در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علیرضا قیاسوند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:29:37
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اسفرود بی دم مثل شخصیتی که در تمام موومان‌ها حاضر است، یک مک‌گافین برای کلان‌روایتِ زندگیِ انسانی‌ست. تمام المان‌های اجرایی و روایی را به مسخره می‌گیرد، و از پس به‌قول خودشان «جفنگیات»، از هیچی به همه‌چی می‌رسد و خاک از رویِ گروتسک زندگی می‌زداید.
اجرای بسیار گرم و صمیمی که هم درست می‌خنداند، و هم هولناک است
و میثم عبدی عجب بازیگر درخشانی‌ست ....
درباب هم‌زمان‌بودگی روایت‌ها/شخصیت‌ها در نمایش «ژنرال مجهول» که توسط بعضی از دوستان «آشفتگی» نامیده می‌شود، باربا تعابیر جالبی دارد؛ جایی که پلات یا طرح را به دو گونه‌ی زنجیروارگی( طرح‌هایی که برای هست شدن کنش در زمان محقق می‌شوند و زنجیره‌ی رویداد‌های نمایش را می‌سازند) و هم‌زمان‌بودگی(طرح‌هایی که به واسطه‌ی حضور هم‌زمان کنش‌های متعدد شکل می‌گیرد) تقسیم می‌کند. او تاکید دارد که دراماتورژی به یک معنا ایجاد تعادل میان دو قطب زنجیره‌وار و هم‌زمان‌بودگی است.
او پس از بررسی سینما به‌مثابه مدیومی که بعد خطی در آن مطلق است می‌نویسد: « قدرت سینما در تصورات ما این خطر را ایجاد می‌کند که ترکیب دراماتیک در تئاتر و تعادل میان دو قطب زنجیرواره و هم‌زمان‌بوده را از بین ببرد. البته خود تماشاگر تمایل دارد که این ارزش چشمگیر را به درهم‌تنیدگی کنش‌های هم‌زمان نسبت ندهد، یعنی برخلاف آن‌چه در زندگی روزمره به آن دچار است. ولی در تئاتر تنها یک عنصر ممتاز معنای درام را تعیین میکند. (کلام و پیرنگ قهرمان و غیره) یک تماشاگر معمولی تئاتر در غرب غالباً معتقد است که نمی‌تواند به درک درستی از تئاترهای مبتنی بر طرح‌های هم‌زمانی دست پیدا کند و این دقیقاً بر همان منطقی استوار است که در بسیاری از تئاترهای شرقی می‌توان ردگیری کرد. اگزوتیسم پیچیده و وسوسه‌آمیز شرقی!» این موضوع را با شدت بیشتری می‌توان در بدنه‌ی تماشاگران ایرانی نیز مشاهده کرد، هنگامی که سرگشته و حیران به دنبال درام و روایتی سرراست می‌گردند، در جستجوی معنایی بسته‌بندی شده و آماده‌ی مصرف، بدون هیچ تلاشی و توام با لذت!
در ادامه او به واکاوی معنای پدیدار درام، و آسیب‌شناسی مخاطب می‌پرداز که نقطه‌ی پایان من برای این ... دیدن ادامه ›› بحث است:
«فقیر کردن قطب هم‌زمان‌بودگی، به معنای محدودسازی امکاناتی است که موجب خلق معانی پیچیده در اجرا می‌شود. معانی پیچیده‌ای که الزاماً ریشه‌ی آن‌ها از زنجیره‌ی کنش‌های پیچیده ناشی نمی‌شود.
معنای یک پدیده در درام( معنا را در معنای بدیهی خودش به کار گرفتم) با آن‌چه که پشت سر داشته یا پیش رو دارد محرز نمی‌شود، بلکه وابسته به کثرت وجوهی از حضور است‌. یک حضور سه بعدی که در لحظه زندگی می‌کند و زندگی منحصر‌به‌فردی را به نمایش می‌گذارد. در بسیاری از موارد این مسئله برای تماشاگر تبدیل به مشکل می‌شود؛ مشکل تفسیر و ارزش‌گذاری بلافاصله‌ی معناهایی که در جلوی چشم‌اش و در ذهن‌اش قطار می‌شوند. در تماشاگر احساس زیستن در یک تجربه بسیار قوی است.»
اینجا مخاطب نقشی فعال پیدا می‌کند؛ او برای چه چیزی به سالن تئاتر آمده؟ برای دریافت فراتفسیری شسته‌رفته و سرراست، یا قدم نهادن در هزارتویی که منجر به ساخت دلالت‌های برساخته‌ی پیچیده‌ی ذهنی می‌شود؟
علی جان؛ خسته نباشیدِ فراوان...
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
سارا مقدم
علی جان؛ خسته نباشیدِ فراوان...
