در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سپهر | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:47:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش اکتینگ i


این چنین می گذرد روزُ روزگارِ من !
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم !

#حسین_پناهی
از کتاب سال‌هاست که مرده ام
کوتاه بودی
که هزار سوزن و سنجاق بر تنت فرو می رفت
وقتی که مجبور بودند محکم تر قنداقت کنند


کوتاه بودی
که دستت از آستین بیرون نمی زد
وقتی لباس های سال پیش برادرت را بر تنت می کردند


کوتاه بودی
که کسی برای هم بازی اش انتخابت نمی کرد
وقتی کنار رفیقانت ایستاده بودی


کوتاه ... دیدن ادامه ›› بودی
که هر چقدر در میز آخر انگشتت را بالا می گرفتی
معلم باز هم غیبتت را رد می کرد


کوتاه بودی
که هرچقدر دستت را بلند می کردی
نتوانستی غذا را از دست امدادگران بگیری
وقتی که زلزله آمده بود


کوتاه بودی
که نتوانستی گام هایت را بلندتر برداری
وقتی که آن روزها سگ ها در خیابان دنبالت می کردند


کوتاه بودی
که نتوانستی از دیوار زندان بالا بروی
وقتی که نگهبان ها از پشت به سمتت می دویدند


کوتاه بودی
که نتوانستی بایستی تا نفس بگیری
وقتی سرت را زیر آب می کردند


کوتاه بودی
که پایت به زمین نمی رسید
وقتی طناب دار بر گردنت تنگ تر می شد


مشکل از تو بود؛ تو کوتاه بودی
وگرنه این سرزمین عادلانه ترین جای جهان بود




#بابک_زمانی
کتاب اجسام
انتشارات فصل پنجم
دم‌تون گرم بابت شجاعت، جسارت و خلاقیت‌تون
کیف کردم


و یه تشکر ویژه از فرزاد جعفریان که اگر نگفته بود اجرا رو از دست می‌دادم


۳ روز پیش، دوشنبه
سپهر
فقط دیروز بود و دو اجرا تمام اجراهای رپرتوار عروسکی دو اجراست ولی هر دو اجرا تو یک روزه لینک اجراها رو می‌فرستم
زبان تمشک‌های وحشی
سه‌شنبه ۲۹ آبان
۱۶ و ۲۲
۴۵ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/zabanetameshk.ha4
اسرام
سه‌شنبه ۲۹ آبان
۱۷۳۰ و ۲۰۳۰
۲۰ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/osram

خارش
چهارشنبه ... دیدن ادامه ›› ۳۰ آبان
۱۶ و ۲۲
۱۶ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/kharesh2


زرد و صورتی
چهارشنبه ۳۰ آبان
سانس ۱۷۳۰ و ۲۰۳۰
۲۰ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/zardsourati


تکه تیکه
پنج‌شنبه ۱ آذر
سانس ۱۵ و ۱۶
۲۵ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/teke.tike


شکستی شکستم شکست
پنج‌شنبه ۱ آذر
۱۷۳۰ و ۱۹
۵۰ دقیقه

https://www.tiwall.com/p/shekast3
۲ روز پیش، سه‌شنبه
سپهر
فقط دیروز بود و دو اجرا تمام اجراهای رپرتوار عروسکی دو اجراست ولی هر دو اجرا تو یک روزه لینک اجراها رو می‌فرستم
ممنون
۲ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش بونکر i
کلمه
زنی افسونگر است
دهان
مردی خائن
گوش ها دروغی روشنند
چشم ها سوظنی تاریک
دست ما نیست
روی حرفمان نمی مانیم
ما بر زمینی ایستاده ایم
که هر روز خودش را دور می زند


" #مرجان_مهدوی "
چرا بعضی‌ها
فرقِ میان کاه و کلمه را نمی‌فهمند
بعضی‌ها
با دهان‌شان حرف می‌زنند
با دهان‌شان می‌بینند
با دهان‌شان می‌شنوند
با دهان‌شان می‌بلعند
و با دهان‌شان بالا می‌آورند:
وِر ... وِر ... وِر ...!
حراف و آسوده می‌آیند
حراف و بی‌خیال زندگی می‌کنند
حراف و باحوصله می‌میرند


" #سیدعلی_صالحی "
۴ روز پیش، یکشنبه
حرفی که دارد آینه مرهون حیرت است
سیلی خور زبان نشود گفتگوی ما

