من راداک ام، دوشیزه ایرنه راداک، همونی که هیچ وقت نتونسته و نمیتونه و نمیخواد بتونه که چشماش رو روی نابهنجاری های دور و برش، به زمین و هوا بندازه.
من اعلام میدارم؛ در برابر تک تک موجودات، تاکید میکنم تک تک موجودات، چه جاندار و چه بی جان، مسئولم.
تا چشم و گوش و دست دارم، از شما، برای شما می نویسم.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تو قصه ها یه چیزی هست که لنگ میزنه.منظورم اینه وقتی تو یه رمان کسی میگه:《من هرگز در یک سانحه هوایی نبوده ام》یا یه چیزی شبیه این،شَستت خبردار میشه طرف تا پنج دیقه دیگه تو یه سانحه هوایی زِرتش قمصور میشه،یا میگن قطارها هرگز تصادف نمیکنن و بعد دو تا قطار دَرقی میخورن به هم.تو قصه ها گفتن هر چیزی پیش درآمدیه واسه اتفاق افتادنش.یعنی اگه قهرمان قصه بگه:《فکر میکنم هرگز شاهد خوشبختی رو در آغوش نگیرم》،تو میتونی رو این قضیه حساب وا کنی که خوشبختی یه جایی همون گوشه کنارا منتظرشه.این قانونِ رُمانه.در حالی که تو زندگی معمولی میتونی بگی《هیچوقت خوشبخت نبوده ی》و بعدشم هیچوقت خوشبخت نمیشی و تا آخرَم رنگ خوشبختی رو نمیبینی و گفتنش سرِ سوزنی اوضاع رو عوض نمیکنه.قانون حقیقی اینه.بعضی وقتا سر خودم و به این موضوع گرم میکنم که راند بعدی اوضاع بهتر میشه،اما همینه که هست.
جالب بود.
البته اگه به قانون جذب اعتقاد داشته باشیم میشه امیدوار بود که به هر چیزی فکر کنیم بالاخره اتفاق میفته. فقط ایرادش اینه که به شخصه خودم انقد به بدبختی و اتفاقات بد فکر میکنم که همش همونا برام پیش میاد :)
راستی عکس پروفایل شما خیلی دوست داشتنی و خاطره انگیزه