درود🙏🏻❤️
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ستایش گلوله‌های پلاستیکی:

شرح اتاق تمرین کارگردان‌های معاصر، آکنده از ترفندهایی برای حفظ حضور و تمرکز بازیگر روی صحنه است؛ از حرکات آهسته‌ی «رابرت ویلسون» برای اینکه تمام تمرکز بدن‌آگاهانه‌ی بازیگرانش را معطوف به آن حرکت کند، تا فرآیند تکرار با جزئیات بداهه‌پردازی‌های بازیگران «ائوجینو باربا» در هر تمرین، برای یکی شدن بازیگر با کنش صحنه‌ای. اما وقتی برای اولین‌بار تمرین نمایش «ژنرال مجهول» به صحنه‌ی جنگ(از آن جنگ‌هایی که آخرین‌بار در کودکی‌ام دشمنان را تارومار کردم) بدل شد و اولین تیر پلاستیکی کارگردان بر تنم نشست، فکرش را هم نمی‌کردم این گلوله‌های لعنتی همان کارکرد را برای ما داشته‌باشند.
بله؛ این گلوله‌ها خون نمایش هستند؛ گلوگه‌ها در هوا به‌انتظار نشسته‌اند تا لحظه‌ی «من» را ویران کنند، و زندگی را در شخصیت بعدی بدمند. کارگردان در اتاق تمرین با اسلحه‌ای آماده به شلیک ایستاده و شلیک‌اش مساوی با مرگ بازیگری روی صحنه و آغاز زندگی شخصیت/بازیگر بعدی‌ست. در چنین شرایطی بستر زیست صحنه‌ای(bios) بازیگر مهیا می‌شود؛ بازیگر آگاه است که فقط در فاصله‌ی دو شلیک گلوله امکان اجرا دارد، پس ناخوداگاه به «اکنون» پناه می‌آورد، چون معلوم نیست «کاین دم که فرو برم برآرم یا نه؟»
کم کم در طول تمرین، وقتی که گردوخاک مواجهه‌ی تازه با متن و گروه و ... از جلوی چشمانم کنار رفت، فهمیدم در چه بازی‌ای شرکت کردم؛ بله، کارگردان ... دیدن ادامه ›› ما بازی می‌کند، از همان بازی‌هایی که آنقدر غرقش بودیم که نفهمیدیم کی بزرگ شدیم! با همان شور و حرارت با ما بازی می‌کند و ما یادمان می‌آید که در بچگی چگونه کودکی بودیم که از تجربه‌ای به تجربه‌ی دیگر سر می‌خورد، بدون اینکه حدودش را تعیین کند؛ و آیا این استعاره‌ای برای تئاتر ساختن نیست؟ وقتی این جملات را در دفتر تمرین‌ام نوشتم، بلافاصله جمله‌ای از باربا به ذهن‌ام آمد که آنجا یادداشت‌اش کردم، برداشتی که من را به‌شدت تکان داده بود: « اغلب در خاستگاه مسیری خلاق، زخم و جراحتی وجود دارد، .... این زخم/ضرورت هم‌چون تکانه‌ای عمل می‌کرد که هدف‌اش نزدیک ماندن به پسرکی بود که روزگاری من بودم و گذر زمان از او جدایم کرده و به دنیایی از تغییرات پیوسته، هل داده بود.» و این شور، ما را در لحظه نگه می‌داشت، برای بازی کردن، بازی در بازی در بازی، و بیشتر بازی کردن!
این فرم در اجراها هم قرار نیست دست از سر ما بردارد، هر لحظه مرگ ما را فرا می‌خواند که به‌نبالش برویم، و همینطور زندگی، پس لحظه‌ای پرت شدن حواس، تمام اجرا را بهم می‌ریزد، هر لحظه گوش ما آماده‌ی شنیدن است، و گوشت‌مان منتظر معاقشه‌ی دردناک با ساچمه‌ی پلاستیکی، و ... یک لحظه..!؟ راستی تمام این نمایش از مرگی که روی حیات در کره‌ی زمین سایه افکنده دم می‌زند، و قدرت‌هایی که زندگی را به‌یغما می‌برند! اینکه زندگی مردمانی به شلیک کارگردان وابسته‌است و زندگی همه‌ی ما انسان‌ها به دکمه‌ی قرمزی که زیر میز پرزیدنت‌های مجنون است هم، خودش حکایتی‌ست! انگار این گلوله‌ها، امر سیاسی را بدون اینکه تبدیل به بیانیه شود، با تمام تسلیحات و کشتارش در فرم ما تنیده، و تجربه‌ی هولناک معاصر را دردسترس‌تر می‌کند. اشتباه نکنید! این‌ها تمجید از اثری که قرار است مشاهده کنید نیست، بلکه شرح تجربه‌ی نظرورزانه‌ی نگارنده از مواجهه با گلوله‌هایی‌ست که هرروز به هزار ادا و اطوار از آن‌ها فرار می‌کند، و مدام به این فکر می‌کرد که چرا باید با سیل هجوم‌شان سروکله بزند، اما هرچه به پیش رفت، بیشتر برایش مشخص شد که این گلوله‌های لعنتی چه حضور مهمی در کلیت نمایش دارند، و این بازی هرروزه چقدر شیرین/دردآور است.