بیدل دهلوی
۳ روز پیش، دوشنبه
ماری
حرفی که دارد آینه مرهون حیرت است سیلی خور زبان نشود گفتگوی ما بیدل دهلوی
👏👏👏
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
بعد از پیمبران اولوالعزم و عصرشان
ختم نبوّت است به دوران مردها
.
عصر پیمبران زن آغاز گشته است
با وَحی‌های دیگر و دیگر نبردها
.
.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
از کتاب نامه‌ای به آسمان
دفتر زیر این برگ‌های پوسیده
پاهایم در خون فرو رفته
چاقو را از قلبت بیرون می‌کشم
به زمین می‌افتی

تمام زنان جهان آزاد می‌شوند

#معصومه_موسوی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
متن از اجرا برام خیلی جلوتر بود و البته به دلیل جزییات زیاد متن سختی بود هم برای اجرا هم برای تماشا
گروه نسبتا از پس این اجرای سخت براومده
اجرا عالی نیست ولی قطعا ارزش دیدن رو داره
بازی‌ها جای کار بیشتری داره
نور و لباس هم خوبه ولی ترجیحم این بود اجرا تو سالنی با عرض بیشتر و حتی قاب صحنه‌ای مثل ناظرزاده می‌دیدم



احیانا کسی اطلاع داره که این نمایشنامه چاپ شده؟
اینو یادم رفت بگم تو کامنت‌ها به ریتم کند اشاره شده بود!!!
ریتم به نظر من خوب بود و حتی گاهی تند بود و امکان داشت از اجرا جا بمونم
مهرداد رضایی
چاپش هست به زبان اصلی، ولی در کل فیلمش موجود اما ربطی به این داستان نداره و اون به اسم آناتومی یک سقوط و ساخت آلمان
البته آناتومی یک سقوط و آناتومی یک خودکشی دو تا چیز کاملا جدا از دو تا نویسنده مختلف هستند و ربطی به هم ندارن، از همین آناتومی یک خودکشی هم چند تا فیلم تئاتر موجوده
سپهر
تلگرام بفرست لطفا
آخر هفته می‌فرستم ایشالا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاد آزادی‌ست گلزار اسیران قفس
زندگی‌ گر عشرتی دارد امید مردن است‌

#بیدل_دهلوی
خیلی از دوستان قدیمی تیوالی به دلایل مختلف دیگه اینجا نمی‌نویسند و چه حیف ...

نوشته زیر از من نیست
علی عبدالهی دوست عزیز تیوالی اینو برام ... دیدن ادامه ›› فرستاد و ازش اجازه گرفتم که اینجا منتشرش کنم

موفع پست کردن این نوشته تیوال ارور داد که یک پست نمی‌تونه بیشتر از ۸۱۹۲ کاراکتر باشه
به همین دلیل بخش آخر رو تو کامنت اول پست می‌کنم

