در ذهنِ هر یک از تماشاگران است. منولوگ ... دیدن ادامه ›› ها ما را تا شمال کشور، تا آمریکا و حتی تا افغانستان می کشاند و همه اینها را را باید تماشاگران در تاریکیِ بلک باکسِ حافظ تصور کنند و کنار هم بگذارند.
"پنج ثانیه برف" به یک نمایش رادیویی بیشتر شبیه است ولی حرفه ای گریِ بعضی بازیگران و حسی کردن بیان مونولوگ ها ما را درونِ یک اجرای نمایش نگاه می دارد. فرشته صدرعرفایی بهترین بازی را درون نمایش دارد. تماشاگر را با حسِ عاشقیِ خود در میان سالی به خوبی همراه می کند. حتی در زمانی که مونولوگی ندارد و همه حواس ها به بازیگر دیگری است به او خوب نگاه کنید. عادت داریم رویا تیموریان را در قابِ تلویزیون و پرده نقره ای سینما ببینیم. در این جایگاه کمی غریب به نظر می رسد ولی خوب خود را با شرایط وفق می دهد. آزاده صمدی مونولوگ گوییِ خوبی دارد ولی کمی به نظر می رسد با نقشش نزدیکی ندارد. شیک تر از نقش است. صدای سپیده دباغ واضح به گوش نمی رسد. سارا لاهوت اول راه است و مسیر طولانی. در بعضی جاها تپق می زند و در بعضی جاها لهجه اش را برای لحظاتی جا می گذارد. عباس جمالی، تنها بازیگر مردِ نمایش، خود خالق و نویسنده نمایش است. ظاهرش به مونولوگ هایی که می گوید نزدیک است ولی بازی به دل نمی نشیند.
طراحی صحنه با الهام از هفت چنار عباس کیارستمی شکل گرفته است. چیدمانی که در نقطه مرکزی طبقه دوم خانه هنرمندان بنا شده است. چنار در اساطیر ایران مظهر غنا، باروری و موجب برکت و نعمت است. شخصیت ها به جز شخصیت مرد نمایش ،در میان این درختان چنار در حال حرکت هستند و داستان خود را بیان می کنند. هوای داخل فضای نمایش سرد است تا القای حسِ واقعی برف را داشته باشد. تا قسمت پایانی نمایش که نور قرمزی بر روی برف ها تابیده می شود و حالا گرم بودن را حس می کنیم. با بالا رفتن تنه چنارها یا به قولی قطع شدن آنها به ریشه می رسیم و داخل زمین، که مامِ زمین همیشه با خود گرمای آرامش بخشی را به همراه دارد.
در انتها خلاصه این نمایش را می توان در یک جمله بیان کرد. مزه ی گَسِ تمشک برای فرار از شهری دودآلود در زیرِ بارش برف...
مصائب عاشق
نگاهی به اجرا-نمایش برگرد مرا ببین

دوستت دارم: ... من هم ... وشنیدن این من همِ لعنتی کافی نیست ... این من هم ... معنی میدهد من نَه ...
این واژه ها برای تنها صحنه اجرا، در میان تمامی تک گویی ها است که دیالوگی بین بازیگران رد و بدل می شود. صحنه ای تاثیرگذار درون اتاق ناهارخوری، که بازیگران زن و مرد امروزی اجرا در دو طرف میز مستطیل شکل ناهارخوری که با تنه های بریده درخت پوشیده شده و لامپ های زرد رنگ آویزان از سقف آن را روشن کرده، به یکدیگر خیره شده اند. اجرا-چیدمان برگرد، مرا ببین درون خانه وارطان هوانسیان، یکی از بزرگان معماری مدرن ایران که در اوایل دهه ٦٠ خورشیدی از دنیا رفت، اجرا می شود. خانه ای بزرگ، قدیمی، عجیب و زیبا که در حال حاضر خانه گفتمان شهر ومعماری لقب گرفته است. هیچ صندلی برای نشستن وجود ندارد.اجرا از حوضخانه در طبقه پایین شروع می شود و تماشاگران بازیگران را در اتاق های مختلف سه طبقه این خانه، که هر یک قابی از یک صحنه نمایش را شکل می دهند دنبال می کنند. و در آخر پس از گردشی یک ساعته در همان حوضخانه اجرا به اتمام ... دیدن ادامه ›› می رسد.
