کنت پاول یورک، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، در نامهای به فیلسوفی دیگر میگوید: "از عصر رنسانس به این سو، علم و معرفت - که از احساس و اراده جدا شدهاند - خط سیر مرکزگریزی را دنبال کردهاند که در آن بشر را نادیده گرفتهاند که این منجر به از خودبیگانگی ژرف شده است...معرفت تا سرحد نابودسازی خویش پیش رفته است. و انسان چنان از خودش دور شده است که دیگر خودش را نمیبیند." به تعبیری میتوان گفت که انسانی که خود را نمیبیند و ناتوان از رابطه با خود است دیگری را هم نمیبیند و ناتوان از رابطه با اوست.
این موضوعی است که نمایش "ساختن" را دیدنی میکند؛ رابطه و ناتوانی از ارتباط برقرار کردن با خود و دیگری حتی اگر آرزوی ما باشد. پدر ژپتوی امروزین "ساختن" چگونه با پینوکیویی که خود ساخته و روح در او دمیده است ارتباط برقرار میکند و آن دو چگونه یک دگر را در آغوش میکشند.
"ساختن" نمایشی است با ایدهای درخشان نمایش و بازیهای خوب بازیگرانی جوان که گرچه گاه ناهماهنگاند اما یک کل خوب را به نمایش میگذارند. خوشحالم که در روزهای پایانی نمایش بیش از یک ساعت در شهر تهران در راه بودم تا ۵۰ دقیقه نمایش را در تالار مولوی ببینم.