#آدمبچه
#حاوی_اسپویل

مبتدی ها
نمایشی که با آن روبرو هستیم، اساسا در سطح متن پیچیدگی بسیاری دارد با اینکه قصد انتقال حرف ساده ای را دارد. همانطور که در توضیح نمایش هایی که از این متن در دیگر نقاط دنیا اجرا رفته نیز آمده:
"بزرگسالی که خواهیم شد و بچه ای که بودیم هر جا برویم با ما می مانند."
یک نمایش خارق العاده برای همه آنهایی که می خواستند شنیده و درک شوند.
داستان در مورد سه خانواده ست که برای تعطیلات، هرساله به یک کلبه ثابت می روند و آب و هوای این نقطه (در متن اصلی کورن‌وال و در نمایش شمال) عموما بارانی ست. بزرگترها عموما مشغول وقت گذراندن با یکدیگر و میخوارگی هستند و توجه خاصی به بچه های خود که حوصله شان سر می رود ندارند. فضای نمایشنامه همین قدر نرمال است. زیرا اصولا چیزی که از بچه ها انتظار می رود همین است که ساکت باشند، خوب باشند و روی مبل ها بالا و پایین نپرند.
ایده اصلی داستان مبتدی ها از اینجا به ذهن تیم کراوچ می رسد که یک بار به عنوان هدیه کریسمس به یکی از سه فرزندش کفشی را هدیه می دهد که چندین سایز از او بزرگتر است و وقتی این کفش را می پوشد تصویر کودکانی که کفش بزرگترها را می پوشند در ذهن او شکل می گیرد و همینطور در ادامه در تمرین ها لباس های اورسایزی برای بازیگران بزرگسال استفاده می کنند که نقش این تصور در ایده مرکزی پررنگ تر می شود. تیم کراوچ علاوه بر این موضوع، نقش مخاطبان را در تیاتر خود کلیدی می داند و به آزادی تصورات در تیاتر، اعتقاد جدی دارد و هدف اصلی نمایشنامه های او به چالش کشیدن مفاهیمی ست که همیشه بدیهی فرض شده اند تا جایی که اشاره می کند: بین کاراکتر و بازیگری که آن را اجرا می کند تفاوت وجود دارد؛ که در این نمایش تلاش می کند نقش مخاطب را در اجرا با همین ایده ساده جدی تر کند و انتخاب می کند بازیگران بزرگسال نقش بچه ها را بازی کنند بدون اینکه ادای بچه ها را درآورند. حال، فهم همین ایده ساده از سمت مخاطب، می تواند کل فهم مسیر نمایش را دگرگون کند. جای جای نمایش، این سرنخ ها برای کاراکترهای بچه ها گذاشته شده اما از آنجایی که کارهای بزرگسالانه ای به جز تصورات عادی ما از بچه ها از این کاراکترها سر می زند، برای ذهن ما پذیرش این کاراکترها به عنوان بچه را سخت می کند. با همین روش، در این نمایش سگ (در متن اصلی و گربه در نمایش) شبیه انسان ها رفتار می کند، نوزاد عروسک است، بچه ها شبیه بزرگترها هستند و بزرگترها شبیه بچه ها. این عدم وضوح کاراکترها کاملا خواسته تیم کراوچ است تا به ما یادآوری کند که چقدر نیازها و خواسته های بزرگترها و بچه ها فارغ از سنشان شبیه به یکدیگر است.
در نمایش جسورانه ای که جابر رمضانی از این متن پیچیده و پرچالش ساخته، نام نمایش به صورت هوشمندانه ای به "آدمبچه" تغییر کرده که همانطور که در آخرین نکته پاراگراف قبل نیز اشاره شد دقیقا مدل دستکاری ذهن مدنظر تیم کراوچ در متن اصلی ست. کاراکتر امان که یک افغان است در متن اصلی یک بچه اصالتا هلندی ست که این انتخاب نیز با توجه به اقتضای شرایط کشور ما منطقی ست. کاراکتر دینا که در متن اصلی سندی نام دارد سگ است و این تغییر موجودیت به گربه شاید به این دلیل باشد که شخص تیم کراوچ گربه ای به نام سندی دارد و مابقی رفتارهای کاراکتر او هم فقط مختص سگ ها نیست. انتخاب رض به عنوان یک رپر برای نقش امان هم در کمال هوشمندی به آن جای متن برمی گردد که کاراکتر بارت که اینجا امان جایگزین آن شده، یک دستگاه karaoke دارد و ترکی ازRadiohead را به همراه بقیه می خواند و ترک کنارم از رض به بهترین شکل جایگزین این ترک شده و مفاهیمی که رض در این ترک دنبال می کند کاملا در امتداد مضمون نمایش است که در ادامه آورده شده.
این آهنگ به طور کلی در سه زمان گذشته، حال و آینده می گذرد و مراحل زندگی را در این سه زمان در قالب چند زیر بخش مختلف توصیف می کند:
(قسمت اول آهنگ مربوط به مادر است)
وقتی تو کنارمی قدمام میدن معنی
دستمو میگیری، من میخورم زمین
بلند میشم میتکونی أ تنم خاک
نشون میدی راهی که میرسه به شیر آب
(قسمت دوم مربوط به دوست)
نه میشناسمت، نه حتی دیدمت توو خواب
لای سرسره ها و سر و صدا، اون همه تاب
حست میکنم روز اول مدرسه
امنیتی که توو گرماییه که توو دستشه
داد میزنن صف بشه، یکه سه (1/3)
تقسیم، من و تو توو یه کلاسیم، دیگه نمیترسیم
وقتی تو کنارمی پیش بیاد هر چی
فحش و مشت و لگد، یخ بیار سرد شیم
میجنگیم و میشناسیم تا یه مرد شیم
میفهمیم و میسازیم تا یه روز پدر شیم
(قسمت سوم مربوط به همسر و فرزند)
وقتی تو کنارمی حس میکنم کاملم
تو حملش میکنی ولی انگار من حاملم
دلم میخواد هر چی دارم و همه یه جا بدم
تو بخندی، اون بخنده، من وا برم
وقتی تو کنارمی، ندارم هیچ غمی
خنده ها کمان، شادیا کمین
(بازی با فرزند)
دسته ها توو دستمون و دکمه ها زدیم
بین توپ و تانک شدیم آدم آهنی