اجرا می کوشد شما را درون یک چهارراه هنری قرار دهد. ترکیبی از پرفورمنس، چیدمان، ویدئو آرت و تاتر تصویری، که هر یک به تنهایی هم می توانست یک اثر هنری باشد.
برگرد، مرا ببین برداشتی است از کتاب "قطعاتی از یک سخنرانی عاشقانه" نوشته فیلسوف فرانسوی رولان بارت که در ایران از روی ترجمه انگلیسی آن با نام "سخن عاشق" به چاپ رسیده است. رولان بارت استاد نشانه شناسی و ساختارگرایی در متون ادبی است و در این اجرا از نشانه ها بسیار استفاده شده تا نگاه خاصِ خوانش بین خطوط بارت از کاراکتر عاشق نشان داده شود. از استفاده از کلمات چاپ شده روی کاغذهای چسبیده به روی پنجره های گلخانه تا نوشته های روی کاغذهای پرتاب شده روی هوا تا باقی ماندن اثر کلمات بر روی کاغذهای کاهی یا هر یک از المان های چیدمان که بدون حضور بازیگر نیز با نشانه هایشان حرفی برای گفتن دارند. بارت معتقد بود برای کشف رمزگان اثر باید به نشانه توجه کرد و این به مراتب کارایی بیشتری از بررسی کل و ساختار دارد.در کتاب قطعانی از یک سخنرانی عاشقانه، بارت زبان عاشق را فاقد شالوده منطقی و کلی می داند که نمی تواند روایتی را گزارش کند بنابراین در نوشته خود قطعه قطعه، فاقد نظم درونی، مالیخولیایی، غمگین، تلخ اما خوشایند در مورد کاراکتر عاشق می نویسد. بارت در متن نگاهی به کتاب رنج های ورتر جوان نوشته گوته نیز دارد و از آن برای پیام خود کمک می گیرد.
٣٠ تماشاگربه دنبال بازیگران از اتاقی به اتاق دیگر می روند و سعی می کنند داستان های آنها را دنبال کنند. در لحظاتی صدای دانای کُل گونه ای با اجرای رضا کیانیان نوشته های شاعرانه بارت را برایشان بازگو می کند. در طول اجرا بارها سعی می شود خود تماشاگران هم درون حس نمایش قرار گیرند مانند صحنه تکه های آینه آویزان که خود را درون آن می بینند و یا قاب آیینه ترک خورده که توسط یکی از بازیگران جلوی صورت تک تک تماشاگران قرار می گیرد. تماشاگران بعد از گذشت زمان اندکی با قواعد چنین اجرایی هماهنگ می شوند. جای مناسب خود را برای دیدن در گوشه هر یک از اناق ها پیدا می کنند با اینکه می شد با مشخص کردن مکان قرارگیری آنها با نوارهای چسبیده بر روی زمین، از قرارگیری آنها در مسیر حرکت بازیگران درون اتاق جلوگیری کرد با این حال می توان همین مواجه نزدیک را هم در ارتباط با نفس اجرا دانست. به طوری که حتی یکی از تماشاگران را وا می دارد کاغذ مچاله شده توسط بازیگر را از روی زمین بردارد تا درون آنرا ببیند.
