در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ریحانه اصل قنبرنژاد درباره نمایش این‌جا پنجره‌ای باز مانده است: خب اگر ۸ ماه بگذرد از دیدن تیاتری دیگر نمی شود برایش نوشت ؟ صندلیِ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:57:26
خب اگر ۸ ماه بگذرد از دیدن تیاتری دیگر نمی شود برایش نوشت ؟

صندلیِ یکِ تیاتر ، تیر ماه ۱۴۰۲ ، کافئین زیاد در خون

راستش دلم برای آن شب و برای هنگامه خیلی تنگ شده و پنجره اش هنوز در قلبم باز مانده اما تیاتر اصلی برای من در پشت صحنه اجرا شد ..‌

درست است خیلی چیز ها از آن رویای نیمه شب تابستان از خاطرم رفته اما به گمانم چیز هایی هیچ وقت از یادم نمی رود مثل سوالی که سعید چنگیزیان آخر تیاتر از من پرسید و من هیچ جوابی برایش نداشتم پس فقط لبخند زدم لبخندی که پر از ذوق بود و به خنده ... دیدن ادامه ›› او ختم شد .
دایره ها را که روی زمین کشید ،تیاتر که تمام شد، کاغذهایی دست ما ردیف اولی ها داد و گفت همان‌قدر که به آن چیزی که میخواهید نزدیک می شوید مثل پروانه ای که عاشق شمع است می سوزد ولی همچنان دورش میچرخد ، به همان اندازه کاغذتان را نزدیک شمع بگذارید . و منم که سوخته و عاشق سوختن ... صبر کردم همه بگذارند تا کاغذم را بسوزانم . دور شمع چرخیدم و کنار هنگامه ایستادم .
سعید چنگیزیان به من نگاه کرد و گفت : میخوایی بسوزی؟... جوابی نداشتم . دلم میخواست شعری از عطار را بلند طوری که همه ی تماشاچیان بشنوند بخوانم : اندر ره عشق سرنگون باید رفت/ افتاده ز پا میان خون باید رفت /تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت ، اما کلمه ای وجود نداشت هیچ کلمه ای و من کاغذم را همان جا مقابل پایم ، اول راه گذاشتم و رفتم .
پروانه ام نسوخت و از پنجره ای که باز مانده بود فرار کرد .