تو هم با منی، میریم مرحله ی بعد
غول آخرش مونده، بالاخره میشه رد
دستگاه خاموشه
(فلش بک زدن به گذشته: سربازی، ترک تحصیل)
من با خودم نشستم لب تخت
فکر میکنم روز بعد، فکر میکنی روز بعد
چی میاد به سرمون، جز یه ذره مو
همه رو میتراشمو میزنم أ خونه بیرون
کف خیابون، اون جا که درسه فراوون
سختیا میان تا ته روز بشن آسون
وقتی تو کنارمی نمیشم هراسون
مهرشهر رو پیاده میرم رو به لواسون
(فلش بک زدن به گذشته: بازی های کودکانه)
هم پای پاهامی، رد میشیم أ کوچه
یک و یک تک تک رو هم کلوچه
دنیا و هزار دستش که همه پوچه
یه خالی بازی کن برام تا که گل رو شه
(زمان حال-معنویت)
یه گوشه، نشستم اندیشه
أ پوشه تصاویر میریزن رو میز شیشه
مطالعه آزاد، شک به یقین، یقین به باور
همون واقعیتیه که هر آدمی تووشه
تو هم کنارمی دمم گرمه
یه چیزی توو گلومه ورم کرده
اینا اعماق وجودمه تووی سرمه
(صحبتی با شنونده آهنگ)
نخواستم با گفته هام بزنم صدمه
وحدت ، یه کلمه اشهدمه
(عزرائیل و مرگ)
وقتی تو کنارمی وقت رفتنمه
یه لحظه صبر بکن، کفنم تنمه

به طور کلی اجرا در این مورد است که زمانی که بزرگترها مشغول زندگی و کارهای خودشان هستند و بچه ها را به حال خودشان رها کرده اند، چه اتفاقی خواهد افتاد؛ آنها چگونه از خودشان محافظت می کنند و زمان خودشان را چگونه می گذرانند. همینطور در مورد چیزهایی که به آنها گفته نمی شود و اینکه آنها چطور تجربه های خودشان را بدون کمک بزرگترها تحلیل می کنند و تیاتر به عنوان یک ابزار قوی برای بروز احساسات و تحلیل تجربه هایشان می تواند به آنها کمک کند تا از خلاقیت ذاتی، انعطاف و مبتکر بودن خودشان رونمایی کنند.
بچه ها در گذراندن تعطیلات با یکدیگر و بدین شکل که هر سال یکجا بروند و بزرگترها هم عموما در کنار آنها نباشند یا تفریحات بزرگسالانه شخصی خود را داشته باشند، انتخابی ندارند. شرایط مذکور و مقابله با یک آخر هفته بارانی کسل کننده، به آنها یاد می دهد راه هایی برای باهم بودن و گذراندن وقت خوش پیدا کنند.
در کنار این مفهوم، داشتن این تجربه که وقتی در آینه نگاه می کنی خود ده ساله ات را می بینی یا وقتی به بچه ات نگاه می کنی، تصورات ات از بیست سال آینده اش را داری، تم دیگر این نمایش است. هیچ بچه هفت ساله ای، احساس هفت ساله ها را ندارد. برای آنها هفت سال خیلی بزرگ به نظر می رسد. همینطور که هیچ بزرگتری خودش را به اندازه کافی بزرگ نمی داند، چون اگر اینطور بود دیگر بزرگ شدن امکان پذیر نبود. مهم نیست سن ما چقدر باشد، ما هنوز احساس می کنیم یک بچه ایم، ناتوان و ناآشنا با دنیا، در کنه وجودمان یک بچه بزرگ. القای همزمان این دو حس، دایره مخاطبان نمایش را به بزرگ و کوچک تعمیم می دهد.
در نیمه ابتدایی نمایش که بسیار مبهم و متناقض نما است -مانند دکتری که با گوشی خود به صدای قلب ها گوش می دهد اما نمی ... دیدن ادامه ›› تواند حال کسی را بهتر کند- بازیگران بزرگسال نقش چهار بچه را ایفا می کنند و در اپیزودهای کوتاهی، بازیگران نوجوان سایه ای از کاراکتر خود را در کنار بازیگران بزرگسال تشکیل می دهند تا اینکه در قسمت های پایانی کاملا نقش بچه ها توسط خودشان اجرا می شود. بخش نمایش در نمایشی که در بخش پایانی اجرا می بینیم، در ابتدا با چند سرگرمی گروهی و تمرین نمایش شروع می شود که مضمون هایی را روایت می کند که عموما بچه ها از آنها درک روشنی ندارند و بدینوسیله با این مفاهیم روبرو می شوند. به مرور فضای نمایش متافیزیکی تر شده و برای نمایش آخر و اصلی، بچه ها از بزرگترها خواسته اند که کار آنها را ببینند اما بزرگترها به کلی فراموش کرده و مشغول عیش و نوش خودشان هستند. بچه ها نیز تصمیم می گیرند بدون بزرگترها ادامه داده و نمایش را برای مادر شادی اجرا کنند، نمایشی که در مورد یک نیروانا و رویارویی با مرگ است. مرگ در انتهای نمایش آخرین زنبور زنده را می کشد. زنبور به مثابه نیروی خیر است، که هر زمان آنها بالای سر ما در حال پروازند سرعت حرکت ماشین ها آرام می شود، نوزادان دیگر گریه نمی کنند، کسی دیگری را آزار نمی دهد، بیماران بهبود پیدا می کنند و از همه مهم تر همه شنونده می شوند. با مردن آخرین زنبور، امید به ادامه بشریت هم از بین می رود و همه در انتظار نابودی اند. به این موضوع نیز چندین بار اشاره می شود که زنبورها اگر نیش بزنند می میرند؛ دانستن این نکته نیز در کنار آن شاید جالب باشد که زنبورهایی که نیش می زنند فقط زنبورهای کارگر هستند که زنبورهایی نابارورند و پس از نیش زدن به دلیل گیر افتادن نیش خود در موضع نیش، مجبور به قطع عضو خود می شوند. بچه ها در این رویارویی با مرگ، بدون حضور بزرگترها در ابتدا ناامید می شوند و گمان می کنند دیگر کار آنها و دنیا تمام است اما با حضور فرشته وار پدر امان (احمد) و پیامی که از سمت پدر درگذشته دریافت می کنند به جنگ با مرگ می روند و آن را شکست می دهند.