در چیدمان ها نیز نشانه ها غوغا می کنند و تجربه ای از نوع نزدیک و منحصر به فرد به تماشاگر می دهند. در ماقبل صحنه ناهارخوری، کاغذهایی در آسمان رها می شود که پس از آرام گرفتن بر روی زمین نوشته ای سه خطی با محوریت خراشیده شدن به چشم تماشاگر می خورد و سپس در چهارچوب در ورودی اتاق ،تماشاگران بر روی تکه های چوبی خشک شده شاخه های درخت بدون نگرانی از آسیب دیدن قدم می گذارد، زیرا قبلا حسابی دل عاشق را خراشیده با صدایی شبیه آنچه زیر پاهایتان حس می شود. در یکی از صحنه های ابتدایی اجرا، حسِ خفگی در آب با ریزش ممتد شِن از درون یک کوزه بزرگ وارونه به چشمان تماشاگران القا می شود. نشانه استمرار در دوست داشتن عاشق با رَج به رَج بافتن یک بافتنی بزرگ، نشانه انتظار با نشستن برف بر روی میزی که یک تلفن بر روی آن است که باید زنگ بخورد و حالا یخ زده، و نشانه امید با چسباندن تکه های بشقاب شکسته نمایان می شود.
اجرا ٤ بازیگر اصلی دارد. که ما نام آنها را نمیدانیم. یک زن و مرد با لباس های قرن ١٨ و یک زن و مرد با لباس هایی امروزی که هیچ ارتباطی ظاهرا با هم ندارند. اجرای محسن رستگار با لباس قرن ١٨ و نیلوفر ندایی با لباسی امروزی به پرفورمنس نزدیک تر است با نگاه هایی همراه با مَکس طولانی به چشمان تک تک تماشاگران و حتی برقراری دیالوگ با آنها. در مقابل در بازی بانی پال گومون و مارال عبادی تسلط تاترگونه ای مشاهده می شود که شما را به روایتگری نزدیک می کند.
ابن اثر نتیجه تحقیق و آفرینش بصری یک گروه سه نفره کارگردانی است.سعید بهنام خانیکی، نسیم ریاضی و شیرین فرشباف. برای اجرای این پروژه گروه چالش های زیادی پیش رو داشتند. ازچگونگی برداشت نمایشی و درام کردن از بک متن فلسفی تا خطر خسته شدن تماشاگران از ایستادن بیش از یک ساعت مخصوصا افراد میانسال و مواجه با خانه وارطان که اصولا مکان متعارفی برای اجرا نمایش نیست. اجرای این گونه نمایشی باید به قدری قوی و تاثیرگذار باشد که با وجود این همه تغییر مکان دادن تماشاگران و دغدغه پیدا کردن جای مناسب در هر اتاق برای خوب دیدن و عدم تمرکز کافی، بتواند تماشاگران را به خود جذب کند. هدفی که در این اجرا گروه کارگردانی تا حدودی در آن موفق عمل کرده و تجربه هیجان انگیزی را برای مخاطب فراهم کرده است.
در یکی از اجراهای ویدئو آرت چهارگانه که از صورت چهار بازیگر فیلمبرداری شده و آنها داستان عشق خود را از درون مونیتورهایی برای تماشاگر بازگو می کنند، پسر از بازی بین خودشان، بین خود و معشوقش می گوید به اسم بازی فکرها. به این صورت که بدون اینکه چیزی به یکدیگر بگویند درون فکرشان از دیگری می خواستند که کاری انجام دهد مثلا تماس بگیرد و آن دیگری ندایی درون فکرش او را به تماس گرفتن وا می داشت. از هر صد مورد، نود بار این شیوه جواب میداد. و حالا پس از فراغ درون فکرش از دختر میخواهد که به دیدن نمایشی که در آن بازی میکند بیاید. من نگاهم به صورت پسرکی با لباس فرم کارگاهی و کلاه که از عوامل اجرایی نمایش است می افتد. حس می کنم او هم درون فکرش از کسی می خواهد به دیدن نمایش او بیاید. اگر به دیدن اجرای برگرد، مرا ببین رفتین به او دقت کنین.

دوشنبه بیست و پنجم امرداد هزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی
رامین سعیدیان