بالاخره بنویسم 😁
کار رو دوست داشتم. برام یه حس سبکبالی و رهایی داشت نمیدونم اینکه مرتضی شنفتهبود دو ماه دیگه میمیره و بی خیال همهچیز میخواست
... دیدن ادامه ››
خودشو به آرزوهاش برسونه و خونهی پدریشو فروخت تا به دیدار شاهماهی بشتابه (بعنوان کسی که فن گوگوش نبوده و نیستم و نخواهم بود شاید این تلاش شامل دیدار با هومن و نامجو و شاهین و ابی بشه/ چه کنم یه دل دارم هزارتا دلبر :)))) //// این حس سبکی و کندن از روی زمین رو میداد یا رها بازی کردنهای بازیگر توی صحنه؟
گمونم اینبار نشیمنگاههای سالن بالایی "دا" بهتر شدهبود چون کسی از اذیت شدن نگفت. خود من سمت دیوار نشستم و تکیهگاه داشتم وگرنه روی اون بشکه ها نشستن واقعا توی نمایش قبلی آزاردهنده بود. وگرنه اگر جام ناراحت بود عمرا لذتی که دیشب بردم رو میبردم.
یک عامل مهم دیگه که من تپقی نشنیدم خدایی و این واقعا مسرورم کرد. تپق توی تئاتر قشنگ روانمو بهم میزنه :)) و بازیگر این کار عاری از تپق بود.
ممنون از تکتک عوامل و خداقوت بهتون 🍒💙🌊
.......
جناب سالاری مارو هم میبردی یه دور با موتورت بزنیم هنزکی که مارو گردن نگرفت یه دور با آپاچیش ببره بگردونه. این نشد زندگی. من دو ماه موندهباشه به مرگم بالاخره یه وسپای آبی میخرم و توی خیابونها همهجور قانونشکنی میکنم باهاش 🥺😁