پدری که در میانه های نمایش به بودن تصوراتی از او به صورت گاه و بیگاه توسط امان اشاره می شود. این پیام باز هم با شعری که به زیبایی با مفهوم محوری نمایش خوانش دارد، توسط رض منتقل می شود. در نهایت جایگاه بچه ها با این نمایش از جایگاه یک قربانی به هنرمندانی خلاق که می توانند به تصوراتشان واقعیت ببخشند عوض می شود. کاراکتر دینا هم در کمک به این فضاسازی، حضور موثری با بیان لغات و جملات پراکنده بکتی دارد.
بزرگ شدن، پدیده سختی ست و ممکن است بزرگترها در این مسیر ما را ناامید کنند. امیدواری به نسل در حال رشد، همگام شدن با تغییرات و نجات انسان توسط بچه ها در آینده، وقتی بزرگترها مشغول کارهای بی ارزش هستند. ایمان به ممکن بودن هر اتفاق در مقابله با رویدادهای زندگی در طول این نمایش افزایش پیدا می کند، حتی اگر هنوز در زندگی ما مثل مبتدی ها هستیم.
جای جای نمایش اثر مرگ نیز دیده می شود، در قالب بیماری یا در قالب کاراکتر مرگ در نمایش در نمایش. لین گاردنر منتقد گاردین هم داستان این نمایش را به یک معمای قتل چندلایه تشبیه می کند، بدون اینکه جسدی در کار باشد؛ چگونه دوران بچگی ما کشته می شود.
و در انتها پیش از آنکه متن شعر پایانی نقل شود، جمله طلایی: این جهانی ست که ما هستیم، می تواند بارانی و خسته کننده و سخت باشد یا اینکه می توانیم فقط بازی کنیم.