در عصر امروز، اندیشه‌ی بشری از «دوگانه»های مفهومی‌ای که بنیان مدرنیسم به‌شمار می‌رفت( همچون سوژه/ابژه و ذهن/بدن) به سمت روی‌کردهایی در حال حرکت است که یگانگی و وحدت «دو سویه‌‌ی ظاهرا ناسازه» را به‌مثابه یک «کل» پیش‌فرض می‌گیرند. در چنین فضایی، «پژوهش در هنر» نیز متدولوژی‌هایی عمل‌بنیان و استودیومحور را اختیار می‌کند، تا کار عملی-تولید هنری-(PRACTICE) و پژوهش نظری(RESEARCH) را به هم نزدیک کند، و اصطلاح PaR (PRACTICE AS RESEARCH) یا «عمل به‌مثابه پژوهش» برای ارجاع به چنین روی‌کردی در پژوهش هنری به‌کار می‌رود. همچنان که استل برت و باربارا بولت در کتاب جریان‌ساز خود « عمل به‌مثابه پژوهش؛ روی‌کردهایی به کاوش در هنرهای خلاق» (Practice as Research; Approaches to creative Arts enquiry) هدف نگارش کتاب خود را «تشریح و گسترش روش‌شانسی‌ها و فرآیند‌هایی‌ست، که پژوهش هنری را برای تولید معرفت و یادگیری تجربه‌محور به‌کار می‌برند، و همچنین ارزیابی تاثیرات بالقوه‌ی چنین تحقیقاتی بر رشته‌ی هنری مورد بحث و همچنین اکوسیستم‌های فرهنگی گوناگون» می‌دانند.
«نمایش در ایران» با چنین نگاهی به تولید هنری در یک گفتمان آکادمیک تولید شده‌است. در چنین اثری، بروشور اثر همانقدر جزئی از اجراست، که کار بازیگران، و حتی این متن. از آنجا که نگارنده بخشی از گروه کارگردانی و بازیگری بوده، این نوشتار نه متنی با نگاه «بیرونی» برای تحلیل اثر است، و نه صرف تجربه‌ زیسته‌ی «درونی» در صحنه و گروه ساخت، بلکه جایگاهی‌ست که که من برای «نگریستن» به اثر اختیار کردم، از ایده‌ی اولیه و مواجهات نظری برای ساختن اثر، تا فرم کلی‌ای که هرشب به صحنه در می‌آید. برای چنین تأمل-خوانشی از «نمایش در ایران»، کلیدواژه‌هایی در بروشور آمده، که هم مورد تامل گروه ساخت بوده، و هم چون پنجره‌هایی برای خوانش مخاطبان از اثر و بررسی نسبت‌‌اش با آن‌هاست. بنیان پژوهش ما حول محور این است که چگونه این کلیدواژه‌ها به‌مثابه ویژگی‌های درون‌زاد تئاتر پست‌-دراماتیک، مسیرهایی برای اجرا/خوانش صحنه‌ای از متنی غیر دراماتیک( کتاب نمایش در ایران نوشته بهرام بیضایی) به روی ما می‌گشایند. بدین منظور در ادامه‌ی این نوشتار، پس از هر عبارتی که توضیح کارکرد یکی از کلیدواژه‌ها در اثر است، کلیدواژه‌ی مذبور در براکت[ ] قرار خواهد گرفت.
