امتیاز کامل رو برای لذتی که بردم دادم. اصلا امروز قرار نبود بیام تئاتر ولی ظهریه دیدم واقعا لازم دارم تو سالن تئاتر باشم با تمام خستگی و نیاز به استراحتی که داشتم بلیت گرفتم. حوصلهی کارهای دم غروبی هم نداشتم دیدم صامت ساعت ۶ شروع میشه و بلیت گرفتم. در بدو ورود اون صحنهی آسمون آبی و ابرهای کومولوس و لباسهای آبی دخترکها، من هلاک آبی رو میخکوب کرد. دیگه مهم نبود خفنترین کار باشه یا بدترین، من داشتم از صحنه و فضا لذت میبردم و همین برام بس بود. از همه بهتر اینکه نه پشتسریهام نه بغلدستیهام اذیتکن بودن نه کسی عکس گرفت نه کسی گوشیش زنگ خورد نه هیچ حال بد دیگری. شب، شب لذتبردن بود و من لذت بردم.
دمتون گرم بابت همهچیز. دمتون گرم که امروز پر از کار و خستگی منو پر از حال خوب آغشته به رنگ آبیِ رگ کنار شقیقهی یکی از خواهرها کردین :)
سمانه چقدر من بود..... شور و هیجانش، یهو جوشی شدنهاش و صدالبته بموقع مهرورزیدنهاش..... اونجایی که یهو رفت لباساشو عوض کرد و لباس بز پوشید و بعد پرت کردن کفش های پاشنهبلند و دوباره کتونی پوشیدنش....میزان تنفرش از جایی که بود رو با تمام وجود میفهمیدم.....
چه احساس عجزی داشتم لحظاتی که فقط و فقط با زبان اشاره حرف میزدن و تازه فهمیدم چی میکشن عزیزان ناشنوا که حتی یه تئاتر معمولی هم نمیتونن بیان ببینن....
خداقوت اساسی به تکتکتون. ???
اونجا که شهیار قنبری میگه
آبی دریا قدغن
شوق تماشا قدغن
ولی امشب همه چیز رها و آزاد بود برام.....
بعد از نمایش هم یه اسنپ بایک زدم برای رسیدن به مقصد آبی بعدیم و خودمو پر از فاز دلپذیر موتورسواری کردم ?????