سلام بابا سلام پسرم
سلام بابا سلام پدرم
سلام بابا سلام دختر
چقد زیبا چقد گل تر
سلام بابا دلم تنگه
دنیا بی تو چه کمرنگه
دیدمت از گوشه چشمم
اونور نقشا چه پررنگه
سلام بابا اومدیم کشتیم
ما ذره ها تو رشدیم
آخرین زنبورمون بود
ما با زنبورا یه مشتیم
سلام بابا سلام مامان
شما هستید تو وجودم
پایانا همشون خراب ان
پایانا همشون شروع ان
پایانا همشون سراب ان
پایانا همشون شروع ان
پایانا همشون آغازن
پایانا همشون شروع ان
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی پرسید از آن فرخنده ایام
که تو چه دوست داری ؟ گفت: دشنام

که هر چیز دگر که می دهندم
به جز دشنام، منت می نهندم


" عطار "
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش فردا i
از چیزی امیدی می‌سازیم برای فردا
و کش می‌آید
همه‌ی وجودمان در جاذبه‌ی فوق‌العاده‌اش !
سفری، دیداری، تغییری و چیزی از این دست ...
چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم !

#حسین_پناهی

هر شبِ ما دلگیر
شبِ از فردا سیر
چشم شوری بی اشک
حرفی از جنس کشک
فصلِ تصویرِ بد
سازهای نابلد
شهرِ از خود بی خود
که کلیدش گم شد


#شهیار_قنبری
من که تعهدم پس از تغییر
پیداکردن کار جدیدست ...
معنایش از کف و دست رفته
هرآنچه که داشتم به نام
کاری که داشتم اما جایم درست نبود !!!!

از دست بسته‌،
از حال رفته،
از یار دل شسته،
از خوار تمنای گل نشسته،

از دست داده ... دیدن ادامه ›› ام
از یار رانده ام
از کار پای خود را بُریده ام ،

اماا از جان دست کشانده هرگز،
نامیدی و سقوط هرگز.
(من با نمایش کاری ندارم،
دلنوشته دوست دارم 💜)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زبانِ مادریِ باوفا،
خادمت بودم.
شب همه شب کاسه‌های کوچکِ رنگ پیشِ رویت می‌گذاشتم
تا توسکا و جیرجیرک و سهره‌ات را داشته باشی
ایمن در حافظه‌ام.

سال‌ها کشید این کار.
سرزمین مادری‌ام بودی؛ که را، کجا را، داشتم جز تو؟
گمان می‌بردم رسولم خواهی بود
نزدِ مردمانی نیک
حتّی اندک‌شمار، به تعداد انگشتان دو ... دیدن ادامه ›› دست؛
حتّی اگر زاده نشده بودند هنوز.

حالا اعتراف می‌کنم به تردیدم.
گاه هست که حس می‌کنم عمرم را هدر داده‌ام
زیرا تو زبانِ خارشدگانی
زبانِ بی‌خردانی که به خویش نفرت می‌ورزند
حتّی بیش از نفرتی که از دیگران دارند،
زبانِ خبرچینانی
زبانِ سرگشتگانی
که خود را از هر عیبی مبرّا می‌دانند.
امّا بی تو من که‌ام؟
عالِمی مقیم کشوری پرت
نمونه‌ی ناب موفّقیّتی بی‌ترس بی‌تحقیر.
آری، من که‌ام بی تو؟
فلسفه‌بافی لنگه‌ی دیگران.

می‌فهمم. این است درسی که می‌گیرم:
شکوهِ فردیت از کف رفته،
بخت فرشی قرمز گسترده
پیش پای گناهکاری در نمایشی اخلاقی
وقتی فانوسِ جادو بر پرده‌ی کتانِ صحنه
صوَرِ عذابِ انسانی و الهی بازمی‌تاباند.

زبان مادریِ باوفام،
از این همه که بگذریم، شاید باز منم که باید نجاتت دهم.
پس ادامه می‌دهم:
کاسه‌های کوچکِ رنگ پیشِ روت می‌گذارم
رنگ‌های درخشان، رنگ های ناب
زیرا در روزگار تیره‌بختی آنچه به کار می‌آید.
اندکی نظم است،
ذره‌ای زیبایی.



