تا وسطای اجرا فکر میکردم مسئلهی اصلی، زندگی در معرض دید دیگرانه، جامعهی مدرنی که همهی آدما تشنهی دیده شدن توش هستند و بلایی که سرشون میاد،
... دیدن ادامه ››
شیواره شدن انسانی هست که دیگه اصالت براش حتی یه دغدغهی دور هم نیست و جامعهای که وحشیانه به این میل دامن میزنه، دوربینی که منتظر بود تا سوژهشو شکار کنه و اگه سوژه تنبه این کار نمیداد راه میفتاد میرفت سوژه رو حتی پشت پرده تئاتر پیدا میکرد و نشونش میداد، داشتم از کار لذت میبردم و برای خودم دونهدونه نشونهها رو معنا میکردم و کیف میکردم، رسیدهبودم تقریبا به آخرای نمایش اونجایی که دوربین با یک ظرافت خاصی از اونهمه هیاهوی صحنه زوم کرده بود روی پاهای نحیف و لاغر اون پسر که به سختی و تلوتلوخوران پیش میرفت، رقتانگیزی اون صحنه منو گرفته بود، زیبا بود و تاثیرگذار. قدمهای محکم پسرو ابتدای نمایش یادم میاورد. ولی یهو یه چیزی به چشمم اومد، اینکه چقدر اون دوربین داره سلطهجویانه به نگاهم جهت میده، چرا من از تمام اون هیاهوی صحنه، پر از نشانه، محو صفحهی نمایش اون سر سالن شدم، چرا منتظرم اون دوربین هر چی رو که میخواد به من نشون بده، چرا خودم انتخاب نمیکنم چی ببینم چی نبینم، دقت کردم چقدر وسط صحنه چیزایی بوده به همون زیبایی که باید بهش خیره بشم، این دوربین داره با من چی کار میکنه، از اول نمایش با من چی کار کرده، چقدر دیر دستشو خونده بودم، لجم گرفت دلم میخواست برمیگشتم اول سطر. فکر میکردم حرف نمایش حکایت آدماییه که زندگیشونو بدون خلوت بدون حریم امن خصوصی جلوی چشم همه میگذرونن، ولی دیدم حکایت منه که فکر میکنم میتونم گول رسانه رو نخورم، حکایت منه که فکر میکنم آدمای ایسنتاگرامی آدمای سطحیای هستند که جلوی دوربین مسواک میزنن، غذا میپزن، میز میچینن بچهدار میشن. ولی دریغ که خودم بیشتر گول میخورم با ادعا گول میخورم.