با دیدنش یاد بچگیم افتادم. روزی بود که مربی مهدمون در مورد شیطون حرف میزد که مبادا گول شیطونو بخورین و ال نکنین بل نکنین وگرنه خدا قهرش میگیره
... دیدن ادامه ››
و.... بعد دوستامو جمع کردم بردم یه گوشه از مهد که کفپوشش یه ذره کندهشده بود یه تیکه از لقمهمو گذاشتم اونجا گفتم بچهها اگه شیطون بیاد اینو بخوره می.ریزیم سرش میزنیمش ولی اگه نیاد پس شیطون وجود نداره و خانوم ایکس الکی گفته :)) و خب قطعا تا آخر اون روز اگر مورچهها بهش حمله نمیکردن اون یه تیکه از لقمهم دستنخورده باقی میموند.
حالا جریان این کلاغه و خرسهست. کلاغه برای من نماد مدعیون دینیه،متعصبینی که دیگرانو از هر چیزی برحذر میدارن ولی خودشون دقیقا همون کارهارو انجام میدن! کسایی که جای اینکه خوبیهارو نشونت بدن با ترسوندن میخوان تورو به سمت چیزی بکشونن که ادعا دارن اون چیز برای تو خوبه. که اگر خداپرست نباشی میری تو جهنم و سرب داغ میچپونن تو حلقت! در صورتی که مثل کلاغ این قصه تورو به سمت چیزی سوق میدن که برای خودشون خوبه نه برای بقیه.
کلاغ خودش دلش کلوچههای خرسی رو میخواد و جای اینکه بی دوز و کلک بگه خرسی برام کلوچه بپز، میگه کلوچه بپز تا خدا رو خوشحال کنی! و بریم کلوچههارو بذاریم فلان قسمت کوه تا خدا بیاد و بخوردشون. از اقبال بد کلاغه، توی راه به حیوانات جنگل بر میخورن و خرسی از سر لطف و محبت به هرکدومشون یه کلوچه میبخشه و آخر، سر کلاغ بی کلاه میمونه....
از موضوعات خیلی باب میل من نبود ولی دوستش داشتم کار تر تمیزی بود. طراحی لباس و گریم شخصیتها و عروسکها بامزه بودن. بدجور هم دلم هوس کوکی و کلوچه و کماج مازندران و کاکا و نون لاکوی گیلان رو کرد ?