#چسلاو_میلوش
ترجمه: #آنا_مارچینوفسکا و #میلاد_کامیابیان
از کتاب این جا چه می‌کنی، شاعر
( گزیده شعر لهستان در قرن بیستم )
انتشارات خوانه
سپهر
یه ۵ درخشان
نظر لطف شماست اقا سپهر
خیلی خیلی ممنونم از شما آقا سپهر
چه شعر زیبایی
خیلی ممنونم 🌹😍
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رکورد قیمت‌ها هر روز داره شکسته می‌شه
۵۵۰ هزار تومان برای سالن دولتی!!! 😏😤😐🙄
سپهر
آدرس صفحه اجرا جابه‌جا شد کامنت من هنوز هست ولی روی اسم نمایش که بزنید می‌گه چنین صفحه‌ای وجود نداره و البته قیمت هم تعدیل شد https://www.tiwall.com/p/dastanelatif2
طوفان التیوالی و حمله به قیمت های اشغالی...
سپهر
آدرس صفحه اجرا جابه‌جا شد کامنت من هنوز هست ولی روی اسم نمایش که بزنید می‌گه چنین صفحه‌ای وجود نداره و البته قیمت هم تعدیل شد https://www.tiwall.com/p/dastanelatif2
قیمت درست شد 👌🏻👌🏻😍
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش بچه i
__مثل گلوله‌ای که به هنگام فرورفتن یک سرانگشت اثر می‌گذارد
ولی در آن سو، خندقی متلاشی از گوشت و عصب و استخوان می‌سازد-
این است معامله‌ای که عصر ما با ما کرده است!
از روی خندق متلاشی لباس مرتبی پوشیده‌ایم
راه می‌رویم، دوستانمان را می‌بوسیم، در جلسات مربوط به دموکراسی می‌نشینیم
در حالی که، مسئله اصلاً این نیست! چیزی در درون ما مدام
می‌سوزد و می‌پوسد
پی‌ها، مویرگ‌ها، سرخرگ‌ها پاره می‌شوند، خونریزی ادامه دارد
خندق دارد درشت تر از تن ما می‌شود. ما خود همان خندق دهان بازکرده هستیم


#رضا_براهنی
بنوشید
این خون من است
بخورید
این گوشت من است
نفس بکشید
این اندوه من است

" علیرضا روشن "
میثم هنزکی
و این یعنی اجرا رو دوست داشتی به نظر من
بله میثم جان کار خوبی بود
سپهر
بنوشید این خون من است بخورید این گوشت من است نفس بکشید این اندوه من است " علیرضا روشن "
🙏🏻🌸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش ادبیات i
ما رو بردن بیمارستان، دکتر آمد معاینه کرد
گفت: داری آلزایمر می‌گیری
گفتم: آقای دکتر، این مردم نصف‌شون آلزایمر دارند
اونایی هم که ندارند، واسه خاطر اینه که از اول چیزی یادشان نبوده که بخواد یادشان بره، اونا از همون اول راحت بودند

شما راحت شدید؟
اندیشه‌ها به ورطه‌ی خشکیدن
اشعار من به مرز فراموشی
بیداری‌ام: تسلسل مرگیدن
خوابیدنت: هزینه‌ی خرگوشی

می پاشم از گلوی خیابان‌ها
در اقتصاد کودن انسان‌ها
بیدادگاه جامعه بو کرده است
منجی روز آخر من کوشی؟

اسکیزوفرنی‌ام؟ به خودم ... دیدن ادامه ›› مربوط
شاعر شدم که حبسیه بنویسم
پای دلم قلم شده حق دارد
در این حصارِ عادیِ پاپوشی

نان هست، می‌خوریم و نمی‌پرسیم
از این که حس رقص نمی‌فهمیم
چمخاله عشقباز نمی‌خواهد
عشق است حرف پشت همین گوشی

باری ببر به قیمت کاه شب
خاموش باش و گوش به حرف اما
آنان که از نژاد پدر هستند
عادت نمی کنند به خاموشی


#علی_بهمنی
از کتاب فراموشخانه
کِیف میکنم از رفاقت باهات .
میثم هنزکی
کِیف میکنم از رفاقت باهات .
ارادت دارم میثم جان ⚘️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما آدم‌های معمولی‌‌تری بودیم
مرده بودیم و هرازگاهی
نفس می‌کشیدیم
این تعارف دلگیر هستی بود
که در وسعِ انگشتانِ اندکِ ما بود...!

مردانی سالخورده
با نفس‌هایی سالخورده
راه بر هر گفت‌گویی بسته بودند و
ما که مرده بودیم
دیگر میلی به گفت‌گوهایِ طولانی نداشتیم

از ما که اغلب جوان ... دیدن ادامه ›› مرده بودیم
ابرها به شادمانی گذر می‌کردند و
باران هم که می‌بارید، باران نبود

روزها
سرگرمِ هم می‌شدند و
درختان تا بهاری دیگر
در ما به خواب می‌رفتند

برای ما زندگی فراخوانِ اندوه بود
سنگ نبشته‌ای از پولک‌‌ِ ماهی‌‌های باستان
سنگ‌نبشته‌ای از پروانه‌های بی‌پروای غزل‌واره‌ها

