بعد صدای مغشوش بلندگویی از دور بلند شد، بعد باز هم صدای مردم که به فریاد کسی پاسخ میدادند ... از پلههای تئاتر که پایین میرفتم پوتینهای سیاه کنار نردهها پا میکوبیدند، پایین رفتم ...
در توضیحات کار اینطور نوشته شده که «نامههایی بر دوش تندباد سفری است در طبقات مغز نویسنده؛ جستوجویی برای یافتن آن که در کاسهی سرش پنهان است»
خب اگرچه در یافتن چندان موفق نبودم، ولی از این سفر لذت بردم و احتمالأ کتاب رو بخونم و یه بار دیگه برای یافتن تلاش کنم؛ تقریباً تمام بازیها غیر از یکی دو مورد رو دوست داشتم، طراحی لباس عالی بود و به خوبی از فضای بوتیک استفاده شده بود؛ راهنماها هم به خوبی و در همون فضای نمایش کارشون رو انجام میدادن؛ در مجموع اجراهای طبقهی اول و سوم رو بیشتر دوست داشتم و در نهایت چه رورانس
... دیدن ادامه ››
جذابی!
فقط چند تا نکته: هوا به شدت گرم و جمعیت زیاد بود؛ جناب آغاز در پاسخ به سوال یکی از دوستان گفته بودن محدودیت تعداد تماشاگر اعمال شده؛ نمیدونم یعنی قرار بوده جمعیت از این هم بیشتر باشه و با محدودیت این بود یا برای روز اول چنین محدودیتی اعمال نشده؛ چون فکر میکنم حداقل صد نفر حضور داشتن و اگرچه در کل ساختمان پخش میشن ولی در بعضی قسمتها تمام این افراد باید در یک فضای محدود جمع بشن؛ خب مسلما یه جنبهاش کرونا است و جنبهی دیگهاش تلاش نافرجام واسه این که بتونی جلوی بقیه قرار بگیری و چیزی رو از دست ندی؛ در مورد تهویه و هوا هم نمیدونم نسبت به قبل تغییری پیدا کرده یا اصلأ در کوتاهمدت میشه کاری کرد یا نه، ولی حداقل اولش حس سونا رو داشت، مطمئنا این تجربه با تعداد افراد کمتر تجربهی خیلی بهتری میشد
با آرزوی موفقیت