زندگی کردن من مردن تدریجی بود
و آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
شهر من کاشان
خرده نانی دارم سر سوزن ذوقی
که با آن نفسی تازه کنم
پیشهام علافی است
و عکس ها افسردهاند اسماعیل
گویا چشم های زمان بر آنها گریسته است
چه الدنگهایی اسماعیل می بینی چه الدنگهایی
و قصابیم که به مرغابی کوچکی دل بسته
و کباب یاس بر
... دیدن ادامه ››
آتش سوسن و قناری
که سلامم را پاسخ نمی گویند
و سلامم را تو پاسخ گو
و بگو برف نو سلام
و برای من یک چراغ بیاور
که من نه منم نه من منم
و من آنم که رستم بود پهلوان
و کو میان اندر این عن در این میان که منم