ساختار کارگردانی ... دیدن ادامه ›› دراماتیک به منظور حفظ انسجام درام، همواره مبتنی بر ایجاد تمرکز بر جنبه‌ای خاص از المان‌های بصری و کنش‌های صحنه‌ای بوده‌است. بدین‌سان که همواره نشانه‌هایی در دسترس‌تر بر مخاطب تحمیل می‌شود، که تحلیل کارگردان از وضعیت نمایشی را به مخاطب عرضه کند. در ساختار پست-دراماتیک نشانه‌ها نه برای تاکید، بلکه برای تعویق در تاویل، روی صحنه حاضر هستند. جهان پست‌-دراماتیک مثل انسان‌هایی که هم‌زمان با او زیست می‌کنند، زیر بمباران نشانه‌هایی قرار دارد که قبل از اینکه به تاکید دراماتیک و جهانی شکل‌گرفته و سازمان‌یافته تبدیل شود، فرو می‌پاشد و جهانی دیگر برپا می‌شود[ساختن/ویران ساختن]. بدین شکل جهانی متکثر خلق می‌شود، که امکان تاویل‌های گوناگون از نشانه‌های مختلف را گشوده می‌سازد[دراماتورزی واسازانه]. هر مخاطب بر اساس جای ردیف صندلی‌اش، میزان دقت و پیش‌زمینه‌های فکری/زیستی‌اش، برای خود طرفی از تراکم متغیر نشانه‌های صحنه‌ای می‌بندد[ بازی با تراکم نشانه‌ها]. «نمایش در ایران» با چنین تکثری در تراکم نشانه‌ها، به سراغ متن بیضایی می‌رود. جهانی پاردویک از نشانه‌هایی که هم‌زمان با هم یا در زمان( در روایت) یکدیگر روی می‌دهند.[همزمانی/درزمانی]. مثل خواننده‌ی اپرایی که در زمان یا روایت اجرای پس و پیش، وارد صحنه می‌شود، یا اجرای کاتای سامورایی در دل خوانش دوزبانه‌ی مقدمه‌ی کتاب بیضایی. مخاطبی ممکن است اصلا متوجه قطره‌ی چشمی که در چشم بازیگر ریخته می‌شود یا اینکه در تمام مدت اجرا خواننده‌ی اپرا مشغول نقاشی است نشود، مهم این است که تمام این‌ها روی صحنه اتفاق می‌افتد، و سرکشی بازیگوشانه‌ی مخاطب برای کشف نشانه‌ها و برساختن مدلول‌هایی ذهنی و شخصی‌ست که در فضایی دموکراتیک، مخاطب را وارد درگیری فعالانه با رویداد صحنه‌ای می‌کند[دراماتورژی مخاطب].
این عدم تاکید بر این یا آن نشانه‌ی خاص، ساختاری غیر سلسله‌مراتبی از نشانه‌ها را درنظر دارد[ پاراتکسیس]، که در آن به‌جای ساخت یک «کلیت»، اثر قطعه قطعه شده که حتی قطعه‌های مختلف با هم پیوندی وجودی نداشته و برای تاکید یک عمل صحنه‌ای نیز به‌کار نرفته‌اند، بلکه همانطور که هانس‌-تیس له‌مان در کتاب مشهور خود «تئاتر پست-دراماتیک» درباره‌ی طلایه‌داران تئاتر پست-دراماتیک می‌نویسد « ... آن‌ها در صدد ابداع تئاتری بودند که در آن، همه‌ی وسائلی که تئاتر را می‌سازند به‌هیچ‌وجه همدیگر را مجسم نکنند، و به تکرار عمل نکنند، بلکه برعکس همه‌ نیروهای خاص خود را حفظ کنند، همه با هم اقدام کنند و دیگر بر سلسله‌مراتب قراردادی نشانه‌ها متکی نباشند.»
این شکل از بررسی نظری/عملی، به‌شکل مفصل‌تر در کتابی که قرار است درباب تجربه‌ی ساختن این نمایش چاپ شود قابل دسترس خواهد بود، اما دست‌کم برای روشن ساختن جنبه‌هایی از پژوهش/اجرا لازم بود تا برخی از موارد گفته‌شود. همانطور که مستحضرید، کتاب «نمایش در ایران» اثری پژوهشی‌ست که اساسا برای اجرای صحنه‌ای نوشته نشده‌است، لذا طبیعی‌ست که در جهان دراماتیک، امکانی برای به‌صحنه بردن این متن وجود ندارد. اینجاست این کلیدواژه‌ها راهی برای اندیشیدن به اجرای این کتاب( و هر کتاب غیر دراماتیک دیگر) به روی گروه می‌گشاید، زیرا اساسا در گفتمان تئاتری پست-دراماتیک است که می‌توان به دنبال امکان‌هایی بود که به‌شکل سنتی در دایره «تئاتر» جای نمی‌گرفته‌اند. و ما سعی کردیم که امکان‌ها را کشف کنیم، به امید اینکه شاید افراد دیگری نیز پیدا شده و این امکان‌ها را گسترش دهند، یا حتی به‌عنوان تئاتر پداگوژیکال(آموزش‌محور) بتوان فضای خشک کلاس‌ها را با امر اجرایی پویا کرد، و یا هر احتمال دیگری.... اما مهم برای ما کشف امکان‌های صحنه- و خودمان- برای کاری بود که برای اولین بار در فضای تئاتری ما اتفاق می‌افتاد.
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر

تماس‌ها

alighiyaas@gmail.com