و این می‌شد که ما همیشه
سراغ کسی را از دور می‌گرفتیم و
کسی نبودیم
این‌جا نزدیکی
به تاریکی نزدیک‌تر است
و شکوفه‌های
ریخته روی دست باد
بی‌پناهی بهار بود

پای درختانی که از ما بلندتر بودند
ما مرده بودیم و
در انظار مردم
به ناچار نفس می‌کشیدیم
کسی نمی‌دانست
ما از کدام‌ نوع‌ِ این فراموشی هستیم
از زندگی دست برداشته‌ایم
یا زندگی از ما گذشته بود
به مرگ احترام می‌گذاشیم و
مرگ
از ما
از این روزهای معمولی
سایه‌اش را برنمی‌داشت...!



#محمداسماعیل_حبیبی

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها رو سفید برمی‌گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا‌به‌پای زغال‌ها می‌سوخت! سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد
کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر ... دیدن ادامه ›› شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش، یکی دو تا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درون مخوف تونل‌ها
هفت‌خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد
بی‌خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد‌، کارگر بود، اهل معدن بود


#موسی_عصمتی

در آن یکی دنیا
غروب‌ها که کارخانه‌مان تعطیل می‌شود 
اگر مسیرِ برگشت به خانه این‌قدر سربالایی نباشد،
مرگ اصلا چیزِ بدی نیست.


#اورهان_ولی
ترجمه: #شهرام_شیدایی


سپهری دیدم شعر می نوشت..
سپهری دیدم شعر از خود نمی نوشت...
سپهری دیدم من باب جرز دیوار شعر می نوشت..
سپهری دیدم هر چه شعر می نوشت از اینترنت می یافت..
سپهری دیدم شعرِنو می نوشت اما سپهری نبود...

# کیانی

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«کیمیای سخن»، کتابی که مس سخن را به خاک جعلیات بدل می‌کند.


"...علت اصلی پذیرفتن سخن جعلی، این استدلال عوامانه است که «مهم نیست کی گفته، مهم این است که چی گفته!». اگر مهم نیست کی گفته، پس چرا جاعل زیر سخنش نام گوینده‌ای را ذکر می‌کند؟ اگر مهم نیست کی گفته، می‌توان به ذکر صفت «ناشناس» بسنده کرد. اگر مهم نیست کی گفته، آیا می‌توانیم روی دیوان حافظ بنویسیم: دیوان سعدی!؟ "


📝متن کامل یادداشت جناب آقای مهدی شعبانی، عضو گرامی انجمن، را که در نقد کتاب «کیمیای سخن» نوشته شده است، در سایت ایسنا بخوانید:

https://www.isna.ir/news/1403030401916/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C
محک به دست کسی نیست زرشناسی نیست
زمان، زمانه‌ی دلخواه کم عیاران است!

#حسین_جنتی
 
 
به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:
بچه که بودم
رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی )
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان ... دیدن ادامه ›› را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.
 
البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.
 
خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!

#حافظ_موسوی
Ali، امیرمسعود فدائی، stanco، مژگان، مهرناز خلیلی، غزل و میثم محمدی این را خواندند
نرگس رضوی این را دوست دارد
بز شعر میگوید با شیر بی منتی که میدهد
با گوشتش
با خونش
کاش شاعری بودم قدر یک بز
قدر یک سگ
قدر یک گاو
اندازه ی برگ درخت
یا یک فیتو پلانکتون

۱۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم

#محمدعلی_بهمنی
روحشون شاد و یادشون گرامی 🖤🖤
۱۰ شهریور

باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات شیوه ی برخی جراید است
یک صبح
تیتر می شوم: این شخص

[بگذریم]

یک عصر
خوانده اید... و تکرار زاید است
من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم
باور نمی کنید؟
همین شعر شاهد است

#محمدعلی_بهمنی
۱۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر بی‌هنر که کس به پشیزش نمی‌خرید،
باری مجیز بی‌هنران گفت و زر گرفت

#حسین_بیگی_نیا
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز....
مصطفی قدیری
سلام شما درباره لیستی که تیوال منتشر کرده اشتباه کردی پروفایل مصطفی قدیری که گذاشتی برای بازیگر هست پروفایل اشتباه گذاشتی.اگرمیتونی اصلاحش کن.
ادیت شد
۰۶ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید