در باب نمایش هنر (دوستان دقت بفرمایید این نظر شخصی من است . نه توصیه نامه است و نه تبلیغ !)
دیدن نام داریوش فرهنگ در کنار نویسنده محبوبم
... دیدن ادامه ››
یاسمینا رضا بزرگ ترین عواملی بودند که تشویقم کردند برای تماشای این اجرا و چقدر راضی هستم از این انتخاب .
شب گذشته تئاتر هنر را دیدم
تئاتری که از همان لحظه اول تا آخر پر از دیالوگ های خوب و با کیفیت بود . در خصوص بازیگران ، چقدر حسرت خوردم از کم کاری و ستاره سهیل بودن آقای فرهنگ ، با آن صدای رسا و فن بیان فوق العاده ، امید روحانی فراتر از انتظار نبود ، پایین تر از انتظار هم نبود ، به عنوان دومین تجربه بازی روی صحنه خوب بود ، آقای حسینی با نقش همخموانی داشت و روی صحنه راحت بود .
ماجرای داستان پیچیده نبود .3 دوست قدیمی که در خصوص تابلوی خریداری شده توسط سرژ (امیدروحانی ) به چالش کشیده می شوند . چالشی که با خرده گیری ها و تمسخر های روشنفکر ما آبانه مارک (داریوش فرهنگ ) آغاز و با طنازی ها و گپ زدن های ایوان (محسن حسینی ) فیصله پیدا می کند .
نقش تابلوها به عنوان یک عنصر هنری در فضای روایت یاسمینا رضا برای من جالب بود . خانه سرژ میزبان تابلوی سفیدی بود در ظاهر بی محتوا و تهی که سرژ اصرار داشت پر محتواست و نغز .
خانه ایوان به تابلویی سردستی و انتزاعی از یک گلدان عوام پسند مزین شده بود که یادگاری بود از پدر ایوان و خانه مارک به تابلویی با رنگ های سرد و ظاهری خشک از نمای یک رود در حصار درختان آراسته شده بود .
این تابلوها را شاید بتوان نمادی از شخصیت این 3 دوست دانست . مارک که سخت گیر است و مشکل پسند ، دیدی انتقادی و حتی تا حدی پارانوئید دارد و روحیه شکاکش ، هیچ چیز را خارج از قواعد منظم نمی پسندد ،.
ایوان که سهل انگار است ، به دنبال شادی های زندگی و خنده های سرسری است و ماجراها را با دیدی فانتزی می بیند
و در نهایت سرژ که گویی برای رها شدن از سایه منتقد مارک ، در تلاش است با اغراق در تعریف از آثار تحت نقد مارک ، برای خود وجهه ای جدید دست و پا کند ، ولو اگر ، این وجهه جدید برایش 2 هزار چوق نیز آب بخورد .
تمامی این مردان در سن میانسالی قرار دارند . مردانی که شور و شر جوانی را پشت سر گذاشته اند، اما با گذشت سال ها روحیاتشان تغییر نکرده . فرافکنی های پینگ پنگی بین مارک و سرژ که گاهی به همنوایی (به خصوص در تقابل با ایوان) منجر می شد ، نشان می داد این 3 دوست ، 3 تیپ شخصیتی متضاد ، اما مکمل هستند . بودنشان در کنار یکدیگر شاید ناهمگون به نظر برسد اما دقیقا لازم است .
برای مثال ؛ جایی که سرژ ، پائولا (معشوقه مارک ) را به نقد می کشد و او را زمخت و متفرعن توصیف می کند ، مارک ابتدا موضعی خشمگین می گیرد ، اما مدتی بعد با درماندگی می پرسد ، چرا زودتر این نظرات را در مورد پائولا به من نگفتی . گویی به سرژ می گوید چرا زودتر نجاتم ندادی .
این موضوع وقتی مارک و سرژ همفکر می شوند که ایوان ازدواجی اشتباه در پیش دارد ، تکرار می شود ، گویی دو دوست در تلاشند تا ایوان بی نوا را از یک چاه عمیق نجات دهند .
3 دوست که به خوبی نقاط ضعف،قوت ،بدخلقی ها ، خوش خلقی ها و سلایق یکیدیگر را می شناسند و حتی رفتار یکدیگر را پیش بینی می کنند ، سه دوستی که درواقع آیینه ای هستند از یکدیگر در حالات مختلف . متنی که ایوان برای 2 دوست دیگر می خواند مصداقی است طنز آمیز از همین نکته که کل ماجرا مضحکه است و این 3 دوست راه فراری از یکدیگر ندارند .
طراحی صحنه ساده ، اما مناسب بود . نورپردازی اما ایرادهایی داشت ، به خصوص این ایراد ، وقتی ایوان می خواست به تنهایی صحبت کند و باید نور روی او تنظیم می شد و نشد ! بیشتر مشخص شد .