تو قصه ها یه چیزی هست که لنگ میزنه.منظورم اینه وقتی تو یه رمان کسی میگه:《من هرگز در یک سانحه هوایی نبوده ام》یا یه چیزی شبیه این،شَستت خبردار میشه طرف تا پنج دیقه دیگه تو یه سانحه هوایی زِرتش قمصور میشه،یا میگن قطارها هرگز تصادف نمیکنن و بعد دو تا قطار دَرقی میخورن به هم.تو قصه ها گفتن هر چیزی پیش درآمدیه واسه اتفاق افتادنش.یعنی اگه قهرمان قصه بگه:《فکر میکنم هرگز شاهد خوشبختی رو در آغوش نگیرم》،تو میتونی رو این قضیه حساب وا کنی که خوشبختی یه جایی همون گوشه کنارا منتظرشه.این قانونِ رُمانه.در حالی که تو زندگی معمولی میتونی بگی《هیچوقت خوشبخت نبوده ی》و بعدشم هیچوقت خوشبخت نمیشی و تا آخرَم رنگ خوشبختی رو نمیبینی و گفتنش سرِ سوزنی اوضاع رو عوض نمیکنه.قانون حقیقی اینه.بعضی وقتا سر خودم و به این موضوع گرم میکنم که راند بعدی اوضاع بهتر میشه،اما همینه که هست.